جانبازی که گلوله خمسه خمسه روی صورتش منفجر شد

میان رزمندگانی که در 8 سال دفاع مقدس در جبهه‌های جنگ حضور داشتند، بعضی‌ها هم بودند که به شکل  عجیب‌تر و البته دردناک‌تری مجروح شدند. یکی از این جانبازان مجتبی مروتی است که گلوله خمسه خمسه روی صورتش  منفجر می شود و همه اجزای  صورتش را متلاشی می کند که با وجود 60 باری که جراحی  شده است هنوز هم نمی تواند  خوب نفس بکشد و  صورتش  به شکل اول خود برنگشته است.

به گزارش ایسکانیوز، گفت‌و‌گوی ما با جانباز70 درصد در حالی انجام شد که متوجه شدیم مجتبی، برادر شهید مرتضی و جانباز شیمیایی مصطفی مروتی است و هنوز هم حسرت می خورد که چرا از کاروان شهدا جا ماند و مرتب تکرار می کند: مجروحیت که مهم نیست کاش شهید می‌شدم.

ناغافل تمام اجزای صورتش را گلوله برد

تصورش هم سخت است یک لحظه چشمانتان را ببندید و خودتان را رزمنده جوانی تصور کنید که بدون سلاح و آموزش روبروی دشمن تا دندان مسلح ایستاده و با ایمان و عشق والبته با تعصب زیاد مقاومت می کند و اجازه نمی دهد دشمن یک قدم جلوتر بیاید و خاکش را اشغال کند.

تصورش هم سخت است؛ اما لطفا خودتان را جای رزمنده ای بگذارید که ناغافل گلوله ای می آید و درست می خورد به صورتتان و تمام اجزای صورتتان را متلاشی می کند.

مجروحیت که مهم نیست کاش شهید می شدم

فقط 54 روز از شروع جنگ و حمله عراق به ایران گذشته بود که اتفاق آمد و روبروی مجتبی ایستاد تا به او یادآوری کند دشمن کاملا مسلح و مجهز است.

می گفتند با خمسه خمسه مجروح شده ای و مجتبی تازه اسم این نوع سلاح را می شنید؛ اما آنچه دلش را قرص می‌کرد این بود که فرمان امام و نجات کشور و دفاع از مردم برایش مهم‌تر از هر مسئله ای بود و با خودش تکرار می کرد مجروحیت که مهم نیست کاش شهید می شدم ... .

هیچ بیمارستانی قبولش نمی کرد!

مرد ایستاد و بهت زده به توپ و خمپاره هایی که بر سرشان می ریخت نگاه کرد. پیش چشمانش سربازانی بودند که جانانه مقاومت می کردند و عاشقانه به شهادت می رسیدند پشت سرش نیروهای دشمن بودند که بی محابا پیش می تاختند و بلند بلند می‌خندیدند. مجتبی بغض کرد نمی‌دانست چه کند؟ تا رسیدن نیروها باید مقاومت می کردند به طرف هم سنگرش علی رفت و او را روی دوش گرفت. گرمی خون را روی گردنش حس کرد و بی اعتنا به صدای نامفهوم علی که از او می خواست او را زمین بگذارد به راهش ادامه داد چند قدم به چادر صحرایی نمانده بود که صدای زوزه گلوله ای او را میخکوب کرد حتی نفهمید که چه زمانی و چگونه به زمین افتاد حتی روزها بعد که سر و صورتش باندپیچی شده بود نمی دانست کجاست و چه اتفاقی برایش افتاده. فقط بارها صداهایی را شنیده بود که می گفتند گلوله درست روی صورتش منفجر شده و بیشتر قسمت های صورت را از بین برده است.

بیمارستان آبادان، بوشهر، طالقانی تهران هم نتوانستند کاری کنند و در نهایت مرد را به بیمارستان سوانح و سوختگی مطهری تهران منتقل کردند تا با جراحی های متعدد بتوانند حداقل راه تنفس را برای مرد باز کنند اما... .

نمی توانم خوب نفس بکشم

60 بار عمل جراحی روی صورتی که گوشت و پوست و استخوان نداشت و ترمیم بخش های تنفسی و دهان کار آسانی نیست هر بار بخشی از استخوان ران و استخوان های دیگر بدن برداشته می شد و به جای بینی و گونه و فک استفاده می شد؛ اما مرد پس از گذراندن 59 بار جراحی هنوز هم نمی تواند به راحتی نفس بکشد و غذا بخورد.

مجتبی مروتی جانباز 70 درصد با بیان اینکه نفس کشیدنش دچار مشکل شده است، میگوید: مشکل غذاخوردن را می شود با ترفندهایی مانند میکس کردن یا خوردن غذاهایی مانند سوپ وآش حل کرد؛ اما نمی توانم به‌راحتی از راه بینی نفس بکشم و به دلیل تنفس از دهان اکسیژن کم می آورم و بسیار اذیت می شوم .

روزهای عاشقی یادش بخیر

روزهای سختی بود هر روز 8 سال دفاع مقدس حال و هوای خاصی داشت. همه با هم مهربان بودند و با جان و دل برای اسلام و نجات مرزهای کشور تلاش می کردند.

مرد با مرور روزهای اول جنگ تحمیلی می گوید: آن روزها ما در محله شهرک ولیعصر زندگی می کردیم و برادرانم و جوان های فامیل در جبهه بودند. برادر بزرگترم مصطفی که جانباز شیمیایی است و این روزها حال و روز خوبی هم ندارد، در جبهه بود و مرتضی برادر کوچکم وپسر عمویم ابراهیم به شهادت رسیده بودند مرتضی 20 سال بیشتر نداشت درعملیات والفجر 8 در فاو شهید شد پیکر مرتضی جایی بود که کسی امید نداشت که بتوانیم پیکرش را برگردانیم اما به هر حال توانستیم پیکر او را به تهران منتقل کنیم مرتضی بر اثر اصابت خمپاره به مین به شهادت رسیده بود او سر نداشت و یکی از دست ها و پاهایش قطع شده بود.

او با اشاره به اینکه مادرم «سیده ربابه مصطفوی» زنی بسیارمقاوم و بزرگ است، می گوید: مادر اصرار میکرد که پیکر مرتضی را ببیند؛ اما همه مخالفت می کردند و می ترسیدند که نتواند تحمل کند او هیچوقت برای شهادت برادرم گریه نکرد و زمانی که مرا با وضعیت خیلی بد صورتم روی تخت بیمارستان دید گریه نکرد من شب تاسوعا مجروح و روز عاشورا به تهران منتقل شدم و مادرم می گفت روز عاشورا برای مظلومیت امام حسین (ع) گریه کردم او هرگز مانعی برای حضور من و برادرانم در جبهه نمی شد و این روزها هم همیشه دعایمان می کند.

زندگی با جانباز آسان نیست...

مجتبی مروتی 5 سال پس از مجروحیت با حبیبه سادات موسوی ازدواج می کند و حاصل آن محمد که مهندسی صنایع خوانده، بنت الهدی که دکترداروساز است و مرضیه که مهندسی معماری دارد.

وی با بیان اینکه جنگ و مجروحیت‌اش تاثیرات زیادی بر زندگی خانواده اش گذاشته می گوید : جنگ تحمیلی برای من و همه جانبازان و یادگاران جنگ تبعاتی داشت؛ اما همسرم با داشتن اعتقادات دینی و معنوی همیشه کنارم بود هر چند او و فرزندانم به دلیل جراحی های مکررم بسیار اذیت شدند و حتی وقتی شنیدند که جراحان در انگلستان اعلام کردند که دیگر کاری برای من نمی توانند انجام دهند تنهایم نگذاشتند و همیشه مرا همراهی کردند.

او با تاکید بر نقش همسران جانبازان در زندگی می گوید: زندگی در کنار یک جانباز بسیار سخت است مخصوصا جانبازی با شرایط من و امروز من هرچه دارم را مدیون همسرم می‌دانم که همواره یار و یاورم بود.

خدا کند کسی به پدرم نخندد

خانواده مروتی یکی از خانواده های خوب و شاد هستند آنها هرازگاهی دور هم می نشینند و از خاطرات گذشته می گویند.

مجتبی با بیان خاطره ای از کودکی های مرضیه می گوید: یک روز مرضیه آرام به مادرش گفته بود که من در کودکی هر روز مقداری از پول تو جیبی ام را درصندوق صدقه می انداختم تا کسی به صورت بابای من نخندد.

کاش همیشه همسرم لبخند بزند

«حبیبه سادات موسوی» همسر جانباز می گوید: 15ساله بودم که مجتبی به خواستگاریم آمد پدرم مخالف بود و فکر می کرد که از روی احساس بچگی تصمیم گرفته ام؛ اما وقتی دید در تصمیمم مصمم هستم رضایت داد. زندگی با یک جانباز در کنار سختی ها شیرینی های خود را دارد و آنچه من در این زندگی به دست آوردم بسیار ارزشمند است؛ اما دیدن رنج و عذابی که می کشید همیشه آزارم می داد. او بسیار درد کشیده البته الان هم درد می کشد و با دارو آرام می شود.

موسوی ادامه می دهد: خدا را شکر می کنم که لیاقت همسری یک جانباز را داشتم همیشه سعی کردم تا بچه هایی تربیت کنم که قدر ایران ،شهدا و امامشان را بدانند صبوری کردم که بدانند پدرشان و یادگاران جنگ اسطوره هایی هستند که باید قدرشان را بدانیم به آنها آموختم در هر مقام و هر جایی که هستند باید به مردم خدمت کنند و همیشه در زندگی‌ام یک آرزو داشتم و دارم که همیشه همسرم خوشحال باشد و لبخند بزند.

سر بزنید؛ اما هدیه نیاورید

مروتی می گوید: مسئولان شهرداری هم گاهی به ما سر می زنند و جویای احوالمان هستند اما از بنیاد شهید کسی سراغ جانبازان و خانواده شهدارا نمی گیرد هرچند خانواده ها توقع زیادی ندارند و به سرکشی و دلجویی قانع هستند.

همسر جانباز میگوید: چند سال گذشته از بنیاد شهید به دیدنمان آمدند و یک فلاسک چای آوردند که بسیار ناراحت شدیم به مسئولان بگویید به دیدنمان بیایید و هدیه هم نیاورید!

زهره حاجیان

انتهای پیام/

کد خبر: 1001750

وب گردی

وب گردی