حال حاج رسول رستگاری‌ها  در سال 98 چطور است؟

یک طایفه‌ایم، یک قبیله بزرگ و مگر می‌شود در شهر کسی را پیدا کرد که با خانواده  بزرگ شهدا، جانبازان، ایثارگران و آزادگان  نسبتی نداشته باشد؟ مگر می‌شود اعضای یک  فامیل هر چند کوچک، یک یا چند شهید و جانباز تقدیم انقلاب و جنگ تحمیلی  نکرده باشند؟ ما همه شکل هم هستیم و درد یکدیگر را خوب می‌فهمیم.

به گزارش خبرنگار اجتماعی ایسکانیوز، این جملات تنها بخشی از درددل جانباز و آزاده 8 سال دفاع مقدس است که 3 سال از عمرش را در اردوگاه 15 تکریت بغداد گذرانده و حالا با اینکه دلش پر است از نادیده گرفتن‌ها؛ اما خوشحال است کنار مردمی زندگی می کند که قدر خانواده بزرگ شهدا را می دانند و برای حل مشکلشان به آنها مراجعه می کنند.

مردان بی ادعا

پیدا کردنشان سخت نیست؛ همین دور و بر ما زندگی می کنند و هر روز می بینیمشان اما انگار نمی بینیم، انگار صدایشان را نمی شنویم و هر سال 26 مرداد ماه که می رسد یادمان می افتند و سراغشان می رویم و درکمال تعجب می بینیم که به این سر زدن ها هم قانع و خوشحالند که رسانه‌ای صدایشان را می شنود.

منوچهر آجیلی تنها یکی از آزادگانی است که 43درصد جانبازی دارد و می ترسد به کمیسیون پزشکی مراجعه کند تا نکند از درصدش کم کنند! و مگر نه اینکه با بالا رفتن سن و سخت تر شدن وضعیت و شرایط جسمانی و روحی جانبازان باید به درصد شان اضافه کرد؟!

این روزها 29 سال از بازگشت آزادگان می گذرد شاید کمتر کسی بداند که در طول این مدت وقتی حمله های عصبی این مردان بی ادعا شروع می شود چگونه خود را در آسایشگاه های تکریت با دیوارهای بلند و محکم محبوس می بینند و دست و پا می زنند!

می گوید: روزگار بیشترین آزاده هایی که من می شناسم سخت می گذرد و گذران زندگی شان متوسط رو به پایین است به ویژه آنکه سال ها از زمان اسارت شان گذشته و با بالا رفتن سن و کم توانی ، بیماری های روحی و جسمی که آن سال ها مبتلا شده بوده بودند بیشتر خودش را نشان می دهد و ناتوان‌ترشان می کند.

اما در حرف هایش هنوز بارقه‌ای از امید هست که به قول خودش زنده نگاهشان می دارد: به جرئت می توان گفت که سختی های حضور در ارودگاه های عراق از آزادگان انسان های مقاومی ساخته به طوری که هنوز پس از گذشت 29 سال از آزادی با وجود سختی های فراوان همچنان مقاوم و قوی هستند و اگر خدایی ناکرده نیاز باشد برای دفاع از کشور باز هم به جنگ می روند.

همه فکر می کردند شهید شده ام

او یکی از 100 اسیر اردوگاه 15 تکریت بود که تا سال ها صلیب سرخ نام و نشانی از آنها را ثبت نکرده بود و در ایران نیز به عنوان شهدای مفقود الاثر از آنها یاد می شد.

می گوید: در آسایشگاه ما 100 نفر بودیم که هیچ نام و نشانی از ما ثبت نشده بود و به نظر می رسید که رژیم صدام می خواست از ما برای روز مبادا استفاده کند تا اینکه اواخر اسارت ما از طرف صلیب سرخ آمدند و ضمن ثبت نام عکس و فیلم گرفتند و به ایران فرستادند و زمانی که عکس ها و فیلم ها را به خانواده ها نشان داده بود بیشتر خانواده ها باور نمی کردند که ما زنده باشیم چرا که همه باورشان شده بود که ما شهید شده ایم و جسدمان مفقود شده است.

یادش می آید که پدرش رحیم و مادرش معصومه ذبیحیان -که هردو مرحوم شده اند- حتی بعد از دیدنم هم باور نمی کردند که زنده باشم.

خاطر دختر دایی ام را می خواستم

قبل از اسارت خاطر دختر دایی را می خواسته و یک سال بعد از بازگشت از اسارت با «فاطمه خاکی مقدم» ازدواج کرده و سه فرزند دارد.

گفتنش آسان است اما فقط خانواده جانبازان و اسیران جنگی می دانند که زندگی با آنها چقدر سخت و طاقت فرساست .

فاطمه خاکی مقدم می گوید: زندگی با جانبازان اعصاب و روان کارساده ای نیست به خصوص وقتی که حملات عصبی آنها شروع می شود و کنترلی بر رفتار خود ندارند؛ اما من باور دارم که این گروه با خدا معامله کرده اند و سلامتی خود را برای اهداف خود هدیه کرده و باید قدر آنها را دانست.

فاطمه خانم اما کمی دلگیر است مثل بیشتر خانواده هایی که دلگیرند، می گوید: فقط گاهی حرف برخی از مردم خانواده شهدا یا جانبازان را آزار میدهد و آن زمانی است که فکر می کنند همه امکانات و آسایش و رفاه دراختیار ما قرار داده اند در حالی که اینطور نیست.

دست‌مریزاد به بچه های دهه 40 و 50

35 ساله که باشی و پدر 4 فرزند و تنها 6 ماه به تولد پنجمین فرزندت مانده باشد طبیعی است که فکر جنگ و جبهه به سرت نزند و مسئولیت نگهداری از خانواده بزرگت مانع از فکر رفتنت شود؛ اما باید از بچه های دهه 50 و 40 باشی تا بدانی حس و حالی که در آن روزها بر فضای جامعه حاکم بود مجالی برای فکر به اهل و عیال باقی نمی گذاشت و هر کس با هر شرایط سنی و شغلی نمی توانست تجاوز دشمن را تحمل کند و با اشتیاق خود را مراکز اعزام می رساند و با عشق راهی جبهه های جنگ می شد.

نمی شد نسبت به حمله دشمن بی تفاوت باشم

شیشه بری داشته و از آن طریق هزینه های زندگی را در می آورده که شیپور جنگ و تجاوز به کشور نواخته شد و چاره ای جز رفتن و مقابله با دشمن نمی دیده می گوید: نمی توانستم نسبت به حمله دشمن بی‌تفاوت باشم.

رستم صابری می گوید: مبلغ کمی پس انداز داشتم آن را به همسرم دادم و با ثبت نام در پایگاه اسلامشهر به ایلام و پس از دوره آموزشی به پادگانی در اهواز اعزام شدم در جبهه ها تیربارچی بودم سه ماه در جبهه ماندم و بدون اینکه حتی یکبار هم به مرخصی بیایم با گروه زیادی از لشکر به اسارت دشمن در آمدیم.

به ما می گفتند کافر!

فاصله جزیره مجنون تا بصره زیاد نیست بچه ها را در چند قایق ریختند و با توهین و آزار جسمی و روحی به طرف بصره راه افتادیم.

صابری می گوید: اواسط مسیر سربازان عراقی دو قایق با هم شوخی می کردند و قایق را به هم می کوبیدند و می خندیدند غافل از اینکه باتلاقی سر راه وجود دارد و 2 قایق به باتلاق گیر کرد عراقی ها با بیخیالی چند نفر از نیروهای ما را با دست بسته به آب انداختند تا قایق ها سبک شود و 4 نفر در آب ها غرق شدند و به شهادت رسیدند.

ما از تشنگی می مردیم آنها در شهر می رقصیدند!

سخت ترین خاطره مردی که 7 فرزند و 12 نوه دارد برمی گردد به روزی که آنها را در بصره سوار ماشین های روباز ارتشی کردند: انگار قبلا اعلام کرده بودند که اسرا را در شهر می گردانیم . در بصره جشن و پایکوبی مفصلی راه انداخته بودند با بلندگوها از مردم می خواستند که به خیابان ها بیایند و کافران را ببینند صحنه های سختی بود پیرزنی وسط خیابان می رقصید ما تشنه بودیم و توان حرکت نداشتیم مردی لیوان آبی آورد بچه ها بی تاب تر شدند فکر کردیم برای ما آب آورده اگر آن را به ما می داد بین 15 نفری که در ماشین بودیم قسمت می کردیم مرد لیوان را به لب یکی از بچه ها نزدیک کرد و لحظه ای که می خواست بنوشد لیوان را برگرداند و آب را روی زمین ریخت و با این کار او هلهله و شادمانی مردم بیشتر شد.

بچه ها کمتر باور می کنند!

به زعم این آزاده حالا که 348 ماه از آزادی اسرای جنگ می گذرد نوجوانان و جوانان کمی سخت باور می کنند که شرایط اردوگاه رمادیه 13 چقدر سخت بود بردند شاید کمتر باور کنند در یک اتاق 9متری، 38نفر را جا می دادند که حتی نمی توانستند بنشینند و باید ایستاده می خوابیدند، می گوید: در آن شرایط مسن ترها سعی می کردند جایی کوچک پیدا کنند تا بچه های کم سن و سال بتوانند بنشینند. روزهای گرم مردادماه مجبورمان می کردند ناهار را روی آسفالت داغ بخوریم حتی اجازه نمی دادند که لباسمان را زیر پایمان بیندازیم تا کف پاهایمان کمتر بسوزد ...

او با تاکید بر اینکه خاطرات آن روزها به حدی زجر آور بود که کمتر قابل باور است می گوید: این روزها کمتر کسی می تواند حتی شرایط آن روزهای اسیران را تصور کند و به دلیل غیر قابل باور بودنش سعی می کنم با کسی در میان نگذارم به عنوان مثال بچه هایی که زیر شکنجه و یا از شدت تشنگی در حال جان دادن بودند را در گوشه ای از اردوگاه خاک می کردند و بیشترشان زنده زنده دفن می شدند.

آزاده ها چند نفرند؟

بر اساس آماری که رحیم نریمانی مدیرکل اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران درباره تعداد شهدا و جانبازان کشور ارائه می دهد: در جنگ تحمیلی ۲۲۶ هزار و ۶۰۰ نفر شهید و ۵۸۳ هزار و ۶۴نفر جانباز شدند.

بر اساس آمار بنیاد شهید و امور ایثارگران، حدود ۴۳ هزار نفر از ایرانی‌ها در دوران جنگ تحمیلی در زندان‌های رژیم بعث به اسارت گرفته شدند که از این تعداد، ۷۳ نفر در همان دوران به شهادت رسیدند. کم‌سن‌ترین آزاده، ۹ ساله بوده و کم‌ترین سن در زمان اسارت ۵ ساله اعلام شده است. همچنین ۶۰ بانوی آزاده نیز در بین آزادگان دفاع مقدس حضور داشته‌اند.

انتهای پیام/

کد خبر: 1024904

وب گردی

وب گردی