بازتولید تراژدی سلطان‌و‌شبان به روایت فوتبال ایرانی

بهترین تعبیر برای مارک ویلموتس و کالدرون به رسوم سنتی ایرانیان برمی گردد. رسم میرنوروزی که چند روزی جای حاکم بزرگ می‌نشست و با شوخی و خنده مملکت را پیش می‌برد تا نوبتش به پایان برسد و سلطان اصلی و فابریکی، سرجایش بنشیند. انگار در فوتبال ایران مشغول زنده کردن این آیین کهن هستیم!

به گزارش خبرنگار گروه دانشگاه ایسکانیوز، هومن جعفری_ این روزها انگار در فوتبال ایران، مشغول بازتماشای سریال سلطان و شبانیم. ویلموتس در تیم ملی و کالدرون در پرسپولیس؛ شبان هایی هستند که برجای سلاطین تکیه داده اند و کار را با شوخی و خنده پیش می برند. شکست خوردن مقابل بحرین و عراق و واگذار کردن بازی خانگی مقابل نفت مسجدسلیمان، حاصل عملکرد این دو میرنوروزی بوده که انگار قرار است میراث کارلوس کی روش و برانکو ایوانکوویچ را به سخره بگیرند. ما البته هنوز نمی دانیم ماجرا جدی است یا شوخی اما شوخی شوخی، کار در حال جدی شدن است.

جانشینی یا جایگزینی؟ مسئله این است

نشستن روی صندلی مرد موفق و تداوم میراث او یا پیش بردن مسیر با افق های تازه، چالشی نیست که فقط ما در فوتبال ایران با آن دست و پنجه نرم کنیم. در تمام دنیا، تغییر مربی موفق یکی از سخت ترین کارهاست. ببینید چه بلایی سر منچستر فرگوسن و آرسنال آرسن ونگر آمده است. کار به جایی رسیده که آرسنالی ها حاضرند ونگر را برگردانند تا دست‌کم در همان میانه بالای جدول جایی داشته باشند.

در سیاست، اقتصاد و فرهنگ هم می شود نمونه‌هایی در باب امر خطیر یافتن جانشین مناسب برای مدیر موفق یافت و بر زبان آورد. با این همه قصه اصلی اینجاست که ما با کدام چالش طرفیم؛ جایگزینی یا جانشینی؟ این دو با هم تفاوت هایی دارند که حاصل بی توجهی به این تفاوت ها، به فاجعه‌هایی ختم می‌شود که در فوتبال هم‌اکنون شاهدش هستیم.

ملزومات جانشینی-الزامات جایگزینی

به وقت یافتن گزینه مناسب برای نشستن روی صندلی یک مرد موفق، سوال اصلی این است که برای او جانشین می خواهیم یا جایگزین؟ کسی که روی صندلی او می نشیند قرار است جانشین او باشد و همان سیاست ها را با همان خط و مشی پیش ببرد یا اینکه قرار است جایگزین او باشد و این اختیار را داشته باشد که بتواند مسیر را تغییر دهد، تصمیماتی متفاوت با سیاست های قبل بگیرد و کشتی را در مسیر دیگری پیش ببرد که خود اختیارش را داشته باشد.

آنچه در پرسپولیس و تیم ملی شاهدش هستیم، مسیری غیر از این دو گزینه را نشان می دهد. در حقیقت شیوه انتخاب سرمربی برای تیم ملی و پرسپولیس در مسیری غیر از این دو مسیر مشخص و صاف و ساده بوده است. «ویلموتس-کالدرون» تا امروز نه برای «کی روش-ایوانکوویچ» نه جانشینی بوده اند که هر آنچه آنها می کردند اینها تکرار کنند و نه جایگزین هایی هستند با شیوه متفاوتی از ارائه فوتبال و سبک کار.

به نظر می رسد در انتخاب این دو سرمربی جدید، معادلاتی دیگر حاکم بوده که کار را به چنین جایی رسانده است. اینکه چند ماه بعد از شروع پروژه با این دو مربی، به بن بست رسیده ایم، بیش از هرچیز نشان می‌دهد که «تاج- عرب» در انتخاب سرمربی مناسب برای جایگزینی مربیان خوب شکست خورده اند. این دو مربی نه موفق به انشای فلسفه جدید و نظم جدیدی در تیم شده اند و نه هماهنگی قبل را حفظ کرده اند.

ویلموتس و شکست اندیشه آزادی تاکتیکی

در ماه های ابتدایی کار ویلموتس و برگزاری نخستین دیدارهای تدارکاتی تیم ملی، مشخص شد که ویلموتس آن نظم و انسجام دفاعی الزام‌آور کی‌روش را نمی خواهد و ترجیح می دهد تیمش در زمین، یله تر و بی پرواتر بازی کند. باز کردن قید و بندهای دفاعی از تیم ملی در روزهای ابتدایی بسیار هیجان انگیز بود.

خاصه اگر یادمان باشد که بعد از 8 سال تکرار تماشای اولویت دفاعی در تیم ملی، تماشای بازی تهاجمی از ملی پوشان بسیار شیرین بود. با این همه، رها تر شدن فنر دفاعی، منجر به دو فاجعه حساس مقابل بحرین و عراق شد. تیمی که سخت گل می خورد و اصلا نمی باخت، حالا راحت ترین گل ها را می خورد و به ساده‌ترین حریفان می بازد. ویلموتس حالا متوجه شده که زودتر از آنکه سوار تیمش شود، عنان را از کف داده است.

سوال اصلی اینجاست که انتخاب او بر مبنای کدام دلیل رخ داده است. آیا او تجربه موفقی در زمینه تحویل گرفتن یک تیم تدافعی و تبدیل کردنش به یک تیم تهاجمی را داشته که به سمتش رفته‌ایم؟ آیا او در انتخاب شدن به عنوان مربی شوک و کار کردن در کوتاه مدت، موفقیتی کسب کرده بود که او را برای این پروژه بزرگ برگزیدیم؟ آیا اصلا از سبک بازی و فلسفه کاری او چیزی می دانستیم که او را مناسب حال و روز خود یافتیم؟

و سوال اصلی اینجاست. ما بزرگترین نقطه قوت ویلموتس را رهایی بازیکنان از قید و بندهای تاکتیکی کی روش می دانستیم. حالا که بیش از همیشه به قید و بندهای تاکتیکی کی روش محتاجیم، تکلیف مان با او چیست؟

کالدرون و بحران شناختی

قصه ما با گابریل کالدرون متفاوت است. اگر ویلموتس نخستین بار است که وارد فضای کار خارج از اروپا و داخل دنیای متفاوت خاورمیانه می شود، کالدرون این منطقه را به خوبی می شناسد. اگر ویلموتس تیمش را هر روز ندارد و به همین خاطر است که بعد از چند ماه هنوز به شناخت مناسب نرسیده، کالدرون که تیمی یکدست و کم تغییر را تحویل گرفته و می تواند هر روز با آنها تمرین کند! چطور می شود در تیم رقیب، استراماچونی تیمی با 17 تغییر را تحویل گرفته و در نخستین تجربه اش در خاورمیانه، بعد از چندماه پر آشوب حالا بر کار سوار شده است اما کالدرون تیمی کم تغییر و تقویت شده را از روز اول تا امروز به گونه ای اداره کرده که انگار هنوز نه او بازیکنانش را می شناسد و نه آنها با تفکرات تاکتیکی او آشنا شده اند! چهار شکست در حالی که نیم فصل اول هنوز هم تمام نشده، نشان می دهد که پروژه «پرسپولیس-کالدرون» قرار نیست و نمی تواند موفقیت های پروژه «پرسپولیس –برانکو» را تکرار کند.

آیا واقعا کالدرون گزینه مناسبی برای نشستن روی صندلی برانکو بود؟ و آیا این انتخاب پر هزینه، به درستی صورت گرفته است؟

میرهای نوروزی گران‌قیمت

اگر به این نتیجه برسیم که «ویلموتس- کالدرون» در بهترین حالت میرهای نوروزی هستند که انتخاب شده بودند تا روزهای ابتدایی سال نو را با شوخی و خنده سپری کنیم، حالا که با این دو به نزدیکی مرز بن بست رسیده ایم، تکلیف مان با آنها چیست؟ با این دو خارجی گرانقیمت و پرهزینه چه کنیم؟

انتهای پیام /

کد خبر: 1043834

وب گردی

وب گردی