شنیدن خبر تلخ رحلت امام خمینی  در اردودگاه رومادیه/یتیم شدیم

وقتی اسیر باشی  و در یک چهاردیواری محصور، خبرها  و تحمل مصیبت ها برایت سخت تر می شود و شاید به همین دلیل است که معمولا خبرهای بد را به زندانیان نمی گویند چون خوب می دانند که آنها بیشتر  از افراد بیرون از سلول آزار می بینند و کاری از دستشان بر نمی آید.

به گزارش خبرنگار اجتماعی ایسکانیوز، حسن عبداللهی مانند دیگر اسرای جنگ بد ترین خاطره عمرش برمی گردد به شنیدن خبر ارتحال امام (ره)در اردوگاه رمادیه.

این گزارش روایتی از گفته های مردی است که 25 ماه و 10 روز در اسارت نیروهای بعث در اردوگاه رمادیه بوده و بدترین خاطره اش برمی گردد به خبر شنیدن رحلت امام (ره).

عبداللهی که سالهاست در کنار اسمش واژه "آزاده و جانباز اعصاب و روان" را یدک می کشد متاسفانه برای تامین مخارج زندگی اش مجبور به مسافر کشی است.

او می گوید:«تلویزیون داشتیم و گاهی می توانستیم شبکه یک ایران را ببینیم آن روزحیاتی مجری اخبار خبر رحلت امام را اعلام کرد من و همه اسیران از شدت بهت و ناباوری لال شدیم نمی دانستیم باور کنیم یا نه ؟ اولش به همدیگر دلداری دادیم که شایعه ودروغ است اما زمانی که تصاویر تشییع امام دربهشت زهراپخش شد دلمان گرفت یتیم شده بودیم توی دلمان خالی شد با بودن امام دلمان قرص بود که بالاخره یکی ما را از این اسارت نجات می دهد اما وقتی خبر رحلت را شنیدیم حس کردیم تا قیامت اینجا می مانیم و امیدی برای رهایی نیست . درد از دست دادن امام از یک طرف ،ناامیدی و یاس از طرف دیگر و پخش شیرینی و شادی عراقیها خیلی آزارمان دادکاری هم از دستمان بر نمیآمد گوشه گیر و تنها شده بودیم وهنوز هم این درد از دلمان بیرون نرفته است .»

راننده خطی

چرخیدن در خیابان های شهر و کارکردن با اتومبیل راحت نیست اما اگر اسیری باشی که سال های جوانیت را در شهر و کشوری غریب گذرانده باشی این مزیت را دارد که در کنار گوش دادن به رادیو گاهی یادت بیفتد که آزادی چه نعمت بزرگی است و چه سختی ها و مصیبت هایی در زمان اسارت کشیده ای.

حسن عبداللهی روزی که داوطلبانه راهی پل چوبی می شود و دفترچه آماده به خدمت می گیرد 17 سال بیشتر نداشته . اینکه چرا او و نوجوانان همسن و سال او را قبول می کردند را کسانی می دانند که در دهه 40 و 50 زندگی کرده باشند.

آن روزها که عراق به ایران حمله کرد مردم از چند راه راهی جبهه می شدند یا بسیجی بودند و از مساجد و پایگاه ها اعزام می شدند و یا نوجوانانی بودند که هنوز زمان خدمتشان نرسیده بود اما با اصرار خودشان و رضایت خانواده شان و صد البته به دلیل نیازجبهه ها به نیرو، دفترچه می گرفتند وپس از آموزش به مناطق جنگی اعزام می شدند .

حسن عبداللهی که این روزها میانسالی را تجربه می کند هم یکی از آنان بود که پس از ترک تحصیل در کارگاه های خیاطی مشغول به کار می شود اما با ادامه دار شدن جنگ دفترچه آماده به خدمت میگیرد و داوطلبانه با عنوان سرباز راهی جبهه می شود.

اولین اعزام مساوی شد با اسارت

حمله های دشمن ادامه داشت و انگار قرار نبود که جنگی که به مردم و کشور ما تحمیل شده بود تمام شود در این میان نوجوانانی که با گذشت زمان بزرگ می شدند نیز طاقت خود را از دست داده و راهی جبهه های جنگ میشدند.

آزاده و جانباز با اشاره به اینکه پس ازآموزش به دهلران و تیپ 877 اعزام شد می گوید :«خوب یادم هست در تاریخ 18 اردیبهشت سال 67 به همراه سربازان دیگر به دهلران اعزام شدیم قراربود پس از 45 روز مرخصی بدهند و به تهران بیاییم اما عراقی ها تک زدند وما را محاصره کردند نیروهای ما سه روز با همه توان مقابله کردند حتی جنگ تن به تن هم درگرفت تمام مهمات ما تمام شده بود و فقط می توانستیم با سر نیزه از خودمان دفاع کنیم روز 23 تیرماه پس از سه شبانه روز دفاع بدون اینکه حتی یک باربه مرخصی بیایم با 3 هزار نفر دیگر به اسارت دشمن در آمدیم .»

ایستگاه صلواتی ابوقریب

بیشتر رزمندگانی که در جبهه غرب جنگیده اندایستگاه صلواتی ابوغریب را می شناسند و می دانند که یکی از جاهای خوب جبهه همین ایستگاه بود و می توانستند براحتی غذای گرم و آب خنک بخورند و چند دقیقه ای را استراحت کنند.

حسن عبداللهی میگوید:«ایستگاه صلواتی را می شناختیم اما نمی دانستیم که به دست دشمن افتاده وقتی رسیدیم و پرچم ایران را دیدیم تعجب کردیم همه ما را با دست بسته به اتاق بزرگی بردند اصلا تصور نمی کردیم که اتاق پر از پیکر شهدا باشد ما را مجبور کردند از روی پیکر خونین حدود 150 شهید رد شویم خیلی صحنه بدی بود لباس های نظامی مان را در آوردند و از 8 صبح تا غروب تشنه و گرسنه در اتاق نگه داشتند ساعت 5 اعلام کردند که صدام به همراه عدنان خیرالله (برادرهمسرش که بعدها او را کشت) برای بازدید می آیند همه را به صف کردند صدام دستور داد همه را به الاماره منتقل کنید روز بسیار سختی بود ما را سوارماشین های آیفا کردند که دور تا دورش ورق های آهن بود و دست و پا و هر قسمت بدن مان به آن می خورد می سوخت و تاول می زد به الاماره که رسیدیم دو گروه از آدم ها را دیدیم که روبروی هم ایستاده اند من فکر کردم حتما آمده اند تا اسیران را ببینند پیاده که شدیم با باتوم و چوب به شدت کتکمان زدند و عده ای از بچه ها به دلیل گرسنگی و تشنگی و گرما بیهوش شدند و این کتک زدن تا آخرین روز اسارت ما ادامه داشت و هر روز 8باربا باتوم و کابل به شدت کتک می زدند.»

به منافقین ملحق شوید!

آزار و اذیت بعثی ها هر روز ادامه داشت روزی 4 بار از آسایشگاه بیرون می بردند و آمار می گرفتند و هم در رفت هم برگشت به آسایشگاه می زدند ما به عنوان اعتراض 4 روز اعتصاب غذا کردیم و فقط با آب و شکر زنده بودیم اما اعتصاب هم افاقه نکرد و آزارها همچنان ادامه داشت.

او می گوید :« هر بار صلیب سرخ می آمد و ما از وضع نامناسب و گرسنگی و آزار و اذیت ها برایشان می گفتیم و آنها هم ثبت می کردند اما وقتی ماموران می فهمیدند که به صلیبی ها گفته ایم بیشتر آزارمان می دادند یک بار هم چند نفر از منافقین آمدند و از اسرا خواستند که به آنها بپیوندند و از اردوگاه نجات پیدا کند آنها گفتند اگر می خواهید پناهنده کشورهای اروپایی شوید بیایید و اسم تان را بنویسید عده زیادی هم رفتند اما ما با آنها درگیر شدیم و توانستیم نیمی از اسیران را برگردانیم .»

زهره حاجیان

انتهای پیام/

کد خبر: 1070921

وب گردی

وب گردی