ایسکانیوز - گروه فرهنگی - حسام آبنوس: چاپ چهل و هفتم، این عبارتی است که روی جلد رمان «کیمیا خاتون» درج شده است. عنوانی که در کنارش نوشته شده «داستانی از شبستان مولانا»! رمانی که سعیده قدس نوشته و توانسته از زمان انتشار تا امروز بارها تجدید چاپ شود.
رمان با عبارت داستانی عاشقانه ترویج و معرفی میشود اما مسئله این داستان عاشقانه بودن آن نیست، چرا که رمانهای عاشقانه بسیاری وجود دارد ولی آنچه این اثر را از دیگر آثار عاشقانه متمایز میکند شخصیت کیمیاخاتون و شمس و مولوی است. یعنی میتوان اینطور گفت اگر عبارت «داستانی از شبستان مولانا» روی جلد کتاب نقش نبسته بود اینطور مورد توجه مخاطبان قرار نمیگرفت، زیرا رابطه شمس و مولوی و رازآلود بودن آن هرکسی را دعوت میکند که به شکلسیری ناپذیری سراغ این قبیل روایتها برود.
داستان از آنجایی آغاز میشود که خواننده قرار است از طریق کیمیاخاتون، دخترخوانده مولوی، وارد جهان داستانی شود و از این منظر به رابطه شمس و مولوی نگاه کند. البته این تصوری است که در ابتدا با آن دست به گریبان هستیم ولی هرچه جلوتر میرویم این تصور رنگ میبازد. خواننده با یک رمان حدودا 300 صفحهای روبهرو است. رمانی که شاید روی جلد آن روایتی از شبستان مولانا نوشته شده باشد ولی باید بگوییم خبری از شبستان نیست بلکه بیشتر اندرونی مولانا را نویسنده روایت کرده و چشم و همچشمیهای زنانه را دستمایه روایتش کرده است.
روایت از زبان دختری شاعرپیشه آغاز میشود و پیش میرود. دختری که پدر از دست داده و با مادر و برادر و خدم و حشم در کاخی رویایی زندگی میکند. مادر جوان و زیبایش دست رد به سینه خواستگارها میزند و تنهایی و پرورش بچهها را سرلوحه برنامه خود کرده است. تا 150 صفحه در کاخ مجلل خانوادگی کیمیاخاتون میچرخیم و خبری از آن چیزی که روی جلد نوشته شده نیست. در واقع اگر خواننده کمحوصلهای باشید به صفحه 150 نمیرسید و همان 50 صفحه ابتدایی کتاب را میبندید و سراغ کتاب تازهای میروید. از صفحه 150 به بعد است که قصه آغاز میشود و خواننده وارد خانه مولوی جلالالدین محمد بلخی، فقیه مشهور و بلندآوازه قونیه میشود.
حالا رفتارهای اهل خانه بهخصوص پیرزنانی که دور و اطراف آفتاب میگیرند و چشمانشان کمک میکند تا زبانهایشان تیزتر باشد کار میکند. هنوز خبری از شمس نیست و مولوی را یک انسان معمولی میبینیم. البته که چیزی غیر از این نیست که مولوی نیز انسانی مانند انسانهای دیگر بوده و رویارویی او با شمس مسیرش را تغییر داده است. دیدار با شمس هم اتفاق ویژهای محسوب نمیشود و خواننده متوجه نمیشود که شمس، که البته روایتها از رفتارهای خلاف قاعده او حرف زدهاند، اما این حجم از بدبینی و حسادت از فردی که اهل مراقبه و سلوک بوده دور از انتظار است.
نکته دیگر اینکه سعیده قدس، در داستانش مسائل فمنیستی را پررنگ کند. عادتهای زنانه، جنس مخالف و موضوعاتی از این قبیل که ارتباط با مسائل زنانه ندارد بلکه تقلیل زن به امور جنسی است. او تلاش میکند تصویری از زن تحت ستم مرد نشان دهد و برای اینکه دست به هرکاری میزند ولو تخریب مولوی و شمس!
نکته دیگر این است که ما از سلطانولد فرزند ارشد مولوی در تاریخ بسیار شنیدهایم که در حلقه یاران مولوی بوده و حتی آثاری از او به عنوان حافظ میراث مولوی وجود دارد و در مقابل مولوی پسری دارد با نام «علاءالدین» که بسیاری به ناخلف بودن او تاکید کردهاند ولی در داستان خانم قدس این قصه برعکس شده و علاءالدین را انسانی خیرخواه معرفی میکند و سلطانولد به عنوان انسانی حسود و بدطینت شناسانده میشود. هرچند شاید از این منظر بتوان به رابطه مولوی با پسر دوم نگاه کرد که او بهخاطر تاثیر شمس و از بین رفتن اعتبار مولوی در این رابطه ناراحت بوده و علیه شمس کارهایی میکرده که موجب دلخوری مولوی شده و او را از درگاه خود رانده ولی این تصویر در شرایطی ایجاد میشود که خواننده بداند رابطه میان افراد را ولی با خواندن این کتاب خواننده از شمس و مولوی متنفر میشود و آنها را انسانهایی نادرست میبیند. اما در مجموع روایت سعیده قدس از افراد در این داستان شدیدا معوج است و آن چیزی نیست که شاید در واقع باشد. البته بر این باورم که ما در گذر زمان به حقیقت تاریخ راهی نداریم و بسیاری از نقلها به مرور زمان رنگ افسانه به خود گرفتهاند و از مسیر اصلی دور شدهاند اما اینکه طوری نوشته شود که انگار مولوی و شمس دو انسان مسئلهدار بودند به نظر مغرضانه است.
سعیده قدس در این رمان میتوانست از حجم کمتری برای بیان داستانش کمک بگیرد ولی او بیش از نیمی از کتاب را صرف توصیف کیمیاخاتون کرده که ضرورتی نداشته چون میبینیم شناخت کیمیاخاتون هم بعد از ورود به خانه مولوی شکل میگیرد و تا پیش از آن یک دختر گیج و گول است و روشن نیست شخصیتی که هنوز شکل نگرفته چرا باید نیمی از کتاب را صرف توصیف روحیاتش کند؟
البته در بخشهایی توصیفها و اتفاقات به دوران قاجار شباهت دارد تا دوران پس از حمله چنگیزخان مغول! و این نشان میدهد نویسنده از زمان فاصله دارد و نتوانسته به خوبی کار را در بیاورد. راوی در بخشهایی از کیمیا به راوی سوم شخصی تغییر پیدا میکند که این نیز یک ضعف اساسی برای این رمان محسوب میشود.
در مجموع خواننده در این رمان تصویری که انتظار دارد نمیبیند و بابت روایت قدس از شبستان مولوی حیرتزده خواهد شد. حتی ما با یک داستان عاشقانه نیز روبهرو نیستیم، نظربازیهای یک دختر نوجوان با پسر خداوندگار که او را به عنوان فقیهی توانا و پرهیزکار معرفی میکند نیز منطقی نیست، چرا که چنین فردی که اهل تقوا و بحث و علم است چگونه به بازی رد و بدل کردن هدیه و نامه با دختری نوجوان تن میدهد؟
انتهای پیام/
نظر شما