ایسکانیوز - دین و اندیشه: روز سه شنبه، 20 آبان، کانون اندیشۀ دانشجویان مسلمان دانشگاه امیرکبیر جلسه‌ای با عنوان «فاجعه‌آفرینی دین‌داران در کربلا» در محل آمفی‌تئاتر مرکزی این دانشگاه برگزار نمود. در این جلسه آیت الله سروش محلاتی، استاد حوزه و دانشگاه، به سخنرانی پرداختند. متن کامل این سخنرانی را در ادامه بخوانید:


 1 (6) (1)


 قال الحسین علیه الاسلام: «إن لم یکن لکم دین و لا تخافون المعاد، فکونو احراراٌ فی دنیاکم.»


هر کسی که به تاریخ کربلا مراجعه کند با این پرسش شگفت‌آور مواجه می‌شود که چگونه عده‌ای از افراد مسلمان فرزند پیامبرشان را به فجیع‌ترین شکل به قتل رساندند؟ اینکه عده‌ای از مسلمانان با یکدیگر اختلاف پیدا کنند امر خلاف انتظاری نیست؛ اما اینکه در این درگیری فجایع بزرگی اتفاق می‌افتد شگفت‌آور است. فجایع تاریخی به سه دسته تقسیم می‌شوند:


1- فجایعی که از ناحیۀ غیرمتدینان به وقوع می‌پیوندد.


2- فجایعی که از ناحیۀ دینداران روی می‌دهد؛ اما انگیزه‌های دینی در پسِ آن وجود ندارد.


3- فجایعی که از سوی دینداران با انگیزه‌های دینی انجام می‌شود.


در مورد نوعِ سوم، این پرسش مطرح می‌شود که چطور یک انسان دیندار می‌تواند دست به جنایت بزند؟ مگر دین یک عامل بازدارنده از رفتارهای غیراخلاقی نیست؟ فجایعِ قضیۀ کربلا از نوع سوم بود. بسیاری از کسانی که در کربلا بودند هم دیندار بودند و هم با انگیزه‌های دینی آمده بودند. برای روشن شدنِ مسئله در این مقدمه دو نکته را عرض می‌کنم:


اول اینکه در عاشورا علاوه بر جنگ، جنایات جنگی هم اتفاق افتاد . محلِ بحث ما در اینجا همین جنایات جنگی در عاشورا است. جنایاتی مثل تیراندازی به طفل شیرخوار یا تازاندنِ اسب بر روی پیکرهای بیجان. بعضی‌ها تا 20 مورد جنایت جنگی در عاشورا را برشمرده‌اند.


نکتۀ دوم آنکه حتی در همین جنایات جنگی هم انگیزه‌های دینی وجود داشته است. مثلا فرمان حملۀ ابن‌سعد با این شعار صورت گرفت: «ای سپاهیان خدا برخیزید که بهشت منتظر شماست.» یا روایتی از امام باقر(ع) است به این مضمون که در روز عاشورا همه می‌خواستند با ریختنِ خونِ حسین(ع) به خدا نزدیک شوند و در این جنایتشان قصد قربت کرده بودند. البته این بدین معنا نیست که همۀ افراد با چنین انگیزه‌هایی حضور پیدا کرده بودند. امثال عمر سعد با طمعِ گندم ری آمده بودند ولی نوعاٌ انگیزه‌های دینی هم وجود داشت.


به عنوان شاهدی دیگر، وقتی سپاهیانِ عمرسعد به کوفه برگشتند به ساختِ چند مسجد اقدام نمودند و مدعی شدند که این را به علامتِ شادی از ریختنِ خونِ حسین انجام داده‌اند. اینها و مشابه اینها، علائمی است که نشان می‌دهد این قضیه با انگیزه‌های دینی صورت پذیرفته است. پس با این دو مقدمه به این نتیجه می‌رسیم که اولا در کربلا جنایات جنگی اتفاق افتاد و ثانیا این جنایات با انگیزه‌های دینی روی داده است.


چگونه انسان متدین دست به جنایت می زند؟


اما سوال اصلیِ ما در اینجا این است: چگونه ممکن است یک انسان متدین دست به جنایت جنگی (نه صرفا جنگ) بزند؟ آیا دین برای جلوگیری از وقوع جنایت نیست؟ آیا دین احساسات را تلطیف می‌کند یا موجب قساوت قلب می‌شود؟


این سوالات از جهات مختلف از جمله دین‌شناسی،  روانشناسی، جامعه‌شناسی و ... مهم است. برای پاسخ به این سوال باید توجه داشت که در انسان گرایشات و تمایلات اخلاقی به صورت فطری وجود دارد. در قرآن آمده است «فألهمها فجورها و تقواها» برای درک خوبی و بدیِ خیلی چیزها نیازی به دیگران نیست و انسان به خودیِ خود آن‌ها را در می‌یابد. حالا سوال این است که دینِ دیندار چه تاثیری بر اخلاقیات فطری و وجدانیاتش دارد؟ آیا انسان دیندار اخلاقی‌تر از انسان‌های دیگر زندگی می‌کند یا اینکه دین، اخلاقیات فطریِ او را تحت الشعاع قرار می‌دهد؟ آیا دین به انسان دیندار می‌گوید خوبی و بدی را باید از خدا بگیری و نیازی به عقلِ خودت نیست؟


اشاعره و معتزله


اینجا مشکلی پیش می‌آید که در کلام اسلامی نیز مطرح است. دو نوع رویکرد وجود داشته است. یک سری که عدلیه بودند مانند شیعه و معتزله می‌گفتند انسان‌ها به صورت فطری خوبی و بدی را درک می‌کنند. ولی اشاعره می‌گفتند همه رفتارها به‌خودیِ خود علی‌السویه هستند و خدا برای آن‌ها ارزشگذاری می‌کند. مثلا اگر خدا بگوید امانتداری بد است این رفتار بد می‌شود.


در نزاعِ بین عدلیه و اشاعره ما در جناح عدلیه بودیم و می‌گفتیم خوبی و بدی با دستور شرع عوض نمی‌شود. یک دلیل برای این ادعا برخی از آیات قرآن است. در قرآن آمده است برخی وقتی فحشایی را انجام می‌دادند آن را خواستۀ خدا می‌دانستند. «وأذا فعلو فاحشة قالوا وجدنا آباءنا و الله امرنا بها» می‌گویند خدا به ما گفته است که این کار را بکنیم. اینجا خودِ خدا جواب می‌دهد که «ان الله لایعمر بالفحشاء.» خدا امر به کار زشت نمی‌کند. این پاسخی است به اشاعره.


در این نزاع، موضعِ کلام شیعی در مقابل اشاعره موضع مترقیانه‌ای بوده است. اما نگاهِ اشاعره با نگاهِ عوامانه هماهنگ‌تر است؛ آدم‌های مقدس خیلی راحت‌تر این مطلب را می‌پذیرند که هر چه خدا بگوید خوب است آن چیز خوب است و هر چه خدا بگوید بد است بد است. در حالی که پذیرشِ نگاهِ عدلیه برای عوام دشوار است.


پیامد نگرش اشاعره این است که هر جنایتی را که بتوان در فرهنگ دینی تعبیه کرد شخصِ دیندار آن را انجام می‌دهد. چرا که این فرد عقل و فطرت را به پای دین ذبح کرده است و فرضش بر این است که در این زمینه عقل درک و تشخیصی ندارد. اصلا برای این فرد جنایت و انسانیت معنا ندارد. او می‌گوید کاری که خدا می‌پسندد باید انجام داد. از کجا می‌گوید این را خدا می‌پسندد؟ از آنجا که علمای دین می‌گویند. یعنی کسانی که نگاه اشعری دارند اگر کسی که سمبل دینشان به حساب می‌آید از ایشان جنایتی را بخواهد آن‌ها آن جنایت را انجام می‌دهند. هیچ مانعی هم در وجود خودشان احساس نمی‌کنند.


1 (2) (1)


اما از طرف دیگر خیلی‌ها هستند که دین ندارند اما ارزش‌های اخلاقی و خوبی و بدی را درک می‌کنند. همین عامل اخلاقی درونی باعث می‌شود که ایشان دست به جنایت نزنند و فاجعه نیافرینند. ولی برای آن آدم دیندارِ منحرف چه چیزی می‌خواهد بازدارنده باشد؟ حالا کسی را در نظر بگیرد که در دوره‌ای دیندار از نوع اشعری مسلک بوده است و بعد با دین قهر می‌کند. چنین کسی معیار خوبی و بدی را خواست خدا می‌دانسته است و حالا که از دین بازگشت کرده است دیگر خوبی و بدی و اخلاق بکلی برای او بی‌معناست. دیگر هیچ چیزی جلوی جنایت از سوی او را نمی‌گیرد چرا که او پیشاپیش اخلاق را قربانی کرده است. لذا  بزرگترین فجایع تاریخ را کسانی رقم می‌زنند که نوعی سبقۀ دینی در گذشتۀ خود داشته‌اند و قساوت قلب پیدا کرده‌اند یا اینکه دیندار هستند اما دینداری همراه با انحراف و اعوجاج. آیا خوارج نهروان که جنایتکارترینِ افراد بوده‌اند بی‌دین بوده‌اند؟ خیر این‌گونه نبوده است؛ اینها تصور می‌کردند خدا این رفتارهای جنایتکارانه را دوست دارد.


نگاه شهید بهشتی در باب ریشه برخی از جنایات


شهید بهشتی کتابی دارند به نام بایدها و نبایدها که در آن به مسئلۀ امر به معروف و نهی از منکر می‌پردازند. ایشان در آنجا به این مسئله می‌پردازند که آدم‌هایی که دیندار بوده‌اند و سپس بی‌دین می‌شوند، می‌توانند سفاک شوند. ایشان این بحث را در آنجا از یک مقاله‌ای به نام «نکات و ملاحظات» که در مجلۀ کاوه در سال 1339 قمری به چاپ رسیده است، الهام گرفته‌اند. بحث ایشان در آنجا نشان می‌دهد که جنایت‌های دیروز و جنایت‌های امروز اعم از جنایتی که داعش انجام می‌دهد یا جنایاتی که بعضا در بین ما به نام دین انجام می‌شود از کجا ریشه می‌گیرد. من قسمت‌هایی از این کتاب را همراه با توضیحات نقل می‌کنم.


«بحث جالبی در آنجا مطرح شده است.[یعنی در مقالۀ نشریۀ کاوه] چطور می‌شود می‌بینیم آدم‌های خیلی متدین و متشرع که کاملا سعی می‌کنند زندگی‌شان بر پایۀ قالب‌های شریعت باشد، اگر بی‌دین شدند و به شریعت پشت پا زدند می‌بینید که از آن رذل‌ترین، کثیف‌ترین و ناجوان‌مردانه‌ترین انسان‌ها از آب درمی‌آیند.» اگر این طور باشد کسانی که می‌خواهند بزرگترین جنایت‌ها را مرتکب شوند از این آدم‌ها به عنوان ابزار استفاده می‌کنند و در سیستم‌های امنیتیِ خودشان همین آدم‌ها را وارد می‌کنند. چون اینها آمادگیِ روحیِ بیشتری برای ارتکاب جنایت دارند.


«تا بندِ شریعت دور و بر اوست آدمی است نسبتا روبه‌راه که کارهایش روبه حساب است. اما این بند که پاره شد دیگر هیچ نیست. یکباره می‌شود بی‌بند و بار. در حالیکه در میان افراد دیگری که نه به خدا معتقدند و نه به دین معتقدند و نه به قرآن باز می‌بینیم افرادی هستند که در آنها یک نوع جوانمردی‌ها، لوطی‌گری‌ها، عاطفه‌ها، ادب‌ها، نظم‌ها، نیکی‌ها می‌توان سراغ گرفت. آن تحلیل گر به نتیجۀ نسبتا قابل ملاحظه‌ای رسیده بود. گفته بود علت این امر این است که این انسان تا چشم و گوش باز کرده هر خوبی و بدی را که به او خواسته‌اند بگویند، گفته‌اند که اینها را دین خدا گفته است. پدرش به او گفته است که بچه جان این کار را نکن؛ بچه پرسیده چرا این کار را نکنم بابا؟ پدر گفته است چون خدا خوشش نمی‌آید. ... بنابراین خوب و بد و زشت و زیبا در ذهن او به یک نقطۀ مبدأ یعنی خدا متصل بوده است. این مبدأ اگر از او گرفته شود و شخص بی‌خدا شود تمام آنها به دنبالش می‌رود و دیگر هیچ چیزی برایش نمی‌ماند.»


این بحث در مورد انسان‌های دینداری بود که بی‌دین می‌شوند. اما برای انسان‌هایی که از ابتدا بی‌دین بوده‌اند. «...غیر از این است چون او اصلا به خدا معتقد نبوده یا اگر هم بوده در تربیت او نقش موثر نداشته است. به او می‌گفتند بچۀ همسایه‌ات را اذیت نکن، چون انسان باید انسان را دوست بدارد. آدمی را آدمیت لازم است.... انسانیت و عاطفه از همان طفولیت همراه با این آموزه اصالت پیدا می‌کرد و از همان طفولیت جایگزین می‌شد. حالا که هم او از خدا بریده است بالاخره انسان و انسانیت را در نظر دارد بنابراین می‌بینید که برابر اینها یک بند و بار اخلاقی برایش باقی مانده است. دینی که اشعریون درست کرده‌اند انصافا سرنوشتش همان است که این مقالۀ کاوه تحلیل می‌کند. .... حالا من از شما سوال می‌کند اگر از چنین کسی خدا را بگیرند دیگر چیزی برایش بقی می‌ماند؟» این فرد آماده است که هر نوع جنایتی را انجام بدهد.


حالا اگر خدا را از او نگیرند اما جنایات را به عنوان دستورات خدا برای او جا بزنند. این افراد باز این توانایی را دارند که به هر نوع جنایتی دست بزنند. ریشۀ قضیه این است که ما دین را در جامعه چطور معرفی می‌کنیم؟ اگر دین آمده است که عرصه را بر اخلاق و انسانیت و عواطف تنگ بکند و جای آن را بگیرد، این همان روح مسلک اشعری‌گری است. نتیجۀ این اعتقاد در سیاست نشانۀ خودش را نشان می‌دهد. در این صورت افراد دیندار افراد سفاکی خواهند بود و می‌شود آنها را با وجود دینداری برای سفاکی آماده کرد. گاهی سوال برای ما پیش می‌آید که آیا ممکن است که یک انسان مومن چنین جنایت هولناکی را انجام دهد؟ بله ممکن است بالاتر از این را هم انجام دهد. هیچ مسئله‌ای برای او نیست. چه مانعی می‌تواند برای او وجود داشته باشد؟ او به اخلاقی معتقد نیست. او می‌گوید خدا گفته است. اما در واقع نه خدا نه پیغمبر خدا نه امام معصوم چنین حرفی را نزده‌اند؛ بلکه این فرد یک انسان خاصی را به عنوان معبود خودش قرار می‌دهد و او جایگزین همۀ ارزشها می‌شود و دیگر به خودش اجازۀ فکر نمی‌دهد که این رفتار درست است یا نه؟ اما خدا در قرآن چنین شأن و منزلتی را حتی برای خودش هم قائل نیست. خدا خطاب به این افراد می‌گوید من این حرف را نزده‌ام به من این را نسبت ندهید. ان‌الله لایعمر بالفحشاء.


نظر شهید مطهری در باب بی اخلاقی های برخی از دین داران


آقای مطهری هم با اینکه همۀ عمر و توانش را صرف دفاع از دین می‌کند پنهان نمی‌کند که اگر دین درست شناخته نشود و در مسیر انحراف قرار بگیرد بسیار چیز خطرناکی است و همین افراد دیندار هستند که بزرگترین جنایات را می‌آفرینند. بحث آقای مطهری از بحث آقای بهشتی جامع‌تر، صریحتر و روشن‌تر است.


ایشان در جلد 19 صفحۀ 618 از مجموعه آثارشان می‌گویند: «افرادی که به دین میگروند و سپس بیرون می‌روند از افرادی که از اول گرایش پیدا نکرده‌اند خشنتر و ضد انسان‌تر می‌شوند. زیرا دین به حکم نیروی عظیم خود همۀ عواطف انسانیِ دیگر را تحت الشعاع خود قرار می‌دهد و اگر رفت همۀ آن‌ها را هضم و جذب کرده است و با خود می‌برد. این است که افرادی که زمانی متدین بوده و سپس بی‌دین شده‌اند از بی‌دین های اولیه خشن‌تر و بی عاطفه‌تر و خطرناکتر می‌شوند. اما خطرناکتر از این طبقه متدینان منحرف‌شده و کج‌سلیقۀ خشک مقدس‌اند. این افراد علاوه بر اینکه عواطفشان تحت تاثیر دین قرار گرفته و از تاثیر مستقل افتاده است، نیروی دین هم [در اینها] به حکم اینکه منحرف شده اثر خود را نمی‌بخشد و از آن طرف چون زائل نشده به صورت افکار انحرافی کار می‌کند به همان صورت که مقتضای نیروی دین است فعال است. اینها دیگر از هر سبُع خطرناکتر و وحشتناکترند.» هیچ درنده‌ای به اینها نمی‌رسد. پس شما نمی‌بایست تعجب کنید که کسانی مثل داعشی‌ها هم نماز شب بخوانند و هم بی‌رحم‌ترین انسان‌ها باشند. «تاریخ نشان می‌دهد که بیرحمانه ترین جنگها و کشتارها و درد و شکنجه‌ها به وسیلۀ همین خشک‌مقدس‌ها صورت گرفته است. بزرگترین نمک‌نشناسی‌ها را اینها انجام می‌دهند ... جنگهای صلیبی، جنگهای خوارج حتی فاجعۀ کربلا ساختۀ دستِ این طبقه است.»


خیلی برای ما شرم‌آور است که در جامعۀ اسلامیِ ما گاهی که جنایتی اتفاق می‌افتد پیش از اینکه عوامل جنایت شناخته بشوند که چه کسانی بودند و چه انگیزه‌هایی داشته‌اند، اذهان برخی افراد متوجه برخی دینداران می‌شود. این نشان‌دهندۀ این است که در ذهن بسیاری از مردم دینداری با جنایتکاری با هم جمع می‌شود. ممکن است در اینگونه موارد شما بفرمایید که این‌گونه تلقی‌ها در اثر این است که دشمن تبلیغات می‌کند تا اتهاماتی را متوجه دینداران بکند. بله آنها کار خودشان را می‌کنند وتوقعی غیر از این از آنها نمی‌رود. ولی وقتی بخشی از جامعه می‌پذیرد نشان‌دهندۀ این است که این نوع تبلیغات با ذهنیت بخشی از مردم همخوانی دارد که مورد پذیرش قرار می‌گیرد. وگرنه باید در جامعه واکنش داشته باشد که آدم دیندار این کار را نمی‌کند. واکنشی که بگوید اصلا معنا ندارد و امکان ندارد که به نام دینداری مثلا اسیدپاشی صورت بگیرد. باید چنین عکس‌العملی وجود داشته باشد. اما همین که بعضی ها می‌گویند چنین چیزی ممکن است، این نشان می‌دهد که در ذهن اینها دینداری با وقوع جنایت ناسازگار نیست. خودِ همین مسئله جدای از اینکه آن کسی که جنایت کرده چه انگیزه‌ای داشته است، برای افراد دیندار جای تاثر دارد. جای تاثر دارد که چنین نسبتی در جامعه حتی از سوی برخی از مردم یا پذیرفته شود یا اگر پذیرفته نمی‌شود به عنوان یک احتمال قابل قبول پذیرفته بشود.


جمع بندی


آنچه را که خدمت شما می‌خواستم مطرح بکنم این بود که فاجعه‌ای که در کربلا اتفاق افتاد، منهای مسئلۀ جنگ و درگیری، از جنایاتِ ضدبشری بود؛ اما شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد این جنایات جنبۀ مذهبی و دینی داشته است و حداقل بخش وسیعی از کسانی که مرتکب این جنایات می‌شده‌اند با اعتقاد دینی دست به جنایت می‌زدند. چگونه ممکن است شخصی دیندار باشد و در عین حال جنایتکار باشد.


نوع تفکری که به جامعه تزریق می‌شود در وقوع این جنایات بسیار بسیار موثر است. اگر در جامعه دین منهای اخلاق ترویج شد، دینداران برای دست زدنِ به جنایت مهیا هستند. اگر تریبونهای دینی در اختیار کسانی قرار بگیرد که نوعی دینداری که با هتاکی همراه است و اساسا در آن دین بویی از عاطفه و انسانیت دیده نشود یا بسیار اندک دیده بشود، تبلیغ کنند، کسانی که در این نوع مجالس تربیت می‌شوند، آمادگی دارند که اگر به آنها دستور داده بشود به راحتی و سهولت مرتکب جنایت بشوند؛ چرا که برای اینها جنایت کردن به نام دین امری ساده و راحت است.


باید ببینیم که ما دین را در میان مردم چگونه معرفی می‌کنیم؟ ببینیم که تلقی دینداران ما از دین چگونه است؟ آیا ما اشعری فکر می‌کنیم یا جزو عدلیه هستیم؟ آیا ما فکر می‌کنیم حسن و قبح با عقل و درک و فطرت انسان قابل دستیابی است یا نه اگر دین جنایتی را بگوید خوب است خوب می‌شود؟ نتیجۀ این نوع دینداری آن است که در جامعه وقوع جنایت حتی در میان دینداران به سهولت امکان پذیر خواهد بود. فاجعۀ کربلا یکی از این نمونه‌هاست. آن نوع دینداری نتیجه‌اش ارتکاب آن نوع فجایع بود. امام حسین هم در روز عاشورا از آنها خواستند که اگر دین ندارید آزاده باشید. ولی ظاهرا آن نوع دینداری جایی برای آزادگی باقی نگذاشته بود. اما کلام امام حسین نشان می‌دهد که باید به گونه‌ای دین را شناخت که منهای ارزشهای دینی چیزی به عنوان حریت و جوانمردی هم وجود داشته باشد و آن کسی که جوانمردی ندارد دست به هر جنایتی می‌زند.

کد خبر: 140273

وب گردی

وب گردی