ایسکانیوز- دین و اندیشه: احسان شریعتی فرزند دکتر علی شریعتی است و به همین دلیل تجربه های بی واسطه ای از روزهای قبل و بعد انقلاب و مبارزات آن دوران دارد. او در گفت و گو با ایسکانیوز درباره شعارها و آرمان های انقلابی و میزان تحقق آنها می گوید بعد از انقلاب بیش از همه در تحقق شعار «استقلال» موفق بوده ایم و کمتر از همه در تحقق شعار «عدالت اجتماعی». در مورد «آزادی» هم اگر چه نسبت به گذشته پیشرفت هایی داشته ایم، اما در این حوزه هم آنطور که باید نتوانستیم خواست انقلابیون را محقق کنیم. مشروح این گفت و گو را در ادامه می خوانید:


شریعتی2


به‌عنوان کسی که مبارزات انقلابی را از نزدیک تجربه کرده است؛ فکر می‌کنید طیف‌های مختلف انقلابی اساسا تصوری از جامعه و حکومت مطلوب خود داشتند؟ یا صرفا آنها فقط می‌دانستند چه چیز نمی‌خواهند اما اشتراکی در آنچه می‌خواستند نداشتند.


نیروهای انقلابی از افق‌های فکری گوناگون بودند. گروه‌های چپ از «اجتماعیون-عامیون» صدرِ مشروطه گرفته تا حزب توده و فداییان و خطوط چندگانهٔ مارکسیستی را شامل می‌شدند، گروه‌های ملی‌گرا و آزادی‌خواهان، نیروهای مذهبی که خود دو تبارشناسی فکری متباین داشتند: یکی محافظه‌کاران، از مشروعه‌طلبان گرفته تا کنون، و دیگری که تبار آنها به مشروطه‌خواهان می‌رسید و سپس «نهضت ملی» مصدق و «خداپرستان سوسیالیست» نخشب و «نهضت آزادی» بازرگان و طالقانی و سحابی و مجاهدین صدر حنیف‌نژادی و  بالاخره، حسینیه ارشادِ شریعتی نمادهای آن بودند.


 واقعیت این‌است که انقلاب ایران به صورت انفجاری پیشبینی‌ناشده رُخ داد. خود نیروهای نواندیش دینی دورهٔ تکوینی را پیش از انقلاب می گذراندند و برای همین یک برنامهٔ اجرایی ازپیش‌تعیین شده برای مدیریتِ حکومت نداشتند. البته خواست‌های اصلی و خطوط عمدهٔ مشخص بود که خواهان استقلال از قدرت‌های شرق و غرب هستند؛ و از نظر سیاسی هم در برابر سلطنت و دیکتاتوری خواستار دموکراسی بودند.


بنابراین اپوزیسیون گرایش‌های مختلفی داشت: یک گفتمان چپ بود که در ایران پیروانی داشت، ناسیونالیسم که راست و چپ داشت که راست افراطی آن به نظام حاکم پیوسته بود و نوعی باستان‌گرایی را تبلیغ می‌کرد و در برابر آن، یک نوع ملی‌گرایی دموکراتیک مصدقی مطرح بود. و دیگر، نیروهای مذهبی بودند که آنها هم از دو خانوادهٔ اعتقادی تشکیل می‌شدند: یک گروه محافظه کاران خواهانِ اجرای شریعت-و-فقه؛ و دیگری هم خانواده ملی-مذهبی که این‌ها خواستار همان آرمان‌ها و مطالباتِ عمومی استقلال و دموکراسی و عدالت اجتماعی بودند، اما با فرهنگ و رنگ و سبک ایرانی و اسلامی.


 بنابراین شما معتقدید گروه‌های مختلف انقلابی به‌صورت کلی هرکدام تصوری از آنچه که می‌خواستند داشتند، اما شاید چندان بین آنها اتفاق نظری وجود نداشت..


 البته، بین ایدئولوژی‌ها اختلاف وجود داشت.


 چطور می‌شود که از بین صورت‌بندی‌های مختلفی که در ذهن گرایش‌های مختلف انقلابی وجود داشت «جمهوری اسلامی» بیرون می‌آید؟


 خوب طبیعی بود که همه جریان‌های انقلابی در برابر سلطنت به‌دنبال جمهوری بودند. اما نیروهای ملی‌گرا به‌دنبال جمهوری ایرانی بودند. نیروهای چپ هم به‌دنبال ایده‌آل خود یعنی جمهوری سوسیالیستی یا جمهوری دموکراتیک خلق بودند. نیروهای ملی-مذهبی دموکراسی و جمهوری را می‌خواستند اما با فرهنگ ایرانی و اسلامی. چون نیروهای مذهبی به‌طورکلی در جنبش انقلابی اکثریت را داشتند و رهبری این انقلاب بتدریج بر رهبری آیت‌الله خمینی متمرکز و «بلامنازع» شد؛ شعارهایی که مردم به‌طور پراکنده می‌دادند مثل "استقلال، آزادی، حکومتِ عدلِ علی" سپس تبدیل شد به "استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی". با پذیرش «جمهوری» از سوی رهبری انقلاب و گفتن این‌که ما یک «جمهوری متعارف» مثل سایر کشورهای دموکراتیک می‌خواهیم و تهیه «پیش نویس» قانون اساسی با الهام از قانون اساسی فرانسه و بلژیک و سایر کشورهای اروپایی البته با ادبیات ایرانی و اسلامی، به سمت جمهوری اسلامی حرکت کردیم. اما باز هم از این اسلام تصورات متفاوتی بین دو گروه مذهبی وجودداشت: گروهی که سابقه آن به مشروعه‌طلبی بازمی‌گشت، اساسا از این شرع نوعی اسلام فقاهتی شیعی سنتی را استنباط می‌کرد و گروه نواندیش هم قائل به اجتهاد بود و می‌گفت باید دستاوردهای جدید تمدنی، مانند جمهوری و آزادی و عدالت..، را بپذیریم و این‌ها را متناقض با اسلام نمی‌دانست. این گرایش نواندیش دینی هم یک گرایش سوسیال داشتند مثل آقایان طالقانی و سحابی و شریعتی و هم گرایش لیبرال داشتند نزد مرحوم مهندس بازرگان.


 امام خمینی خود در واقع متعلق به کدام یک از این دو گرایش دینی بودند؟


 آیت‌الله خمینی به‌نظر من می‌خواست سنتزی بین دو گروه تاریخی مشروعه‌خواه و مشروطه‌خواه ایجاد کند. خانواده ملی-مذهبی وقتی از اسلام سخن می‌گفتند این اسلام آن‌ها تناقضی با جمهوری‌خواهی و دموکراسی نداشت. خانوادهٔ ملی-مذهبی در مجموع می‌گفتند آنچه اسلام می‌خواهد به‌نام عدالت و آزادی ایجاد کند در جمهوری به‌نوعی توانسته نشان داده شود. دست کم بهتر از نمونه‌هایی مثل سلطنت و الیگارشی و اریستوکراسی و مونارشی و حتی تئوکراسی (که روحانیون به‌نام دین در قرون وسطی حکومت می‌کردند)، این‌ها هیچ‌کدام نظام توحیدی نیستند. بل‌که نظام توحیدی همانطورکه دکتر شریعتی اذعان داشته یعنی خواست خدا در تاریخ در اراده اکثریت متجلی می‌شود و دست خدا از «آستین خلق» برون می‌آید. بنابراین دموکراسی همان جهت نظام توحیدی است. در حالی‌که در بینش روحانیون سنتی مخالف مشروطه می‌گفتند نمایندهٔ خدا بر زمین روحانیون هستند. و روحانیون به این دلیل که از نظر تخصص حرفه‌شان کار بر روی متون دینی است نسبت خاصی با خدا دارند و آنها می‌توانند مشیت الهی را بیان کنند. در حالی‌که توده جاهل است و نمی‌تواند خواست خداوند را درک و بیان کند. بنابراین نهاد نظارتی که در قانون اساسی مشروطه بود و فقها داشتند، فربه شد و تبدیل به نظامی موازی در برابر جمهوری و دموکراسی شد که در قانون اساسی هم منعکس شده است. موازی بودن ساختار دوگانه ای ایجاد می کند که تنش‌های آن را در این چند دهه دیده ایم که چگونه بوده است. اما شاخهٔ فکری آ.. خمینی می‌خواست این‌دو گرایش را با هم آشتی دهد و ترکیب کند. نواندیشان دینی از این همسویی پیش‌تر و در آستانهٔ انقلاب استقبال می‌کردند. آیت‌الله خمینی به‌طورخاص، به‌خصوص پس از تبعید و آشنایی بیشتر با روشنفکران و دیگر گروه‌های انقلابی در گفتمان خود به‌خصوص با تاکید بر موضوعاتی چون کاپیتالاسیون، امپریالیسم و صهیونیزم و ..، از سایر مراجع سنتی متمایز و به گفتمانِ روشنفکران انقلابی چپ مذهبی نزدیکتر می‌شد. این موضوع تا نزدیکی پیروزی انقلاب حس می‌شد، اما پس از آن هنگامی که می‌خواست نظام شکل بگیرد و مجلس خبرگانی انتخاب شدند، عملا پیش‌نویس اولیه قانون اساسی کنار گذاشته شد و بر اسلامیت سنتی و فقاهتی تاکید شد؛ در حالی‌که در پیش‌نویس قانون اساسی که به تایید خود آیت الله خمینی هم رسیده بود، چنین تاکیدی نبود.


 به‌عنوان کسی که انقلاب 57 را از نزدیک تجربه کردید اکنون و پس از 35 سال فکر می‌کنید وضعیت موجود چه‌مقدار از شعارهای انقلابی را محقق کرده است؟


 بهترین معیار خود شعارهای انقلاب است: از این میان "استقلال" یکی از شعارهای اساسی بود که به‌طورنسبی به آن رسیده‌ایم. آرمانی است که از بقیه آرمان‌ها بهتر تحقق‌یافته است. واقعا امروز حاکمیت موجود از میان خود مردم و نیروهای بومی برخاسته است، در حالی‌که در گذشته نظامِ تحمیلیِ پدر و پسر در دوره پهلوی با دو کودتای انگلیسی و آمریکایی بر ایران حاکم شده بود. آرمان دوم «آزادی» است که هنوز (آنطور که باید) به آن نرسیده‌ایم. هرچند در خیلی از جنبه‌ها با گذشته قابل مقایسه نیست. برخی از طرفداران نظام گذشته مغلطه می‌کنند که چون برخی تضییقات آزادی پس از انقلاب وجود دارد، وضع گذشته بهتر بوده است. در حالی‌که اینطور نیست. در گذشته اصلا انتخاباتی در کار نبود. ما هیچ‌وقت در انتخابات شرکت نمی‌کردیم. انتخابات مربوط به پس از انقلاب است. مسئله بیان انتقادی در مورد نظام حاکم که ما امروزه در کوچه و خیابان و تاکسی می‌شنویم و یا نامه‌های سرگشاده به‌رهبری و انتقاداتی که برخی از داخل زندان‌ها و یا داخل و خارج کشور دارند این مسائل در پیش از انقلاب به‌هیچ‌وجه اجازه ظهور و بروز نداشت. ولی چون پس از انقلاب شرایط انقلابی و جنگی حاکم بوده تضییقات و درگیری‌ها هم از نظرکمی ابعاد گسترده ای داشته، اما نباید فراموش کرد که سنگ‌بنای هرچه آن‌چه که امروز وجود دارد در همان گذشته گذارده شده است. مثلا مهاجرت روستایی‌ها به شهرها که انقلاب نتوانسته این روند را معکوس کند. یا برخی تضییقات آزادی همچنین. اما همهٔ این‌ها از قبل هم وجود داشته؛ بنابراین این مغالطه است. روندهای غیراصولی در این کشور در صد سال گذشته ایجاد شده که این‌ها زیرساخت‌های نادرستی را ایجاد کردند والان هم تبعات آنها را تحمل می‌کنیم. بخش سوم که انقلاب از همه کمتر در تحقق آن موفق بوده است ایجاد «عدالت اجتماعی» است. این موضوع هنوز هم مسئلهٔ اول مردم است؛ مشکل نان و رفاه و برخورداری از زندگی حداقلی مناسب برای همه ایرانیان محقق نشده و با وجود ثروت طبیعی خدادادی هنوز مناطق محروم و اختلاف طبقاتی عظیمی را داریم. در این زمینه انقلاب ناکام بوده است. نیروهای نواندیش دینی سوسیال-دموکرات نوعی نظام سوسیال-دموکرات می‌خواستند. نظام‌های سوسیال-دموکرات مانند کشورهای اسکاندیناوی حداقل‌ها را برای سطح زندگی قابل قبول فراهم می‌کند و این نظام اکروزه در این کشورها پیاده می‌شود و نوعی نظام تخیلی نیست. طرفداران نظام سابق گاه مغلطه دیگری می‌کنند که انقلابیون رادیکال‌های تخیلی ناکجاآبادخواهی بوده‌اند. حال آن‌که وقتی از سوسیال-دموکراسی و عدالت اجتماعی صحبت می کنیم، یعنی همین نظامِ تامین اجتماعی حداقلی و بیمه‌ها و توزیع منطقی ثروت و اجرای سیاست‌هایی که در نظام‌های دموکراسی-لیبرال هم البته از پی مبارزات کارگری و مبارزاتِ نیروهای چپ اجرا می‌شود.


مثلا در فرانسه هر شهروند کارتی دارد که با ارائه آن هیچ پولی برای درمان و دارو نمی‌پردازد. اما در ایران می‌بینیم که نظام پزشکی و درمانی خود تجارتی است و وضعیت فجیع است. اساسا اختلاف طبقاتی و فسادها و اختلاس و مسئله عدم‌ِ تامین اجتماعی و یا پرداخت یارانه‌ها (آن‌هم به‌این شکل بی‌معنا که با این مخارج بالا نفری 45 هزار تومان بدهند!). این‌ها بیشتر ناشی از نوعی بینش امدادی و هیاتی است. مثل «کمیته امداد» و یا «هیئت‌های مذهبی» که در روزهای مشخصی پول‌های کلانی را صرف پخت غذای نذری می‌کنند اما هیچ مشکل اساسی از هیچ نیازمندی را حل نمی‌کند. متاسفانه در نظام اقتصادی ما ساختار و قانونمندی مشخصی حاکم نیست؛ و ضابطه و معیاری برای  کنترل ثروت‌ها و تجارت و سرمایه‌گذاری که باز متاسفانه بیشتر شکلِ دلالی و بیمارگونه دارد، وجود ندارد. و این از اینجا ناشی می‌شود که بینش سنتی فقهی فقط توانسته در حد أخذ وجوهات خمس و زکات و حقِ امام و ..، مالیات و مبالغی را از این سرمایه داری بگیرد، اما نظام مناسبات و ساختار سرمایه داری است. آن‌هم از نوع سرمایه داری بد، یعنی از نوع غیرصنعتی، غیرمولد، دلالی و رانتی و نفتی است.


 خوب این موضوع دقیقا نشان می‌دهد انقلابیون مذهبی که در نهایت هژمونی پیدا کردند هیچ تصویر روشنی از نظامی که می خواستند با آن اهدافشان را عملی کنند نداشتند...


 نیروهای مذهبی انقلابی مسلمان حاملِ دو گرایش سنتی و نواندیش بودند که در نهایت نیروهای سنتی حاکم شدند. این‌ها از نظر بینشی همان‌طور که مرحوم خلخالی در خاطراتش گفته "حتی از نظر حقوقی و قضایی تصور روشن و از پیش برنامه نداشتیم"، در مورد اقتصاد هم برنامه روشنی نداشتند. این خاطرات نشان می‌دهند که ما برای نظام حقوقی و قضایی‌مان برنامه ازپیش تعیین‌شده‌ای نداشتیم، چه رسد به نظام اقتصادی. یادم هست در آغاز انقلاب که به ایران آمدم و به استان‌های مختلف برای سخنرانی می‌رفتم، می‌دیدم مردم از ما چه خواست‌هایی دارند که ما اصلا توان پاسخ به آن‌ها را نداشتیم. مثل وضعیت جاده‌ها و بیمارستان‌ها و فرودگاه‌ها و وضعیت اقتصادی و..؛ واقعیت این‌است که ما اصلا آمادگی نداشتیم. تعدادی از روشنفکرانی که تازه از زندان بیرون آمده یا از تبعید بازگشته بودند و هیچ گاه از زمان مصدق تجربه مدیریت حکومتی نداشتند، باید می‌آمدند و مسائل را حل می‌کردند. به اعتقاد من همین‌قدر که توانستند طوری شرایط را مدیریت کنند که نظام تازه‌پا زود سرنگون نشود و علیه آن کودتا نشود، هنر کردند. بنابراین بخش سنتی برنامه‌ای نداشت. اما بخش نواندیش اگر در عالم نظر روشن بود که چه می‌خواهد اما به اعتقاد من چیزی که کم داشت واقع‌بینی در ارزیابی عینی از نیروهای بالفعلِ جامعه بود. مثلا لحنِ دکتر شریعتی در نامه‌های آخر عمر خیلی امیدوارکننده است و مثلا می‌گوید اسلام فردا و آینده اسلام مترقی خواهد بود. اما می‌بینیم که شاید در درازمدت همین‌طور هم باشد، اما در کوتاه‌مدت این طور نبود. نه در ایران و نه در جهان اسلام. در جهان اسلام تازه ما شاهد بروز بنیادگرایی هستیم که چه فجایعی می‌آفریند. در جهان اسلام برخلاف جهان مسیحیت که پروتستانیسم به‌وجود آمد و توده ای و فراگیر شد، تفکر نواندیشان دینی هنوز توده‌ای نشده است. در جهان مسیحی جنبش‌های دهقانی و سپس جنبش‌های بورژوایی که عامل این تفکر بودند، پیروز شدند یعنی گروه‌های اجتماعی مختلف موجب شدند تا نواندیشی دینی پروتستانیسم موفق شود. در حالی‌که در جهان اسلام این پروژه تنها در حد ایده‌ها و روشنفکران باقی مانده و به توده‌ها منتقل نشده است. در نتیجه، در سطح توده‌ای نیروی سنتی رادیکالیزهٔ سیاسی‌شده (بنیادگرا) بیشتر نفوذ دارد. چون قدمت بیشتری داشته و از قدیم در جامعه حضور داشته اند. مثلا در ایران روحانیت شبکه‌ای بوده که از دیرباز در شهر و روستا حضور داشته است. بعد که به انقلاب پیوستند در انتخابات خبرگان قانون اساسی دست بالا را یافتند (و امثال آقای طالقانی به حاشیه رفتند). این موضوع را برخی از آقایان مثل هاشمی‌رفسنجانی در همان‌زمان پیش‌بینی کرده بودند. و برای همین پیشنهاد داده بودند که پیش‌نویس قانون‌اساسی به رفراندوم گذارده شود. چون معتقد بودند اگر قرار باشد این پیش‌نویس به تصویب مجلس‌موسسان برسد، نیروهای «غیرهمفکر» قدرت تصمیم‌گیری را در دست می گیرند و پیش‌نویس سرنوشت دیگری پیدا می‌کند. این پیش‌بینی کاملا درستی بود و در نهایت هم همین‌طور شد.


 چطور می‌شود "آزادی" که در کنار استقلال از مهم‌ترین شعارها و آرمان‌های انقلاب بوده پس از انقلاب مغفول می‌ماند؟ این ناشی از شکاف میان نخبگان و توده مردم است؟ یعنی آنقدر که آزادی مسئله نخبگان بوده، مسئلهٔ توده مردم نبوده است و برای همین بعد از انقلاب مطالبه‌ای هم نمی‌شود و این موضوع مغفول می‌ماند یا ناشی از قدرت گرفتن گروهی بوده که از ابتدا مسئله‌شان آزادی نبوده است؟


 بعد از انقلاب اتفاقا به‌دلیل مواجهه با تحدیدات رسانه ها و گروه‌های سیاسی مسئله اصلی برای اپوزیسیون انقلابی تبدیل به مسئله «آزادی‌ها و حقوق‌ِ شهروندی و حقوق بشر» می‌شود.


 یعنی آزادی پیش از انقلاب به‌همان پررنگی استقلال مطرح نبوده است و بعد از انقلاب مسئله می شود؟


 آزادی همیشه مطرح بوده است. حتی در این رابطه بحثی میان گروه‌های انقلابی مطرح بود؛ مثلا زمانی جبهه ملی بیشتر بر «استقلال» تاکید داشت، اما نهضت آزادی بر آزادی، و معتقد بود آزادی بر استقلال تقدم دارد. بنابراین همان موقع هم آزادی مسئله مطرح و مورد تاکیدی بوده است. البته در گرایش سنتی مذهبی و همین‌طور در چپ افراطی آزادی خواست مورد تاکید اصلی و نهایی نبود. اما در مجموع، و نزد نیروهای معتدل ملی و مردمی «آزادی» همواره علیه استبداد (سلطنتی) مطرح بود. اگر «معلم» انقلاب را شریعتی بدانیم، او هم به نظام مارکسیستی رادیکال و هم به بینش سنتی مذهبی این انتقاد را داشت که به «آزادی» بهای لازم را نمی‌دهند.


 چرا بعد از انقلاب مقوله آزادی به اندازهٔ استقلال مورد توجه قرار نمی‌گیرد؟


 پس از انقلاب تفکری که حاکم می‌شود تفکر اسلام سنتی فقاهتی است که آزادی و حقوق بشر را بویژه به‌معنای لیبرالی مفهوم نمی‌پذیرد. حقوق بشر و آزادی را مقولهٔ غربی می‌دانست و تجدد غربی را قبول نداشت و دعوت می‌کرد به سننِ صدر اسلام بازگردیم؛ و به همین دلیل شروع به محدودسازیِ آزادی‌ها می‌کرد.


 چقدر از آرمان ها و شعارهای انقلاب قابلیت تحقق در زمان فعلی را دارند؟ یعنی کدام بخش از آنها را به ضرورت باید کنار گذاشت و بر کدام بخش باید همچنان تاکید کرد؟


 در نظر و اعتقاد من، آرمان‌های تحقق‌نیافته همچنان در دستورِ کار اند. برای مردم تحققِ «عدالت» اجتماعی، همراه با توسعه و شکوفایی، از سویی و رسیدن به آزادی‌ها و حقوق بشر که از سوی دیگر همچنان مطرح است؛ هم در ایران و هم در سطح منطقه، و در جهان این دو مطالبه همچنان مهم و مطرح اند. در سطح جهان تبعیضی که در «نظم» جهانی وجود دارد، موجب شده نیروهایی خواستار «جهانی دگرگونه» (آلتر-موندیال) شوند. آنها می‌خواهند نظم نوین عادلانه‌ای وجود داشته باشد و همهٔ ملت‌ها و فرهنگ‌ها از آزادی و استقلال برخوردار باشند. بنابراین عدالت و آزادی همچنان در دستور کار جهانیان و ایرانیان قرار دارد. اما تفاوتی که وجود دارد این‌است که آن‌زمان ایدئولوژی‌هایی مدعی بودند که ما می‌توانیم این‌را تحقق ببخشیم که البته نتوانستند. چه لیبرالیسم غربی و چه سوسیالیسم و کمونیسم هیچ‌یک نتوانستند این خواست‌ها را محقق سازند. حالا عصر گفتمان های ایدئولوژیک به پایان رسیده و این دعوی مدرنیته که عقل انسان می‌تواند دنیای بی‌عیب و نقصی را بسازد، زیرسوال رفته است؛ و بیش از پیش معلوم گشته که آنچه بشر ساخته نه معقول بوده و نه آزادی و کرامت انسانی به ارمغان آورده، و حتی هستی را تهید می‌کند. به‌لحاظ محیط‌زیستی ضایعاتی که بشر به‌وجود آورده هم هستی و هم خود انسان را تهدید می‌کند. بنابراین، ایدئولوژی‌ها و مجموعهٔ پروژهٔ مدرن نیز زیرسوال است. همانطورکه ادیان در دوره‌ای توسط مدرنیته و علم‌گرایی زیرسوال رفت، امروزه خود این عقل‌گرایی و علم‌گرایی و انسان‌گرایی نیز زیرسوال رفته است. اما نه به این معنا که خودِ عقل و انسان و آزادی بی‌اعتبار شده باشد، بل‌که به‌عکس، آن "ایسم"های پسوندشان، که ادیان و مذاهب جدید بودند، و آنها را از موضع خود خارج می‌ساختند، زیرسوال رفته است. بنابراین، امروز علم فقط علم است و انتظار ما از او این نیست که بتواند به مسائل دینی ما هم پاسخ دهد. این‌که چه گفتمانی می‌تواند خواستِ عدالت و آزادی را که خواست بشر است را درست تبیین کند، نه کارِ آن ایدئولوژی‌های قبلی بل‌که نیازمندِ گفتمان جدیدی است که چندوجهی و چندصدایی باشد، و در آن حساسیت‌های حقوق‌بشری، محیط زیستی، فمنیستی، جهان‌روا (با پذیرش تنوع هویتی)، و ..، لحاظ شده باشد. این‌که سانترالیزم و خودمرکز پنداری (مانند اروپامحوری سابق) در دنیا از بین برود، دیگری را بپذیریم و به او گوش فرادهیم. کوچک‌گرایی و نوعی عملگرایی و مصلحت‌اندیشی (پراگماتیسم به معنای غیربورژوایی مفهوم) هم در این گفتمان وجود دارد که هر کار کوچک عملی بتوانیم انجام دهیم، بهتر از هزار ادعا و شعار و وعدهٔ شفاهی و فراروایی است.

کد خبر: 219551

وب گردی

وب گردی