شاید شما هم وقتی از ميدان‌هاي شلوغ شهر مثل ونك ،آريا شهر و تجريش یا آزادی  گذشته‌اید  صداي رساي مردنابينايي كه در پياده رو اشعار حضرت حافظ و مولانا مي‌خواند را شنیده باشید و حس خوب خوانش درست يك شعر قديمي ميخكوبتان کرده باشد.


 عینک سیاه ، عصای سفید 


يك عينك سياه، يك عصاي سفيد، يك بغل تاريكي  و به جايش تصويري از يك دنياي  روشن و شفاف  تمام  سرمايه مردان و زناني است كه ما روشندل شان مي‌خوانيم و فقط گاهی  گاهی يادمان مي‌افتند.


همين حوالي زندگي مي‌كنند . شايد بارها از كنارشان گذشته ايم  گاهي بي اعتنا و گاهي به مرحمت، دستشان را گرفته ايم و از خيابان‌ها و كوچه هاي نامناسب شهرمان گذرشان داده‌ايم . گاهي به مهر كمك شان كرده ايم و ناخواسته دلشان را شكسته ايم چرا كه ترحم را نمي‌پذيرند و تكدي گري نمي‌كنند.


علی اکبر حسین پور از اهالي تهرانپارس  بيشتر اوقاتش را در ميادين بزرگ شهر به دست فروشي مشغول است بيشترجوراب.  اما همه رهگذران او را با عنوان حافظ خوان مي‌شناسند و ترجيح مي‌دهند در ميان شلوغي و سر و صداي شهر چند لحظه اي هم كه شده آرام شوند .


كتاب بزرگش را روي پاهايش پهن مي‌كند و انگشتانش را مي‌كشد روي نقطه‌هاي برجسته و با صداي رسا مي‌خواند : اي پادشه خوبان داد از غم تنهايي / دل بي تو به جان آمد وقت است كه باز آيي...


مرد و زن دورش جمع مي‌شوند او دسته هاي جوراب را كنار كتاب جابجا مي‌كند و دستش را مي‌گذارد رويشان و با انگشتان دست ديگرش لمس مي‌كند و ادامه مي‌دهد:«دايم گل اين بستان شاداب نمي‌ماند / درياب ضعيفان را در وقت توانايي ... »


روزها و  مناسبت ها را خوب مي‌داند و اشعار را خوب مي‌فهمد . مي‌گويد:« معمولا  مناسبت‌ها  را در ذهنم نگه می‌دارم  و مي‌دانم در ايام ميلاد ائمه مخصوصا میلاد  امام زمان(عج)  يا  روز شعر و ادب پارسي بايد چه اشعاري را بخوانم و معمولا با استقبال مردم روبرو مي‌شود.»


رهگذران بيشتر براي شنيدن صداي مرد دورش جمع مي‌شوند اما در كنارش جورابي هم مي‌خرند  تا  علی اکبر  بتواند خرج زندگيش را هم در بياورد.


اسكناس ها را نمي‌شناسد نمی‌بیند که بشناسد  و مجبور است  به مردم اعتماد ‌كند  برخي اوقات عده اي با او سر به سر مي‌گذرانند و اسكناس‌هاي 200 يا 500 توماني را به جاي هزار توماني مي‌دهند و باعث مي‌شوند كه او ضرر كند و حتي پول خريد جوراب ها را هم بدست نياورد.


مرد مسني آرام مي‌آيد و كنارش مي‌ايستد و مي‌گويد:«پسرم از مولانا هم شعري مي‌تواني بخواني ؟


مرد انگشتانش را از روي نقطه هاي برجسته كتاب برمي‌دارد و مي‌گويد :« بله شعر خاصي  ازحضرت مولانا مي‌خواهيد ؟ من چند تا از اشعارشان را حفظ هستم  و تا پيرمرد به حاضر جوابيش و بردن نام مولانا با پيشوند حضرت احسنت بگويد شروع  مي‌كند :


عقل گوید: شش جهت، حدّ است و بیرون، راه نیست


عشق گوید: راه هست و رفته‌ام من، بارها


عقل گوید: پا منه کاندر فنا جز خار نیست


عشق گوید عقل را: کاندر تو است آن خارها


كار به جايي مي‌رسد كه با پيرمرد از شمس و مولانا مي‌گويند و جمعيت به بحث آنها با تعجب نگاه مي‌كنند.


فقط چشمانم نمي‌بيند همين ...


فقط بهانه اي مي‌خواهد تا يكي تا آخر عمرش نتواند ببيند و نامش بشود نابيناي مادر زادي.


علي اکبر كه نامش را هم بسيار دوست دارد در اين مورد مي‌گويد:« بسياري از موارد نابينايی كه  پيش از تولد به وجود مي‌آيد در روستاها و شهرستان ها اتفاق مي‌افتد مادرم مي‌گفت باردار بوده و  با پرت شدن از روی نردبان چشمان من دچار مشكل شده  و زماني كه به دنيا آمدم  چشمانم  خونريزي  كرده و منجر به نابينايي‌ام شده است .»


او با اشاره به اينكه نابينايي يكي از سخت‌ترين نوع معلوليت هاست مي‌گويد:«افرادي مانند من كه  مادرزادي نابينا هستيم بهتر مي‌توانيم با شرايط كنار بياييم اما كساني كه بر اثر حوادث و  بيماري‌هاي چشمي نابينا مي‌شوند شرايط بدتري دارند.»


حسین  پور  که به سختی  شرايط خود را پذیرفته است مي‌گويد:« با اينكه نديدن خيلي سخت است اما زماني كه داشته ها و شرايط زندگی ام  را مرور مي‌كنم مي‌بينم كه  زندگي را دوست دارم  چرا كه فقط چشمانم نمي‌بيند و با اين وضع كاملا كنار آمده ام .»


مصايب يك نابينا براي ورود به جامعه


علی اکبر در خانواده اي پرجمعيت به دنيا آمده با 12خواهر و برادر اما فقط او نابيناست . او با اشاره به اينكه شهرستان قیدار در استان مركزي براي تحصيل نداشت مي‌گويد :« قیدارخوابگاه نداشت و مجبور شدم به مدت يك سال به  زنجان  بروم  و در خوابگاه بمانم در آنجا دانش آموزان و متاسفانه برخي از مسئولان برخورد درستي با من نداشتند و مرتب مرا كتك مي‌زدند روزهاي سختي بود از نظر روحي وجسمي مورد اذيت  بچه ها قرار مي‌گرفتم و مرتب  به من مي‌خنديدند و مسخره ام مي‌كردند  كه  در نهایت نتوانستم تحمل كنم و روستا برگشتم.»


زندگي در تهران نعمت است


مهاجرت به تهران و آشنا شدن با مركز آموزش نابينايان سازمان بهزيستي از اتفاقات مهمي است كه در زندگي  علی اکبر افتاده است .


او مي‌گويد:«اگر در روستا مانده بودم الان سواد هم نداشتم و نمي‌توانستم خرج  خانواده ام را در بياورم . در تهران با مركز نابينايان خزانه آشنا شدم و در مرحله اول تحرك و و جهت يابي و به مرور  خط بريل را ياد گرفتم و در كلاس‌هاي نهضت سواد آموزي ثبت نام  كرده و موفق شدم ديپلم بگيرم و حس مي‌كنم اگر در روستا مانده بودم نمي‌توانستم حتي كار كنم.»


من عاشق حافظ و مولانا هستم


علی اکبر  با بيان اينکه عاشق  حافظ و مولاناست مي‌گويد:« موسيقي  سنتي كه از اشعار شاعران بزرگ خوانده  مي‌شد را گوش  می‌دادم و به نوعي عاشق شعر شدم و امروز بيشتر از دهها غزل و مثنوي و قصيده را حفظ هستم .»


او تاكيد مي‌كند:«آرامشي كه در خواندن اشعار قديمي  وجود دارد را نمي‌توان در جايي پيدا كرد باور كنيد گاهي يك بيت از اين اشعار را بيش از صد بار تكرار مي‌كنم و هر بار هم برايم تازگي دارد.»


 زندگي در كنار همسرم را دوست دارم


علي  اکبر متاهل است و پدردختر 4 ساله ای به نام دنیاست  و معتقد است از روزي كه ازدواج كرده زندگي برايش زيباتر شده است .


او با بيان اينكه  هفته ديگر سالگرد ازدواجشان است مي‌گويد:« همسرم سالم است و  در خانه ای اجاره ای نزدیک خانه پدرم زندگي مي‌كنيم .»


زندگي با يك نابينا كار ساده اي نيست اما"شهین  مصطفوی  " با بيان اين كه زندگي با همسرش را دوست دارد مي گويد:«روز اولي كه  فهميدم نابيناست قبول كردم و   با گذشت زمان و ديدن مهرباني هاي او و خانواده اش بیشتر علاقمند شدم و با اينكه علی اکبر  مي‌تواند بيشتر كارهاي روزمره اش را انجام دهد كمكش می‌كنم .»


شهین   از اينكه همسرش مسئوليت پذير است مي‌گويد:«روزهاي اول باور نمي‌كردم كه بتواند با اتوبوس و  تاکسی خودش را به ميدان‌هاي شهر برساند اما ديدم كه از عهده اش بر مي آيد و هر روز براي بدست آوردن يك لقمه نان از خانه بيرون مي‌رود و عصرها برمي‌گردد.»


تهران   معلول است


گاهي  براي گذشتن از موانع موجود در معابر حتي افراد سالم مشكل دارند . اگر  به اين نكته ناتواني و محدوديت‌هاي افراد معلول را هم اضافه كنيد وضعیت بغرنج تر می‌شود.


مي‌توانيد يك لحظه چشمان تان را ببنديد و از مسير هميشگي تان عبور كنيد ؟ آيا جوي ها ،پل ها و  موانع آزارتان نمي‌دهد؟


حسین پور با بيان اينكه  تهران  معلول است مي‌گويد:« بارها براي عبور از كوچه و خيابان ها با مشكل روبرو شده ام البته عصاي سفيدم حكم همراه را براي من دارد اما  با وجودعصا و كمك رهگذران  هم سخت است . گاهي مردم  بدون توجه  اتومبیلشان را  اول كوچه ها پارك مي‌كنند و مانع عبور  ما مي‌شوند بالارفتن از پل‌هاي عابر پياده هم و سوار شدن به اتوبوس و مترو و وسايل نقليه عمومي از ديگر مشكلات افراد نابينا و معلول است.»


  بهزيستي كمك كند


حسین پور عضوي از خانواده بزرگ  سازمان بهزيستي است و ماهيانه  50 هزار تومان مستمري مي‌گيرد.


او مي گويد: «من مي‌دانم كه سازمان بهزيستي خدمات زيادي را انجام مي‌دهد و افراد زيادي را تحت پوشش دارد اما كاش به معلولان نابينا بيشتر مي‌رسيد چرا كه نسبت به ديگر معلولان با سختي هاي بيشتري روبرو هستند.»


 زهره حاجیان سرویس اجتماعی


کد خبر: 23815

وب گردی

وب گردی