تهران-ایسکانیوز: پیرمرد بروی تخت بیمارستان به حالت نیمه بیهوش افتاده بود. زمزمه اطرافیانش را میشنید اما توان حرف زدن نداشت. صدای خانم دکتر را شنید که با مهربانی صدایش میکرد. آرام آرام چشمهایش را بازکرد، با دیدن خانم جوانی در لباس سفید پزشکی احساس آرامش کرد و حس کرد کرد اورا سال هاست میشناسد.
خانم دکتر پس از معاینه از اتاق خارج شد. پیرمرد تلاش کرد بر روی تخت بنشیند. اما درد قفسه سینه اجازه نداد. یادش آمد برای جراحی قلبش به بیمارستان آمده است.
اسماعیل فلاح مقدم خیرتهرانی،همان پیرمردی است که برای جراحی قلبش در بیمارستان بستری شده و چندروزی از عمل قلبش میگذرد. در این مدت خانم دکتری که عملش کرده هرروز۳بار بر بالینش حاضر میشود حالا دیگر کم کم حالش روبه بهبودی است و درد قفسه سینه اش کمتر شده است .
آنروز صبح بازهم خانم دکتر اول وقت برای معاینه آمده بود در نگاهش مهربانی موج میزد، درحالیکه لبخند برلب داشت حال پیرمرد را پرسید حاج آقا با خودش فکر کرد چقدر نگاههای خانم دکتر آشناست یعنی او را جایی دیده ام ؟
طاقت نیاورد وسوالی را که چند روزی بود ذهن اش را مشغول کرده بود را پرسید .خانم دکتر درحالیکه لبخند میزد گفت:« حاج آقا من همان دانش آموز مدرسه ای هستم که به همت شما ساخته شد و من توانستم در آنجا درس بخوانم.»
احساس خوشحالی وجود پیرمرد و خانم دکتر را گرفت .