به گزارش ایسکانیوز و به نقل از شرق قول جمعآوری چندهفتهای و چندماهه مسئولان شهری برای ساماندهی معتادان پرخطر در محله هرندی تهران آنقدر عملی نشد تا اینکه دیروز بالاخره مردم خودشان به میدان این پارک پر آسیب و خطر رفتند و معتادان را پخش و پلا کردند. حوالی ساعت ١٠:٣٠ است، صدای آژیر و بوق و تلفیقی از نعرههای مردانه در محوطه پارک هرندی پیچیده. آتش و دود از هر طرف فضا را گرفته و مأموران شهرداری با لباسهایی فسفری در هر گوشهای به چشم میخورند. افرادی که گفته میشود مردم محلی هرندی هستند، با چماقهایی دور و اطراف پارک میچرخند. برخی بطریهای بنزین به دست دارند و با پراکندهکردن معتادان داخل آلونکها و چادرها، همه جا را به آتش میکشند. کارتنخوابها کتک خورده و گریان در حال فرار هستند و برای توضیحی کوتاه هم نمیمانند. مردمی که بسیار عصبانی به نظر میرسند از مأموران شهرداری میخواهند با آنها همراه شوند اما مأموران شهرداری داد میزنند و به کارگران شهری تأکید میکنند دخالت نکنند و کنار بایستند.
مشخص استبخشهای آتشگرفته، سرپناهها و چادرهای معتادان است که مردم آتش زدهاند. صدای فریاد از داخل پارک بیشتر و بیشتر میشود. نیروی انتظامی هم حضور دارد اما دخالتی نمیکند. آنها هم خودشان را وارد این غائله نکردهاند اما حضور دارند.
یکی از شاهدان که از ابتدای ماجرا در پارک هرندی حضور داشته به خبرنگار «شرق» میگوید: اینها همه مردم همین محله هستند، مغازهدارها و ساکنانی که زن و بچهشان در این چند ماه عذاب کشیدهاند. صبح با دادوفریاد سمت پارک راه افتادند و بلند و با فریاد میگفتند که میخواهیم خودمان برای اینجا تعیین تکلیف کنیم، کسی به داد ما نمیرسد! این شاهد عینی ماجرا به «شرق» گفت: به نظر میرسید که این مردم از چیزی عصبانی شدهاند و به دلیلی یکباره اعتراض کردهاند اما ما نفهمیدیم چه شده! البته بعضیها میگفتند به دلیل گزارش تلویزیون و نشاندادن اشکهای یک پسربچه خیلی ناراحت شدهاند. او در ادامه گفت: فکر نمیکنم شهرداری در این موضوع دخالتی داشته باشد، شهرداری خودش را بیخودی قاطی این ماجرا کرده و حالا دارد چوبش را میخورد! چند نفر از ساکنان محله هرندی گفتند: «ما جرئت نداریم زن و بچهمان را در این محله تنها بگذاریم، هرآن ممکن است به ما حمله کنند». «با شورای محله و کلانتری همکاری کردیم و امروز این کار را شروع کردیم تا پارک را تمیز کنیم اما شهرداری و بهزیستی با ما همکاری نکردند». «شهرداری میگوید من کار خودم را میکنم و امنیت پارک به من ربطی ندارد». آنها که در این محله نیستند اما هر شب ماشینهای ما را خالی میکنند و به زنان و دختران ما حمله میکنند».
این شاهد عینی، تصریح کرد: معتادانی که امروز پخشوپلا کردند، به سمت شرق پارک و میدان شوش پراکنده شدند. درهمینحال سیدعابد ملکی- شهردار منطقه ١٢- در این مورد به «شرق» گفت: شهرداری تهران قانونا امکان برخورد با این اقدامات یا همکاری با آنها را ندارد و در این مورد هم مأموران شهرداری هیچ همکاریای با افرادی که از مردم محلی بودهاند، نداشتهاند. وی با تأیید این مطلب که افراد حملهکرده به معتادان متجاهر در پارک هرندی، از ساکنان محله هرندی بودهاند، گفت: عمدهای از این افراد منازلشان در نزدیکی پارک قرار داشته و در این مدت بیشتر در معرض مشکلات بودهاند. طبق آنچه من مطلع شدم مردم، معتادان را از محدوده نزدیک خانههای خودشان پراکنده کردهاند که بخشی از آنها به قسمت جنوبی پارک رفتهاند و بخشی دیگر هم پراکنده شدهاند. البته به نظر میرسد تا چند ساعت دیگر مجدد پارک از معتادان پر شود چراکه آنها نمیتوانند جای دوری بروند. شهردار منطقه ١٢ شهر تهران با بیان اینکه ساماندهی این مشکلات نیاز به همراهی و زمان دارد، گفت: شهرداری تهران برای بهبود شرایط این محله اقدامات جایگزین زیادی را آغاز کرده تا شرایط را برای مردم محله هرندی مساعدتر کند اما مسئله اینجاست که سایر ارگانهای مسئول، وظایفشان را درست و کامل انجام نمیدهند. ساماندهی این مشکلات در محلهای با این همه آسیب، نیاز به هزینهها و زیرساختهای بسیار دارد و باید در این مورد به شهرداری کمک کنند.
چند شب قبل و در یک برنامه زنده تلویزیونی مسئولان ارگانهای مختلف از جمله ستاد مبارزه با مواد مخدر و نیروی انتظامی، اقدامات صورتگرفته برای جمعآوری و ساماندهی معتادان متجاهر را بازخوانی کردند. پرویز افشار- معاون کاهش تقاضا و توسعه مشارکتهای مردمی ستاد مبارزه با موادمخدر- که میهمان این برنامه بود، درمورد تفاهم با شهرداری تهران، افزایش ظرفیت برای نگهداری معتادان طبق ماده ١٥، بازسازی مراکز اقامتی معتادان و... صحبتهایی داشت که امیدوارکننده بود اما همانند سایر حرفها و قولهایی که در این چند ماه داده شده، به درد کف خیابان و محلههایی چون هرندی نخورده است و درنهایت مردم به فکر نجات خودشان افتادهاند. برنامهای که به کتکخوردن و پراکندهکردن تعدادی معتاد پرخطر در شهر انجامیده است.
همین هفته گذشته حسین حاج قربانی، دبیر شورایاری منطقه١٤ میهمان صحن علنی شورای شهر تهران بود و درمورد کوچ معتادان پرخطر به محلههای منطقه ١٤ هشدار داد. وی با اشاره به فرسودهبودن بخشهای زیادی از بافت مسکونی این منطقه و فضاهای پرخطر شهری، از پدیده نوظهور معتادان خیابانی در منطقه ١٤ سخن گفت و افزود: از زمانی که برخورد با این پدیده در منطقه ١٢ تشدید شده است، بسیاری از معتادان و بیخانمانها به منطقه ١٤ مهاجرت کردهاند و در فضاهای بیدفاع شهری چادر زده و بیتوته کردهاند. زن و مرد، پیر و جوان در این چادرها زندگی میکنند و چهره منطقه را تحتتأثیر قرار دادهاند.
٤ ساعت پس از واقعه در پارک حقانی
شهرزاد همتی: هوا نیمهابری است و باران تقریبا بند آمده. از مترو شوش که رد بشوی، کمی بالاتر درست آن طرف خیابان، خیابان علیزاده پیداست. ماشین پشت چراغ ایستاده و پلیس برگ جریمهاش را در هوا تکان میدهد. شیشه را پایین میکشم و از پلیس راهنمایی میپرسم که در جریان ماجرای صبح خیابان هرندی هست یا نه. اما در جواب اینکه کار چه کسی بود، ترجیح میدهد سوت سفیدش را در دهان بگذارد و صدای تیز سوتش در میان همهمه ماشینهای سنگینی که خودشان را به بنگاههای حملونقل میرسانند گم شود. از یک خیابان فرعی وارد میشویم تا به پشت پارک حقانی برسیم. مرد میوهفروشی جلوی یک قهوهخانه ایستاده و دستمال به روی پرتقالهای خوشرنگش میکشد. شیشه را پایین کشیدهام و از او درباره ماجرای صبح سؤال میکنم، مرد خوشبرخورد است و میگوید: «صبح بود، این بندگان خدا یک پلاستیک میکشیدند روی سرشون و دواشون رو مصرف میکردند. بعد یکدفعه من نمیدونم چی شد که ریختن تو پارک، صداشون همه خیابون رو برداشته بود. فکر کنم کار شهرداری بود».
میپرسم: «یعنی شما میگویید کار مردم نبود؟» مرد منکر میشود و ناگهان صاحب قهوهخانه با عصبانیت و سینه ستبر جلوی ماشین ظاهر میشود و میگوید: «خانم اینا مارو عاصی کردن. مردم همین محله، مردم آبرودار این محله خسته شدن به خدا. دیگه طاقت نداشتن. ریختن این معتادارو جمع کردن». پرتقالفروش اما عصبانی میشود. پشتش را میکند به من و خطاب به مرد میگوید: «عباس آقا این خانم اومده میپرسه که کار کی بود. این خانم خبرنگاره... منم بهش میگم که مردم اینجا چایی درست میکنن میارن میدن دست این معتادا، کار مردم اینجا نیست. هست؟»
مرد کمی خیره نگاه میکند و میگوید: «نه خانم... کار مردم نبوده... مردم که کارهای نیستن.. این شهرداری هر کاری دلش بخواد بکنه میکنه. مگه حرف مردم هم مهمه؟» پرسانپرسان فهمیدهام آبها که از آسیاب افتاده، کارتنخوابها بند و بساطشان را ته پارک آوردهاند. از پنجره ماشین تماشایشان میکنم، گلهبهگله توی پارک نشستهاند و زرورق میپیچند. حالا یک طرف پارک جمع شدهاند تعدادشان بیشتر است. وارد پارک که میشوم همه چیز عادی به نظر میرسد. اما هنوز میشود رد دود را دید... بوی پلاستیک آبشده هنوز میآید و دیوارهای گلی پارک دودگرفته و سیاه شدهاند. مردی جلو میآید و میگوید: «الان دیگه برا شب چادر نداریم. چادرا رو آتیش زدن، عوضش پتو میفروشم. پتوی پلنگی فرد اعلا...».
دخترک با چشمان نیمهباز و موهایی که توی صورتش ریخته با ولع به قلیان پک میزند. یک جمع چهار نفری هستند. دو مرد و دو زن. یکی از پسرها لباسهایش از بقیه تروتمیزتر است. پایپش را از جیبش درمیآورد و روی موتور مینشیند. از او درباه ماجرای صبح میپرسم. میگوید اسمش فرهاد است، سیگارش را از کنار گوشش برمیدارد و با زبانش خیس میکند و بعد میگوید: «خوابیده بودم تو چادر. ساعتش یادم نیست... . درسا اینها هم تو چادر بغلی خواب بودن. یهدفعه خیس شدم، فکر کردم بارونه، اما بنزین بود...». خندههایش تلخ است فرهاد، سیگارش روشن نمیشود... دوباره و سهباره تلاش میکند و دستش میلرزد و سیگار میافتد روی زمین... فرهاد شاکی شده. دوباره آن را برمیدارد و میگوید: «داد میزدند که آتیشمان میزنند و اتفاقا زدند. یعنی نمیجنبیدم الان داشتی با جزغالهم مصاحبه میکردی... کار خود خود مردم بود، این پایگاههای محلی...».
میپرسم چرا؟ همان دختری که قلیان میکشید میگوید: «چه میدونم! ... میگن سلب آسایشه... خب کجا برم من؟» اسمش درسا است. موهایش از شدت چرک به هم چسبیده. سرش را بالا میکند و صورتش را نگاه میکنم، چشمهایش سبز سبز است، از همان چشمهای قشنگ سینمایی. درسا میگوید با خالهاش توی پارک زندگی میکند و حالا دنبال گرفتن یک اتاق هستند. وقتی سؤال میکنم معتادی؟ خیلی جدی میگوید: «نه بابا... فقط قلیون میکشم، اونم واسه تفریح... اما شما بنویس اینا میگن بودن ماها براشون تو دروازهغار افت داره. ریکس نمیکنن بچههاشون از جولوی ما رد بشن...». بهمن از موادفروشهای پارک است، میگوید فقط خودش گهگاهی دوا (هروئین) مصرف میکند. میگوید مردم بهتنهایی از عهده این کار برنمیآیند. کار شهرداری است و قطعا مردم همراهیشان کردهاند. پایپفروش پارک هم که پایپهایش را دانهای دو هزارتومان میفروشد برایمان تعریف میکند که چقدر کتک خورده. اما حالا همهچیز عادی است و زندگی به شیوه پارک حقانی جریان دارد.
زرورقفروشها یک گوشه، لباسفروشها هم گوشه دیگر... مردی هم شیشه خرد میکند و سر قیمت با زنی که تهدید به خودکشی میکند چانه میزند. راننده شیشههای ماشین را تا آخر بالا کشیده و به صورت آدمها هم نگاه نمیکند... جلوی یک مغازه میایستم و از مرد داستان صبح را میپرسم مرد میگوید: «کار شهربانی بود. اما مردم هم اومدن کمکشون... خانم ما بچهمدرسهای داریم. شما فکر کن آخه چطور میشه من بچهم رو از این محله با این اوضاع رد بکنم؟ دیگه نذاشتم بره مدرسه...».
به همین راحتی به خاطر حضور معتادان، یک بچه از مدرسهرفتن محروم میشود... به قول یکی از کارتنخوابها حالا به آنها گفته شده در پارک ساعی و ملت مستقر شوند. ساعت از چهار بعدازظهر گذشته و زندگی در پارک حقانی به شیوه دوافروشها هنوز جاری است...
105105