روستاها ایستاده می میرند/ خداحافظ روستای من/سال 1395 تنها 22 درصد جمعیت ایران ساکن روستا خواهند بود

کاهش جمعیت در روستاها تبدیل به یک مشکل بزرگ شده است که تبعات آن دامن روستا، شهر و کل کشور را گرفته است. گسترش حاشیه‌نشینی و آسیب‌های آن در شهرهای بزرگ تنها بخشی از تبعات این مساله است.

به گزارش ایسکانیوز و به نقل از آرمان در سوی دیگر این ماجرا روستاهای خالی از سکنه یا غیرمولدی قرار دارند که بی‌توجهی به آنها سرعت مهاجرت را بیشتر کرده است و تمام این اتفاقات در شرایطی روی می‌دهند که بسیاری از روستاهای ما در نقاطی هستند که ظرفیت‌های بالقوه و بالفعل بسیاری برای پیشرفت دارند.

با یک رجوع ساده به تاریخ می‌توان کاهش جمعیت روستایی را به راحتی دریافت. آخرین آماری که در آن جمعیت روستایی ایران نیمی از جمعیت کشور را تشکیل می‌دهد، مربوط است به سرشماری سال 45. در این سال 53 درصد جمعیت در روستاها ساکن بودند و 47 درصد در شهرها.

پس از این تاریخ هر دهه جمعیت روستایی کشور به میزان‌های مختلفی کاهش پیدا می‌کرد. این کاهش جمعیت روستایی در دهه‌های اخیر سرعتی چند برابری گرفت به حدی که در سال 1385 سهم جمعیت روستایی از جمعیت کشور 32 درصد و سهم جمعیت شهری به 68 درصد رسید. مساله نگران‌کننده زمانی روی داد که رشد جمعیت روستایی کشور که در 20 سال گذشته کاهش یافته بود، از 1/21 درصد به منهای 44 درصد در بازه زمانی سال‌های 75 تا 85 رسیده است. روند مهاجرت از روستاها به حدی شدت گرفت که پیش بینی می‌شود در آمار سال 1395 تنها 22 درصد جمعیت ایران ساکن روستا باشند.

اگر در دهه‌های گذشته جمعیت روستایی ایران کاهش شش یا هفت درصدی داشت در یک دهه اخیر جمعیت روستایی ایران با کاهشی 20 درصدی مواجه بوده است. تمرکز امکانات مختلف زندگی در شهرها و جذابیت‌های زندگی شهری باعث شده است که هر سال تعداد زیادی از روستانشینان کشور خانه و کاشانه را رها کنند و راهی زندگی پر زرق و برق شهری شوند، اما زندگی شهری چندان هم به کام آنها نیست. حاشیه‌نشینی در شهرها و هزار و یک پیامد آن تنها بخشی از سناریوی خالی شدن روستاهاست.

با این اوصاف به نظر می‌رسد حذف شعر «خوشا به حالت از روستایی، چه شاد و خرم چه با صفایی» از کتاب‌های ابتدائی کاری درست بوده است، زیرا با این روندی که در حال طی شدن است در کمتر از چند دهه در کشور ما دیگر روستایی وجود نخواهد داشت که حالش خوش باشد. خالی از سکنه شدن 33 هزار روستا از 64 هزار روستای کشور با خود تبعات مختلفی را برای شهر و روستا و در سطح کلان برای کل کشور به همراه دارد. برای چند لحظه اگر به تصویری که از روستا داریم رجوع کنیم، در آن تصاویری مانند زمین‌های کشاورزی، دام‌ها و درختان میوه را به یاد می‌آوریم، زمانی که روستا خالی از سکنه و غیرمولد شود نخستین ضربه آن به بخش کشاورزی که یک بخش زیرساختی و مهم کشور است می‌رسد. البته اقتصاد تنها یک سوی ماجراست، خالی از سکنه شدن روستاها با خود تبعات دیگری به همراه دارد که بعضی از آنها در کشور ما نوپدید و مخصوص یک دهه اخیر هستند. نمی‌توان به 22 درصد جمعیت روستایی باقیمانده هم چندان دل بست، زیرا روستاهای کشور ما در حال حاضر بیشتر به خانه سالمندان شباهت دارند و محلی برای سکونت سالخوردگان شده‌اند. وقتی جوانان از روستا می‌روند دیگر زاد و ولدی هم نخواهد بود و به همین دلیل وضعیت از این بدتری هم در راه است. در بیشتر موارد مهاجران از روستا به شهر، مردها هستند و به همین دلیل تعادل جمعیت روستایی به هم می‌خورد، به حدی که گفته می‌شود در شهر تهران در برابر هر 100 زن یا دختر، 120 مرد یا پسر وجود دارد، اما در روستاها در مقابل هر 100 دختر یا زن، 90 پسر یا مرد وجود دارد. اگر سیاست‌ها تغییر نکنند و بی‌توجهی به روستا همچنان ادامه داشته باشد در آینده‌ای نه چندان دور تبعات این مساله از این هم بیشتر خواهد شد.

روستاهایی که در اوج می‌میرند

جمعیت روستایی در نقاط مختلف کشور ما یکسان نیست. در مکان‌هایی که آب و هوای بهتری دارند و اقتصاد روستایی هنوز زنده است افراد بیشتری در روستا ساکن هستند. مناطق غربی کشور ما از جمله نقاطی هستند که گفته می‌شود جمعیت روستایی در آنها وضعیت بهتری دارد اما برای درک اینکه روستاهای این نقطه از کشور هم چندان حال خوبی ندارند به یکی از روستاهای غربی کشور که در نزدیکی مرز کشور عراق قرار دارد قدم می‌گذاریم. یک روستای کوهستانی که جاده‌اش فقط تا نیمه آسفالت است و به دلیل وضعیت بد جاده آن هر ساله شنیدن خبر چند تصادف مرگبار برای مردم عادی شده است. سال‌ها قبل که به روستا وارد می‌شدی در میدان ورودی روستا جمعیت زیادی که بیشتر آنها جوانان بودند در حال گپ و گفت بودند، اما امروز که به روستا وارد می‌شوی جمعیت کمتری را می‌توانی ببینی و بیشتر آنها هم از میانسالان و سالخوردگان هستند و از همین قدم اول می‌توان از رونق افتادن روستا را پیش‌بینی کرد. محمد 60 ساله یکی از ساکنان روستاست که در میدان ورودی روستا یک سوپرمارکت کوچک دارد.

از همان کلمات آغازین و با سری که تکان می‌دهد می‌توان فهمید که دل خوشی از حال و روز روستا ندارد: «همه دارند روستا را ترک می‌کنند. من پنج دختر و دو پسر داشتم. الان فقط یک پسر و یک دخترم در روستا ساکن هستند. دخترانم بعد از ازدواج با همسرانشان به شهر رفتند. من یک باغ دارم که با پسرم آن را اداره می‌کردیم بعد از رفتن پسرم الان تنهایی نمی‌توانم از پس آن بربیایم.»

آن سوی روستا را نشان می‌دهد و می‌گوید: «قسمت شرقی روستا خالی شده است و هر روز قیمت خانه در اینجا پایین‌تر می‌آید. همسر و پسرم اصرار دارند که ما هم به یکی از شهرهای اطراف کوچ کنیم. من دوست ندارم خانه و باغم را رها کنم و به شهر بروم اما امیدی هم به زندگی در روستا نیست.» اشاره‌ای به منطقه سرسبز اطراف روستا می‌کند و می‌گوید: «باغ من در آن قسمت قرار دارد. پدرم این باغ را برای من و بردارانم به ارث گذاشت. برادر کوچکم که از روستا کوچ کرد من سهم او را خریدم ولی نمی‌دانم بعد از مرگ من پسرانم از باغی که از اجدادمان به ما ارث رسیده است مواظبت خواهند کرد یا نه.» کمی که در روستا راه می‌رویم، حال بد روستا از این هم بر ما عیان‌تر می‌شود. زخم چرکین مساله زمانی سر باز می‌کند که می‌فهمیم جوانانی هم که در روستا باقی مانده‌اند به شغل‌های کاذبی مانند قاچاق مرزی روی آورده‌اند. با توجه به موقعیت مرزی روستا، جوانان روستا به شغل کولبری (به کارگران مرزی گفته می‌شود که برای کسب درآمد زندگی خود مجبور به حمل اجناسی می‌شوند.) روی آورده‌اند.

کولبرانی که به دلیل شغل غیرقانونی‌شان در معرض انواع و اقسام خطرها هستند و هر از چندگاهی هم که سختگیری‌ها زیاد می‌شود مرز بسته می‌شود، جوانانی که منبع درآمدی شان را از دست داده‌اند انگیزه‌شان برای کوچ بیشتر می‌شود. در حال قدم‌زنی در روستا هستیم. خانه‌های گلی و قدیمی روستایی در منطقه‌ای که گفته می‌شود بر یک گسل زلزله‌خیز است، می‌تواند هر عابری را نگران کند. در قسمت مرکزی روستا زن میانسالی جلوی در یک خانه گلی نشسته است. آمنه 55 ساله، ساکن یکی از روستاهای دیگر بوده و بعد از ازدواج با شوهرش به این روستا آمده است.

او از نبود امکانات در روستا شاکی است و می‌گوید: «یکی از همسایه‌های قدیمی‌مان همین یک هفته قبل کوچ کرد. به او حق می‌دهم، من هم اگر شوهرم راضی شود کوچ کردن از اینجا را ترجیح می‌دهم. اینجا هیچ امکاناتی ندارد حتی خانه بهداشت هم نداریم.»

به دخترش که کمی آن طرف‌تر در حال بازی کردن است اشاره می‌کند و می‌گوید: «دخترم چند روز پیش سرما خورد. چون روستای ما خانه بهداشت ندارد و خانه بهداشت روستای آن طرفی هم کسی نبود، مجبور شدیم به شهر برویم. خیلی وقت‌ها که مریضی افراد وخیم بوده تا به شهر رسیده‌اند یک بلایی بدتر سرشان آمده است. مساله فقط خانه بهداشت نیست، دخترم تنها کلاس سومی مدرسه است، معلم کلاس اول تا چهارم یک نفر است که از یکی از شهرهای اطراف می‌آید و الان که فصل سرماست و این اطراف هم که معمولا برف و بوران است خیلی پیش می‌آید که معلم نمی‌تواند بیاید.» روایت تلخ این روستا در شرایطی در جریان است که این روستا در یک مکان مرزی قرار دارد که اگر مدیریت صحیح مرزی وجود داشت امکان پیشرفت آن وجود دارد، اما دلزدگی از روستا زمانی برای ما ملموس‌تر می‌شود که بدانیم این روستا در نزدیکی سد داریان قرار دارد که پیش‌بینی می‌شود با رونق گرفتن سد، روستاهای اطراف آن هم رشدی چند برابری داشته باشند. بی‌توجهی به ظرفیت‌های بالقوه و بالفعل روستاهای ما باعث شده که روستاها هر روز بیشتر از دیروز متروک شوند.

105105

کد خبر: 562983

وب گردی

وب گردی