40 سال پیش  همسایه‌ها  مانند اعضای  یک خانواده بودند/  شهید مظفری پسر معلول همسایه را کول می‌کرد و به مدرسه می‌برد

در میان هزار ان خانواده شهیدی که در تهران زندگی می کنند هستند خانواده‌هایی که روش زندگی‌شان مانند دهه ۴۰ و ۵۰ است و با کمترین تجملات روزگار می‌گذرانند.

زهره حاجیان- ایسکانیوز : باور ندارید؟ با ما بیایید تا برویم زنگ کاشی شماره ۱۴ را در کوچه‌ای که به نام شهیدشان عباس مظفری در ترک‌آباد یافت‌آباد مزین شده بزنیم و ببینیم چگونه محمد مظفری- پدر شهید -با خوشرویی در را باز می‌کند و فاطمه مظفری، مادر شهید چگونه مجبور است بار‌ها برای درست کردن چای و غذا از پله‌های بلند زیرزمین خانه پایین و بالا برود.

۴۵ سال زندگی در یک خانه
از تک پله خانه شهید که پایین بروی راهرویی باریک و تمیز ما را به اتاق‌های خانه می‌رساند. همه زندگی محمد و فاطمه مظفری‌ـ پدر و مادر شهید‌ـ در ۲ اتاق ۱۲ متری با وسایلی خیلی معمولی خلاصه شده و عکس‌های زیادی از شهید که ۳۰ سال است روی رف اتاق‌ها و دور تا دور دیوار‌ها جا خوش کرده و شده دلخوشی روزهای تکراریشان. هنوز غرق لذت خوش آمدگویی مادر شهید با لهجه زیبای یزدی هستیم که با سینی چای و یک ظرف شیرینی وارد می‌شود و می‌گوید: این شیرینی‌ها از مراسم سالگرد عباس مانده و قسمت شما بوده و ما می‌فهمیم مادر شهید مانند بسیاری از خانواده شهدای منطقه هنوز پس از گذشت ۳۰ و اندی سال از جنگ تحمیلی برای فرزندش سالگرد می‌گیرد. پدر شهید از ۴۵ سال پیش می‌گوید که با دستمزد بنایی، زمین ۱۲۰ متری این خانه کلنگی را به قیمت متری ۱۴۰۰ تومان خرید و ۲ اتاق کوچک ساخت و از آن روز شدند ساکن ترک‌آباد که حالا نامش را تغییر داده‌اند و شهرک آزادی می‌نامند. از‌‌ همان ۴۵ سال پیش هم فاطمه خانوم مجبور شد برای پخت و‌پز ۵‌ـ ۴ پله بلند را پایین برود و به آشپزخانه که در زیر زمین قرار دارد برسد و برای شست‌وشو بنشیند سر تشت مسی و لباس‌های ۵ پسر و همسر کارگرش را بشوید. اینجا هنوز همه چیز مثل همان ۴۵ سال قبل است.
نمی‌توانیم از این محله دل بکنیم
از تاریخ تولد و شهادت عباس که بپرسی با تعجب متوجه می‌شوی که مادر تاریخ تولد شهید را نمی‌داند، اما روز و ماه و سال شهادت را به خوبی به یاد دارد. می‌گوید: ما سواد نداریم و بلند می‌شود تا از اتاقی که در انتهای حیاط خانه است و حکم انباری را دارد شناسنامه‌ها را بیاورد. بالای صفحه اول شناسنامه عباس قبل از نام و نام خانوادگیش نوشته که شهید شده و سال تولدش هم ۴۶ است. مادر شهید می‌گوید: ازدواج که کردیم از یزد به گرگان رفتیم و همسرم روی زمین‌های پنبه کار کرد. ۳ سال در گرگان ماندیم و عباس که دنیا آمد به تهران آمدیم و در محله بی‌سیم نجف‌آباد مستأجر شدیم و از ۴۵ سال پیش هم به یافت‌آباد آمدیم و هنوز هم نمی‌توانم از این محله دل بکنم.

بی‌خبر از ما به جبهه رفت
۱۸ ساله بود و هنوز اسمش برای خدمت در نیامده بود که درس و مشق را‌‌ رها کرد و بی‌خبر از ما به جبهه رفت و از دوستانش شنیدم که رفته. این را مادر شهید با آه بلندی می‌گوید و زل می‌زند به عکسی با چشم و ابرویی بسیار مشکی، ۳۰ سال است از روی طاقچه قدیمی خانه به او نگاه می‌کند. فاطمه مظفری می‌گوید: بار اول از بسیج مسجد ابوالفضل(ع) به جبهه رفت و یکبار که به مرخصی آمد ثبت‌نام کرد و به‌عنوان سرباز به جبهه اعزام شد. آن روز‌ها اصغر، برادر بزرگ‌تر عباس هم در جبهه بود. هرچه گفتیم تا اصغر از جبهه برگشته نرو، می‌گفت هر کس به جای خودش باید از کشور دفاع کند. پدر شهید درباره فرزندش می‌گوید: خاطره زیادی از زمان بچگی‌اش به یاد ندارم، اما این را می‌دانم که با همه بچه‌هایم از زمین تا آسمان فرق داشت. خیلی مهربان بود. همه را دوست داشت و به ما و دیگران احترام می‌گذاشت. در همسایگی ما خانواده‌ای زندگی می‌کرد که پسرشان مشکل جسمی داشت و راحت نمی‌توانست راه برود. عباس هر صبح او را کولش می‌گرفت و به مدرسه می‌برد و ظهر‌ها کنار مدرسه‌اش می‌ایستاد تا به خانه برگرداند.

مدیریت خانه با مادر شهید است
پدر شهید اصلاً از خانه بیرون نمی‌رود. شاید پس از بازنشستگی از شغل سخت ساختمانی، دیگر دوست ندارد از خانه بیرون برود. می‌گوید: بیرون‌کاری ندارم و دوست دارم در خانه بمانم. مدیریت همه کارهای خانه از خرید گرفته تا انجام کارهای اداری و درمانی اعضای خانواده برعهده فاطمه خانوم است. او می‌گوید: مشکل خانه‌هایی که در این قسمت از ترک‌آباد قرار دارد اوقافی بودن آن است. مشکلی که اگر روز اول به خریداران می‌گفتند خانه‌ها را نمی‌خریدند و چند سالی است که اوقاف اعلام کرده باید هر سال مبلغی را پرداخت کنیم و برای حل مشکل به هر کجا مراجعه کردیم جواب نگرفتیم.

همسایه‌ها یک خانواده بودند
راستش را بگویم؟ من نمی‌توانم دروغ بگویم از روزی که عباس شهید شده تا امروز هیچ‌کس از مسئولان بنیاد شهید پایش را به این خانه نگذاشته است اما از شهرداری چند بار به ما سر زده‌اند. این را پدر شهید در حالی‌که چشمانش از گریه خیس شده است می‌گوید و ادامه می‌دهد: زندگی‌ها فرق کرده و آدم‌ها عوض شده‌اند و دیگر کسی به فکر همسایه‌اش نیست. ۴۰ سال پیش همسایه‌ها مانند یک خانواده بزرگ در خوشی و ناخوشی در کنار هم بودند و در گرفتاری‌ها به داد هم می‌رسیدند اما این روز‌ها اگر همسایه‌ای در خانه‌اش بمیرد کسی با خبر نمی‌شود. حالا پدر شهید 2، 3 سالی است که بازنشسته شده و همه زمانش را در خانه می‌گذراند: اولش که کشاورز بودم و از وقتی که به تهران آمدیم بنایی می‌کردم تا اینکه بعد از شهادت عباس گفتند بیا در بیمارستان نواب در جاده قدیم کرج بنایی کن و تا ۳ سال پیش آنجا کار می‌کردم.

احترام اهالی به خانواده شهدا
نام محله ترک‌آباد را شهرک آزادی گذاشته‌اند، اما کمتر کسی محله را به نام شهرک آزادی می‌خواند. سیدرضا حسینی، جانباز و همرزم عباس و همسایه خانواده شهید می‌گوید: ترک‌آباد از مناطق قدیمی یافت‌آباد است و در هر کوچه‌ای از محله، یک یا دو خانواده شهید زندگی می‌کنند. البته تعداد زیادی از خانواده شهدا هم از این محله رفته‌اند. سیدرضا می‌گوید: به جرئت می‌توان گفت که همه شهدای این محله با هم دوست بودند و تعداد زیادی از آنها با هم به جبهه اعزام می‌شدند و تا چند سال پیش هم بیشتر خانواده شهدا با هم و با دیگر همسایه‌ها ارتباط داشتند و با هم رفت‌وآمد می‌کردند، اما انگار همه مردم گرفتار گذران زندگی خود شده‌اند و متأسفانه از حال هم کمتر خبر دارند. البته هنوز هم همسایه‌های قدیمی و کسبه، خانواده شهدا را روی چشم خود می‌گذارند و احترامشان را نگه می‌دارند.

105105

کد خبر: 586609

وب گردی

وب گردی