فیلم "ابد و یک روز" برای کسی که اولین فیلم داستانی بلندش را میسازد، بسیار امیدوار کننده است و همانطور که بیشتر جوایز جشنواره را درو کرد، همهی نگاهها را به سوی خود جلب کرده است و از موافقان تا مخالفان منتظر فیلم بعدی سعید روستایی هستند. فیلم اولیای که از هجوم پیکان سینمای پسافرهادی و سیاهنماییهای جایزهبگیر، جای خالی داده است و تا حدودی توانسته از این دو فاصله بگیرد. فیلم داستان خانهای را روایت میکند که افراد آن تا مغز استخوان در فلاکت و بدبختی فرو رفتهاند و برخیهایشان حتی دست و پا هم نمیزنند تا از این باتلاق اجباری خارج شوند. برادر معتادی –محسن- که به کمپ فرستاده شده و فرار می کند و آینهی دق خانواده است، مرتضی که قبلا ترک کرده و دیگر بزرگ خانواده شده است و می توان گفت جای پدر را گرفته است، سمیه که همه بار زندگی روی دوش اوست و باقی خانواده از دلسوزی او سوءاستفاده میکنند و از او سواری میگیرند، نوید که کوچکترین عضو خانواده است و قرار است در تیزهوشان درس بخواند، مادر عاجز و لیلا و اعظم و شهناز اعضای این خانوادهاند. شهناز که به کل اضافی است و با پسر قلدرش فقط برای افزودن چاشنی بدبختی به فیلم راه پیدا کرده است و دو دعوای بی سر وته برای دادن مثلا هیجان به مخاطب به کار گرفته شده تا خستگیشان از این همه فلاکت در برود و دیگر هیچ توجیهی نمیتوان برای آن متصور شد. لیلا که اصلا در نیامده است و تنها چیزی که از او دستگیرمان میشود پررویی و بیچشم و رویی اوست. اعظم هم آن جاست که برایمان شعار دهد و مادر هم که هست که از بقیه فحش بخورد و البته چند شوخی خوب هم بکند. نوید هم حضور دارد که در آخر، پایان داستان به خاطر وجود او تغییر کند. پس دعواها و بگو مگوها و چالشها بین سمیه، محسن و مرتضی رخ میدهد. این که همه بدبختیها را تنها یک نفر تحمل میکند و باید له شدن او را به تماشا بنشینیم کمی دور از انتظار است اما خیلی هم غیر واقعی نیست. همهی اعضای خانواده به ابد و یک روز محکومند و دیگر راه فراری از آن خانه ندارند و حتی یک روز بعد از مرگ هم باید در آن خانهی ملعون بمانند. مرتضی که برای پول، سمیه را به عقد یک افغان در آورده است، دیالوگ ها و رفتاری را در پی دارد که علیرغم تلاش کارگردان برای آن که فیلمش رنگ و بوی نژادپرستانه نگیرد، اتفاقا موفق نبوده و محتوای نژادپرستی به صورت کاملا ناخودآگاه در رگ فیلم جاری است. برای جامعه ما که روحیه برتریطلبی به صورت بالقوه وجود دارد و گاهی سر باز میکند، بهتر است در رابطه با این مسائل کارگردان و فیلمنامه نویس هوشمندانهتر عمل کنند و مراقب بدفهمی حاصل از آن باشند. همینطور دوربین روی دست در اینجا تقریبا هیچ کارکردی ندارد و هیچ بازخورد خاصی در بیننده ایجاد نمیکند. شوخیهای فیلم فاصلههای درستی با هم دارند و از ابتذال نیز به دورند و اغلب آنها هوشمندانه به کار برده شدهاند. باید توجه کرد که این نوع زندگی و این خانوادهها در کشور وجود دارند و باید نشان داده شوند تا آسیبشناسی هم در پی آن صورت پذیرد. البته برخی خانه را به وطن تعبیر کردهاند که واقعا شوخی بیمزهای است. این که از گل و بلبل فیلم بسازیم و هر گونه فیلمی که در خود، فلاکت و بدبختی را نشان میدهد را به سیاه نمایی متهم کنیم، نتیجهاش میشود همین فیلمهای مبتذلی که حتی تیزرهای تبلیغاتیشان هم رقتانگیز هستند. ما در دههی چهل یکبار این تجربه را کسب کردهایم که نتیجه سینمایی که طبقه اجتماعی و واقعیات اجتماعی را دور میاندازد نتیجهاش میشود سینمای رویاپرداز و گنج قارون. آن زمان مهرجویی و بیضایی و کیمیاوی و شهیدثالث و ... توانستند در برابر این سینما قد علم کنند، اما الان ما از این دست سینماگران داریم تا جامعهی "واقعی" را دوباره وارد سینمای خود کنند؟ حالا که بیشتر جوایز به خصوص بهترین کارگردانی، فیلنامه و بهترین فیلم از نگاه مردم به سعید روستاییِ جوان تعلق یافته است، فارغ از اینکه آیا باید این جوایز به وی داده میشد یا خیر، زنگ خطری است که برای کارگردانان قدیمی و کارکشته و گاهی شعاردهنده، به صدا در آمده است.
502502