آسیب هایی که کودکان کارو خیابان را تهدید می کند/ از کنارشان  بی تفاوت می  گذریم

چه تفاوتی می کند کجای شهرایستاده اند همین که مغموم و نگران  با سر و وضع نامناسب  چشم  می دوزند به اتومبیل هایی که به سرعت دور می شوند و منتظر روشن شدن  چراغ قرمز می مانند کافی است  که بدانی نام این گروه  کم سن و سال کودک کار و خیابان  است.

زهره حاجیان- ایسکانیوز :همین حوالی هستند. سر همه خیابان‌ها و چهارراه‌ها. کنار هر پمپ بنزین و پشت هر چراغ قرمز .گاهی با دیدنشان غمگین شده‌ایم و گاه عصبی؛ غمگین به دلیل غم و اظطراب پنهانی که در نگاهشان موج می زند و عصبی به خاطر سماجت بی حد و اندازه شان ...

کجا زندگی می کنند تفاوت چندانی نمی کند شاید گوشه ای از خیابان های مرکزی و یا جنوبی تهران و یا در حاشیه وسیع کلان شهر مان در خانه ای استیجاری و کوچک ...

معمولا سر چهارراه ها ، همان جایی که چراغ بیشتر از حد معمول سرخ می ماند می ایستند یا سر میدان ها و محل های شلوغ و پر تردد و... شلوغی را دوست دارند و اسکناس هایی که فکر می کنند سهم آنهاست را بیشتر.

قدهای کوتاه ،چهره های زردی که در هرم آفتاب سوخته، موهای درهم و روسری های رنگی کج و کوله ای که صورتشان را معصوم تر وزیباتر می کند از تصاویری است که هر روز در ذهن شهروندان تکرار می شود.

این گزارش حاصل گشتی در شهر و گپی کوتاه با کودکان کار و خیابان های تهران است که می ترسند اسمشان را بگویند شاید از ترس پدر یا برادر بزرگتر خانواده اما مطمئنم که پیرزن جوراب فروش اول چهارراه یافت آباد و محله بهداشت یا پیرزن گل فروش چهارراه توحید ستارخان و ...– که از کودک کار بودنشان سال ها گذشته ـ از ترس آبرو اسمشان را نمی گویند و هر چه توضیح می دهی که خبرنگار هستی بیشتر به صرافت می افتند که نگویند.

تعدادشان زیاد نیست اما هر چه به غروب نزدیکتر شوی بیشتر می شوند و سرشان شلوغتر....

یکی گل می فروشد دسته ای 3-2 هزار تومان ؛دیگری آدامس و بادکنک و فال حافظ آن یکی که بلندتر و بزرگتر است چند عدد لنگ انداخته روی دوشش و قطعات ریز و تزیینی اتومبیل در دستانش مدام می چرخد و دیگری که میانسال است و چهره موجه تری دارد از سی دی های جدید می گوید اما چیزی در دستش نیست...

کوچکترها کلاه ندارند و صورتشان زیر آفتاب صلاه ظهرسرخ سرخ است اما مرد میانسال کلاه دارد کلاه بزرگ حصیری که تمام پیشانی و بخشی از چشمانش را استتار کرده است .

شاید لازم نیست حتی یک لحظه چشمانتان را ببندید و به کودکی فکر کنید که در کوچه ها و خیابان ها پرسه می زند و تا کمر در سطل های مکانیزه زباله خم شده و دنبال تکه مقوایی ،بطری های پلاستیکی و شیشه های خالی می گردد تا از فروش آن روزگار بگذرانند این روزها این تصاویر به وفور در اطرافمان تکرار می شود فقط کافی است با دقت به دور و بر خود نگاه کنید.

کافی است فقط چند دقیقه تامل کنید و با دقت بیشتری به اطرافتان نگاه کنید شاید بتوانید مرز باریک کودک کار بودن و پیدا کردن ضایعات و فروش آنها و چند متر آن طرفتر بچه هایی که تکدی گری می کنند را حس کنید.

مریم 14 سال بیشتر ندارد اما می خورد 19-20 سالی داشته باشد هرم آفتاب روی صورتش شیارهایی ریز انداخته اما برایش مهم نیست نه کسی انتظارش را می کشد و نه کسی را دوست دارد که برای او خودش را بزک دوزک کند.

او که اول پاسگاه نعمت آباد کمی دورتر از میوه فروش هایی که روی چرخ میوه می فروشند و لامپ های قوی میوه هایشان را زیباتر و خوشمزه تر می کند برای سرنشینان اتومبیل های رهگذر اسپند دور می کند .

دود اسپند نفس کشیدنت را اذیت نمی کند؟می گوید: اوایل اذیت می کرد، اولش که روشن می کردم دود غلیط تر بود و باید دهان و دماغم را می پوشاندم به مرور یاد گرفتم که لازم نیست مقدار زیادی اسپند روی آتش بریزم همین که جند دانه بریزم و دود کمی بلند شود کافی است..

می خندد خنده اش تلخ است .از خانواده اش می پرسم می گوید کسی را در تهران ندارد و 3 سال پیش با خاله اش به تهران آمده و از همان روز اول گدایی کرده است.

می گوید تا وقتی که آن سه پسر شیطان صفت مرا به باغی در شهریار نبرده و بی سیرتم نکرده بودند امید داشتم که بعد از مدتی برمی گردم پیش مادرم در روستایمان در چهار محال و بختیاری اما بعد از آن حادثه با چه رویی برگردم ؟شب ها به خانه خاله ام که با عده دیگری از گداها زندگی می کند می روم و نزدیک ظهر به اینجا می آیم ...

مریم می گوید: سرمایه ام یک اسپند دان چند تکه ذغال و یک مشت اسپند است و تا شب 100 تا 150 هزار تومان در می آورم ...باورم نمی شود می گویم خب با این درآمد که می توانی جایی را برای خودت دست و پا کنی ؟ می گوید در همین فکر هستم اما کی به دختر تنهایی مثل من خانه اجاره می دهد ؟

و من فکر می کنم چرا آماری از مریم های سر چهار راه ها در دست نیست و چرا کمتر به ترس مریم ها از تعرض و عوارض روحی و روانی آنها پس از آزار و اذیت شدن پرداخته ایم ؟

و باز فکر می کنم فاصله میان کودکان لاغر و سیاه چرده ای که پوستشان در هرم افتاب سوخته و با زباله گردی و فال فروشی یا کار سخت و سنگین در کارگاه های زیرزمینی کار می کنند و دست های لاغرشان پینه می بندد با کودکان و نوجوانان تر و تمیز خیابان که در صندلی های عقب اتومبیل پدر یا مادرشان نشسته اند و به آنها با تعجب نگاه می کند چقدر است ؟

آیا دختران کوچکی که با روسری های کج و کوله و لباس های رنگی گل می فروشد یا پسران خردسالی که گوشه ای از جاده بهشت زهرا (س) عطر ساقه های کرفس و دسته های نعناع را نفس می کشند و چشم می دوزند به اتومبیل هایی که با سرعت به طرفشان می آیند و آرزو می کنند بایستند و اسکناس های سبز و آبی مهمان دستانشان شود با پسران و دخترانی که با خانواده به پارک می روند فرق ندارند؟

باور کنید یا نه در زمانی که سرعت حرف اول را می زند و انگار که مردم را روی دور تند گذاشته اند هنوز کودکانی هستند که نمی توانند درس بخوانند ، خوب غذا بخورند و راحت و بی دغدغه سر به بالش بگذارند و بخوابند و متاسفانه پدیده کودکان خیابانی و به تبع آن کودکان کار در کشور ما و سراسر دنیا به چشم می خورد....

105105

کد خبر: 652384

وب گردی

وب گردی