امید دیگر از یکشنبه‌ها نمی‌ترسد/ گمشده زندگی‌ام را پیدا کرده‌ام/حاضرم برای دیه‌اش باشگاه ورزشی‌ام را بفروشم

"از من خواست تا زمانی که زنده است بازهم تلفنی باهم صحبت کنیم. با گفتن این جمله هردو گریه کردیم. عشق من به امید هر روز بیشتر می‌شد و احساس می‌کردم گمشده زندگی‌ام را پیدا کرده ام."

به گزارش ایسکانیوز و به نقل از روزنامه ایران چند روزی است که زندگی مشترک را آغاز کرده است اما هنوز بین آنها یک دیوار بلند فاصله است. وقتی برای نخستین بار صدای او را شنید دلش به لرزه افتاد؛ صدایی که در آن ناامیدی موج می‌زد و بویی از زندگی در آن به مشام نمی‌رسید. الهام نوعروس جوانی که به خواسته دلش شروع زندگی‌اش را در زندان و کنار یک محکوم به اعدام آغاز کرد توانست ناامیدی را از دل امید خارج کند و پس از 7 ماه، زندگی را در سلول تاریک او جاری سازد.

الهام این روزها خود را خوشبخت‌ترین عروس دنیا می‌داند و می‌گوید اگر صد بار دیگر دراین موقعیت قراربگیرد بازهم با امید ازدواج خواهد کرد. این دختر 28 ساله از روزی گفت که برای ملاقات برادرش برای نخستین بار پا در زندان گذاشت و تلاقی نگاهش با چشمان اشکبار امید او را در مسیری قرار داد که سرانجام آن، نشستن کنار سفره عقد و شروع یک زندگی در کنار او بود.

اشک‌های مادر
7 ماه قبل وقتی برادرم به زندان افتاد برای نخستین بار به زندان رفتم تا او را ملاقات کنم. الهام با یادآوری آن روز می‌گوید: برادر 18 ساله‌ام در جریان یک دعوا توسط پلیس دستگیر شد و قاضی دستور داد تا 15 روز تحت نظر باشد. سه‌شنبه‌ها روز ملاقات است و من که نمی‌توانستم دوری برادرم را تحمل کنم به ملاقات او رفتم.

آن روز مهم ترین اتفاق زندگی‌ام در سالن ملاقات زندان رقم خورد. وقتی با برادرم صحبت می‌کردم کنار من مادر دلشکسته‌ای بشدت اشک می‌ریخت و گریه‌های او باعث شد تا کنجکاو شوم. برادرم وقتی متوجه کنجکاوی من شد گفت پسر این زن به اتهام قتل عمد محکوم به قصاص شده و این حکم نیز تأیید شده است و این ملاقات شاید آخرین دیدار او با مادرش باشد. نمی‌توانستم بی‌تفاوت باشم. وقتی از زندان بیرون آمدیم ماجرای امید را از مادرش جویا شدم و او از بی‌گناهی پسرش و اینکه حکم اعدامش تأیید شده و بزودی اجرا خواهد شد گفت. شماره تماسم را به او دادم و گفتم وکیل من شاید بتواند به پسر شما کمک کند.

او ادامه داد: صبح روز بعد امید تماس گرفت و گفت: سال 88 وقتی قتل اتفاق افتاد من 19 ساله بودم و برادر بزرگم مخارج زندگی را تأمین می‌کرد. روز حادثه در خانه خواب بودم که با شنیدن صدای دعوای برادرم با خواهر‌زاده‌ام محمد سراسیمه بیرون دویدم. آنها بر سر یک جفت کتانی باهم درگیر شده بودند. وقتی بالای سر برادرم رسیدم او با چاقویی که محمد زده بود غرق در خون بود. خونم به جوش آمد و سعی کردم چاقو را از دست محمد بگیرم اما او ضربه‌ای به دست چپم زد و باعث قطع شدن تاندون دستم شد. به هر سختی که بود چاقو را از او گرفتم و چند ضربه به او زدم. محمد فرار کرد و من هم به دنبال او تا اینکه پای او به جدول گیر کرد و زمین خورد و من هم روی او افتادم و چاقو به پهلوی محمد فرو رفت. بعد از این حادثه من و برادرم هردو به زندان افتادیم ولی از آنجایی که نمی‌خواستم زندگی برادر و خانواده‌ام تباه شود قتل را گردن گرفتم تا او آزاد شود. می‌گفت ای کاش این کار را انجام نمی‌داد زیرا در این 7 سال زندان برادرش به ملاقات او نرفته و تنها مادرش سه بار به ملاقات او آمده است.

فرجام خوش عشق
تماس‌های امید بیشتر شد و احساس کردم من تنها کسی هستم که می‌توانم به او کمک کنم. می‌گفت یکشنبه‌ها روز اجرای حکم است و از شدت ترس ،شب قبل قرص خواب می‌خورد تا چیزی متوجه نشود. «دو هفته از آشنایی من و امید سپری شد و در این مدت سعی می‌کردم سنگ صبوری برای ناگفته‌های او باشم. تأثیر امید به زندگی را در صدایش احساس می‌کردم. می‌گفت دیگر نگران یکشنبه‌ها نیست. آن روز از من خواست تا زمانی که زنده است بازهم تلفنی باهم صحبت کنیم. با گفتن این جمله هردو گریه کردیم. عشق من به امید هر روز بیشتر می‌شد و احساس می‌کردم گمشده زندگی‌ام را پیدا کرده ام. تصمیم گرفتم به ملاقات حضوری او بروم.

از آنجایی که نسبتی با امید نداشتم امکان این ملاقات غیر ممکن بود اما با خواهش و التماس سرانجام مجوز این ملاقات را از سرپرست دادسرای جنایی گرفتم. این دومین باری بود که امید را می‌دیدم. می‌خواستم او را از مهم ترین تصمیم زندگی‌ام باخبر کنم. سادگی و صداقت مهم ترین ویژگی امید بود که مرا مجذوب خودش کرد. بدون مقدمه به او گفتم با من ازدواج می‌کنی؟ با شنیدن این جمله شوکه شد. مخالفت کرد و گفت من یک زندگی را ناخواسته نابود کرده‌ام و نمی‌خواهم زندگی تو را هم نابود کنم. این ازدواج سرانجام نخواهد داشت و اگر حکم قصاص اجرا شود برای همیشه تنها خواهی شد. از زندان به خانه بازگشتم و وقتی موضوع را با خانواده مطرح کردم همگی مخالفت کردند و مادرم با طعنه گفت یک زندانی محکوم به اعدام هم درخواست ازدواج با تو را قبول نکرد. من خواستگاران زیادی داشتم و آخرین آن استاد دانشگاهم بود و قرار بود با او ازدواج کنم. امید مثل انسانی بود که سال ها در کما بود. امید بعد از آشنایی با من دیگر به اعدام فکر نمی‌کرد.

در تماس‌های بعدی بازهم موضوع ازدواج را مطرح کردم و گفتم تنها راهی که می‌توانم دوباره به ملاقات تو بیایم این است که باهم ازدواج کنیم. وقتی امید موافقت کرد با خانواده‌ام دوباره صحبت کردم و به هر شکل ممکن رضایت پدرم را برای این ازدواج گرفتم. مقـــــــدمات ازدواج ما توسط سرپرست دادسرای جنایی و مدیر زندان رجایی شهر فراهم شد و روز میلاد امام حسن مجتبی (ع) در محوطه زندان رجایی شهر با حضور خانواده امید و مسئولان زندان به عقد هم درآمدیم. این بهترین روز زندگی‌ام بود. وقتی دستان امید را در دستم گرفتم آرامش را در آن حس کردم.»

خورشید زندگی
الهام این روزها برای آزادی امید تلاش می‌کند تا بتواند زندگی‌اش را در کنار او آغاز کند. از دیدگاه او زندگی یعنی بودن در کنار کسی که حس آرامش به تو می‌دهد. می‌گوید: بارها برای گرفتن رضایت نزد پدر مقتول رفتم.

محمد در کودکی از داشتن سایه پدر و مادر محروم شد و آنها از یکدیگر جدا شدند. او بدون سرپرست بود و مادر امید از او نگهداری کرد. پدر و مادر محمد ازدواج مجدد کرده بودند اما بعد از کشته شدن او پدر و مادر محمد به عنوان اولیای دم وارد ماجرا شدند و تقاضای قصاص امید را مطرح کردند. سال قبل خواهر امید از قصاص برادرش صرف نظر کرد اما همسر سابق او که پدر محمد است تنها شرط رضایت را گرفتن مبلغ 200 میلیون تومان دیه مطرح کرده است. وضعیت مالی خانواده امید مناسب نیست و توانایی تأمین این دیه را ندارند. حاضرم برای تأمین بخشی از این مبلغ باشگاه ورزشی‌ام را بفروشم و امیدوارم با کمک خیرین این مبلغ را تهیه کنم. روز عقد وقتی عاقد خطبه را می‌خواند می خواستم همان بار اول بله را بگویم چون نگران بودم امید پشیمان شود. 5 سکه بهار آزادی به نیت 5 معصوم به عنوان مهریه من اعلام شد و نذر کرده‌ام امید وقتی آزاد شد باهم به زیارت امام رضا (ع) برویم و با اجاره خانه کوچکی زندگی مان را شروع کنیم.

***
نام‌های به کار گرفته شده در این گزارش اسامی واقعی این زن و شوهر نیست.

105105

کد خبر: 656473

وب گردی

وب گردی