چقدر این بچه ها زود بزرگ می شوند؟!/ یک روز در کوره پز خانه عباس زهره 

تابستان هم تمام می شود و هنوز هم سهم آنها از تفریح و نشاط صفر است تن نحیفشان زیر آفتاب سوزان لحظه به لحظه به تحلیل می رود و آرزوهایشان مثل عرق از سر و رویشان می ریزد و در خاک گم می شود نامشان کودک کار است اما مانند آنها سر چهارراه ها گل و فال حافظ نمی فروشند کارشان هزار بار سخت تر است "کودکان کار کوره پز خانه ها"...

زهره حاجیان- اینجا آخر دنیاست و انگار خورشید دیرتر از وسط شهر بی در و پیکر تهران غروب می کند اینجا روزگار کودکانی که در کوره پرخانه ها کار می کنند به تاراج می رود و حسرت بازی و تفریح و یک دل سیر گردش و شادی بر دلشان می ماند .

بنا بر آخرین گزارشی که سازمان بین المللی کار اعلام کرده تعداد کودکان کار در جهان از ۲۴۵میلیون نفر در سال ۲۰۰۰ میلادی با یک سوم کاهش به ۱۶۸میلیون نفر در سال ۲۰۱۲ رسیده است. این در حالیست که طبق اطلاعات مرکز آمار ایران که مربوط به سرشماری سال ۱۳۸۵ است، یک‌میلیون و ۷۰۰ هزار کودک در ایران به‌صورت مستقیم درگیر کار هستند که تنها ۶ هزار کودک خیابانی و کار ساماندهی شده است.

در ایران به رغم ممنوعیت قانونی اشتغال کودکان زیر ۱۵ سال تعداد کودکان کار به دلایل گوناگون رو به افزایش است و در حال حاضر آمار دقیقی از کودکان کار وجود ندارد اما در سال های اخیر شاهد افزایش دو برابری این افراد به‌ویژه در معابر عمومی بوده‌ایم.

همچنین در حال حاضر آمار دقیقی از کودکانی که در کوره‌پزخانه‌های کشور مشغول به کار هستند وجود ندارد، چراکه بسیاری از آنها کارگران فصلی‌ هستند که با شروع فصل بهار و تابستان شروع به کار می کنند و سختی کار و نداشتن امنیت مهمترین مشکل آنهاست.

کوره پز خانه عباس زهره

صلاه ظهر که آفتاب به وسط آسمان می رسد و مستقیم تر می تابد به حاشیه‌های گلدسته در جنوب تهران می‌رسیم. گرمای هوا کلافه‌کننده است و از همان بالا هم می‌ شود بچه‌هایی که همراه با بزرگ‌ترها مشغول کارند را دید. اینجا کوره آجرپزی عباس زهره است. جایی که ده‌ها کارگر فصلی و ثابت در آن مشغول کارند. محل زندگی‌شان هم در نزدیکی کارگاه است خانه‌های یک و دو اتاقه کنار هم که کارگرها ساعات استراحت و خواب را در آنجا سپری می‌کنند. بیرون خانه‌ها کنار فنس‌های کوره‌های آجرپزی یا به گفته کارگران، کارگاه را از خانه‌ها جدا کرده است .

بچه های 4-5 ساله مشغول بازی هستند و اسباب بازیشان هم مانند زندگی شان ساده است کمی خاک و مشتی آب که به صورت گل در آمده و انگشتان ظریفشان به آن شکل می دهد.

آتنا دختر ی 3 ساله است که با دیدن دوربین عکاسان جستی می زند و پشت چادر مادر بزرگش پنهان می‌شود گاه از سر کنجکاوری و یواشکی سرک می‌کشد و نگاهمان می‌کند. مادربزرگ در حالی‌که چادرش را سایبان آتنا می‌کند تا تندی آفتاب صورتش را آزار ندهدمی‌گوید: اینجا بچه‌ها از 6-5 سالگی کار می‌کنند. همین که بتوانند آجری را از روی زمین بلند کنند برای کمک به مادر و پدرشان می‌روند و با انگشت کودک 7 ساله‌ای را که در حال چیدن خشت‌هاست نشانمان می‌دهد و می‌گوید: اسمش ابراهیم است و نوه‌ من ببینید آنجا کار می‌کند تا کمک حال پدرش باشد.

اینجا بچه‌ها از 6-5 سالگی کار می‌کنند. همین که بتوانند آجری را از روی زمین بلند کنند برای کمک به مادر و پدرشان می‌روند

پدرم باید جراحی شود مجبورم کار کنم

شیب ملایمی ما را به محل کار ابراهیم های کوچولو می ر ساند جایی‌که 7-8 نوجوان در کنار بزرگ‌ترها مشغول کار هستند. بدون توجه به اطرافش در حال چیدن خشت‌ها روی یکدیگر است.نامش دانیال است و 14 سال دارد. با لهجه شیرینی می‌گوید: از تربت حیدریه آمده‌ایم. چند سالی است که در کوره کار می‌کنم.

در کلاس هفتم درس می‌خواند و می‌گوید: «خانه‌مان در همین نزدیکی است. از وقتی مدرسه تعطیل شده برای کمک به خرج خانه اینجا کار می‌کنم.

فقط تابستان‌ها کار می‌کنی؟ در پاسخمان می‌گوید: نه در طول زمستان و پاییز که کار در کوره تعطیل می‌شود می‌روم مکانیکی. پدرم بیمار است و باید به خرج خانه کمک کنم.

به دست‌هایش نگاه می‌کنم رنگ پوست دست‌های کوچکش در میان خاک و گل تغییر رنگ داده و تیره شده. تند و تند خشت‌ها را می‌چیند و می‌گوید: برای اینکه درآمد بیشتری داشته باشم باید تعداد بیشتری خشت بزنم.

دوست دارد پول‌هایش را جمع کند تا هزینه عمل پدرش را جور کند: مدت‌هاست دکتر گفته پدرم باید عمل شود اما پول نداریم او را عمل کنیم. باید آنقدر کار کنم تا بتوانم هزینه عمل پدرم را جور کنم.

آرزو دارد در آینده پزشک شود: می‌خواهم دکتر شوم تا کسانی که پول ندارند را رایگان معالجه کنم. دوست ندارم کسی به خاطر بی‌پولی درد بکشد و من تکرار می کنم خدا کند کسی به دلیل بی پولی درد نکشد ....

چقدر این بچه ها زود بزرگ می شوند...

در کنار پدر و مادرش مشغول کار است. سن و سالی ندارد شاید 9-8 ساله اما امیر حسین 11 ساله است و چهره اش را آفتاب سوزانده .... خشتی را در دست می‌گیرد می‌گوید: «پارسال کلاس سوم را تمام کردم. امسال باید می‌رفتم کلاس چهارم، اما نتوانستم درس بخوانم.

می گوید:پدرم از کارگران فصلی کوره است. سال گذشته قبل از عید که از مینودشت به اینجا آمدیم به سختی و با التماس، مدرسه اسمم را نوشت. می‌گفتند جا نداریم. امسال هم وقتی آمدیم آن مدرسه جا نداشت. مدرسه‌های دیگر هم تا خانه‌مان خیلی فاصله داشتند. پول سرویس زیاد می‌شد. پدرم نداشت بدهد. به همین خاطر کلاس چهارم را نصفه رها کردم.

برخلاف بیشتر همسن و سالانش که این روزها برای پر کردن اوقات فراغت خود به دنبال ثبت‌نام در کلاس‌های ورزشی و آموزشی از این طرف به آن طرف می‌روند، امیرحسین مجبور است برای کمک در تأمین هزینه زندگی‌، اوقات فراغت تابستانش را در کنار خانواده‌اش در کوره کار کند. جایی که به گفته خودش، حسرت ساعتی استراحت در زیر خنکای کولر را بر دلش گذاشته. همان‌طور که مشغول کار است سرش را بالا می‌گیرد و در حالی‌که لبخند می‌زند می‌گوید: دوست دارم پول‌هایم را جمع کنم تا دوچرخه بخرم. از همان دوچرخه‌ها که دوستم علی، دارد.

فیلمبرداری می کنید؟ یعنی ما مشهورمی شویم ؟

در حالی‌که دستکش به دست دارد خشت‌ها را با دست درون قالب می‌ریزد. کارشان با دست انجام می‌شود. برای دقایقی دست از کار می‌کشد. به طرف کلمن آبی که رویش خاک نشسته می‌رود. بدون اینکه دستکش را از دستش در بیاورد لیوان آبی می‌ریزد عکاس مان را که مشغول عکس گرفتن است را نشان مان می‌دهد و می‌گوید: قرار است کدام کانال پخش کنید؟ ‌

می‌گوید: پارسال هم برای فیلمبرداری آمدند. حالا دیگر حسابی مشهور می‌شوم. نامش پوریا است و 13 سال دارد. 5 سالی می‌شود که همراه برادرهایش در کوره کار می‌کند. دوباره مشغول کار می‌شود. همان‌طور که دست‌هایش را پر از گل می‌کند تا در قالب‌ها بریزد می‌گوید: وقتی کوچک‌تر بودم فقط خشت‌ها را کنار هم می‌چیدم. حالا 2 سالی است که قالب هم می‌زنم. با برادرهایم روزی 2هزار خشت می‌زنیم.

برای اینکه بتواند تعداد بیشتری قالب بزند از صبح زود می‌آید . پوریا می‌گوید: از ساعت 4 صبح می‌آییم تا 8 شب اینجا مشغولیم. در حالی که قالب‌ها را کنار هم می‌چیند حرف‌هایش را ادامه می‌دهد: اگر بتوانیم روزی 2هزار تا خشت بزنیم، 30 تا 35 هزار تومان می‌گیریم. وقت در کارمان خیلی مهم است. چند دقیقه بیکاری کلی ما را عقب می‌اندازد.

از ساعت 4 صبح می‌آییم تا 8 شب اینجا مشغولیم و اگر بتوانیم روزی 2هزار تا خشت بزنیم، 30 تا 35 هزار تومان می‌گیریم وقت در کارمان خیلی مهم است. چند دقیقه بیکاری کلی ما را عقب می‌اندازد

انگار دوست دارد فوتبالیست شود. می‌گوید:کار در اینجا هیچ فرصتی برایمان نگذاشته. خیلی دوست دارم مثل بقیه بچه‌ها بتوانم فوتبال بازی کنم و در کلاس‌های آموزش فوتبال شرکت کنم تا فوتبالیست و پولدار شوم.

همین که می‌توانم خرج خودم را درآورم راضی هستم

کمی بزرگ‌تر از بقیه است. مهارتش در کار، نشان از سابقه‌اش در این حرفه دارد. تند و تند در حال قالب‌گیری است. پس از 8 سال کار در کوره، حالا دیگر به خوبی می‌داند چگونه خشت‌ها را قالب‌گیری کند. محمد 16 سال دارد. اهل گرگان است. از وقتی که مادرش فوت کرد و نامادری پا به خانه‌شان گذاشت به تهران آمد. برای اینکه خرج خودش را در آورد با برادرش همراه شد و از همان 8 سالگی در کنار برادر، کار در کوره را تجربه کرد. درآمدش در ماه حدود یک میلیون تومان است. با وجود سختی کارش، از این حرفه راضی است.

می‌گوید: با برادرم و همسرش زندگی می‌کنم. اینجا به ما خانه داداه‌اند و بیمه هستیم. با 5 کلاس سوادی که من دارم کجا به ما کار می‌دهند. همین که می‌توانم خرج خودم را درآورم راضی هستم. برخلاف بچه‌های دیگر که در کوره کار نمی‌کنند و فقط به قالب‌گیری و خشت‌زنی یا خشت‌چینی مشغول هستند، محمد کار در کوره را هم تجربه کرده است. می‌گوید: وقتی خشت‌ها پخته می‌شوند با اینکه پس از 3 روز می‌خواهیم آنها را از کوره خارج کنیم، اما باز هم گرمای کوره طاقت‌فرساست. شدت گرما به گونه‌ای است که همه سعی می‌کنند از کوره فاصله بگیرند.

از میان حرف‌های محمد متوجه می‌شویم کوچک‌ترها داخل کوره‌ها نمی‌روند. همه آرزویش این است تا روزی بتواند سرکارگر شود.

می‌گوید:سرکارگر که بشوم حقوقم اضافه می‌شود. دوست دارم پول‌هایم را جمع کنم تا وقتی بزرگ‌تر شدم برای خودم خانه‌ای بخرم. می‌خواهم آنقدر پول داشته باشم تا در آینده بچه‌هایم مجبور نباشند به جای تحصیل کار کنند.

سرکارگر که بشوم حقوقم اضافه می‌شود. دوست دارم پول‌هایم را جمع کنم تا وقتی بزرگ‌تر شدم برای خودم خانه‌ای بخرم. می‌خواهم آنقدر پول داشته باشم تا در آینده بچه‌هایم مجبور نباشند به جای تحصیل کار کنند

دستمزدم را نمی دانم ارباب با مادرم حساب می کند

ساعت نزدیک یک ظهر است که کارگران دست از کار می‌کشند. بطری آبی را که روی زمین قرار دارد در دست‌های کوچکش می‌گیرد. در حالی‌که دست مادرش را می‌گیرد سعی می‌کند از گودالی که محل کارش است بالا بیاید. پیراهن زردرنگش گلی شده و نگاه خسته‌اش با لبخندی همراه است. نزدیک شیر آبی که در گوشه‌ای قرار دارد و تنها شیر آب برای همه کارگران است می‌ایستد. منتظر است تا نوبتش شود و دست‌های گل‌آلود و خاکی‌اش را بشوید.

نامش سمانه است. 10 سال دارد و در مدرسه شهدای گلدسته درس می‌خواند. سمانه هم مانند همه بچه‌هایی که آنجا زندگی می‌کنند با شروع تابستان برای کمک به مادرش به اینجا می آید تا در چیدن خشت‌ها به مادر کمک کند. وقتی می‌پرسیم چقدر دستمزد می‌گیری می‌گوید: نمی‌دانم. ارباب با مادرم حساب می‌کند. از شنیدن کلمه ارباب متعجب می‌شویم. خانه دو اتاقه کوچکشان یکی از همان خانه‌های حاشیه کوره است. تلویزیون کوچکی و یخچال زنگ زده‌ای با تعدادی ظرف و ظروف همه زندگی‌شان را تشکیل می‌دهد. آرزویش این است مثل همه بچه‌ها بدون اینکه نگران کار در کوره باشد در خانه بنشیند و کارتون های مورد علاقه‌اش را ببیند.

طرح حامی از کودکان کار حمایت می کند

حمایت از کودکان کار به‌ویژه کودکانی که به مشاغل سخت مانند کار در کوره‌های آجرپزی مشغولند، همواره یکی از دغدغه‌های مسئولان شهری به شمار می‌رود. «فرامرز تیموری» رئیس اداره اجتماعی شهرداری با اشاره به اجرای طرح حامی برای حمایت از کودکان‌کار می‌گوید:

در طرح حامی همه مشخصات کارگران کوره‌ها ثبت شده است. این افراد بیمه هستند و می‌توانند از خدمات درمانی استفاده کنند. با اجرای طرح حامی سعی می‌کنیم به این افراد کمک کنیم


حمایت از کودکان‌کار دانش‌آموز یکی از برنامه‌های طرح حامی است. تیموری در این‌باره می‌گوید: با این طرح کودکان‌کاری که در پرداخت شهریه مدرسه خود مشکل دارند حمایت می‌شوند. با همکاری خانه‌های سلامت زمینه تدریس به آن دسته از کودکانی که در درس‌هایشان مشکل دارند فراهم می‌شود. البته با برخی از مدیران هماهنگ شده تا از آموزگاران مدارس برای کلاس‌های تقویتی کمک گرفته شود. برپایی اردوهای تفریحی برای این بچه‌ها هم از دیگر برنامه‌های ماست.

زهره حاجیان


105105

کد خبر: 675138

وب گردی

وب گردی