رضا ایرانمنش: پشیمان نشدم، نمی شوم و نخواهم شد

رضا ایرانمنش هنرمندی که سالها در جبهه های جنگ جنگیده است، می گوید: متاسفم که می گویم ما حتی آن احترام خشک و خالی را هم نداریم!

به گزارش ایسکانیوز روزنامه آفتاب یزد پرونده ای درمورد هفته دفاع مقدس کار کرده است و در این پرونده گفتگویی با رضا ایرانمنش هنرمند جانباز کشورمان انجام داده است:

زمان زیادی بود که می خواستم با او گفتگو کنم، اما هربار نمی شد، و این نشدن اصلا تقصیر او نبود که هرچه بود یا از کم کاری من بود یا از بداقبالی ام. اما همیشه گوشه ذهنم نامش را به خاطر داشتم و دنبال فرصتی می گشتم که این نام را به کارنامه حرفه خبرنگاری ام بیفزایم و بالاخره به خواسته ام رسیدم و هفته دفاع مقدس و پرونده دفاع مقدسی ای که مقابل روی شماست این فرصت طلایی را به من داد تا با یکی از بازیگرانی که جنگ و دفاع مقدس را با گوشت و پوست و استخوانش لمس کرده گفتگو کنم، مردی که آنقدر متواضع است که در گفتگوهایمان بیش از آنکه از خود بگوید از همرزمان و از مردانی می گوید که در کنارشان بوده و امروز یا شهید شده اند و یا در بستر بیماری هستند. رضا ایرانمنش هنرمندی که گاه و بیگاه برخی خبرگزاری ها اخبار بد شدن حال و بستری شدنش را در بیمارستان منتشر می کنند وقتی شماره اش را گرفتم، آهنگ پیشواز تلفن همراهش به من فهماند قرار است با مرد متفاوتی گفتگو کنم: «یا زهرا، یه نگاه کنی تمومه همه دردام، وای مادرم، وای مادرم» وقتی گوشی را برداشت اولین چیزی که شنیدم سرفه های جیغی بود که تا کنه وجودم را به آتش می کشید. سرفه هایی مکرر و پی در پی ای که حکایت از وخیم بودن حالش و تاثیر مخربی که مواد شمیایی بر روی ریه ها و حنجره اش گذاشته اند، می کرد. صدایش آنقدر مهربان است و آنقدر درد کشیده و تحمل کرده که نمی توانم منکر شوم که روی مصاحبه کردنم اثر می گذارد. او آنقدر شریفانه از راهی که رفته و عدم پیشمانی اش حرف می زند و از زخمهایی که بر تن و جان و روحش نشسته می گوید که دوست دارم قلمم را زمین بگذارم و به حال خودمان، خودمانی که فراموش کردیم که برای چه امروز در امن و امان زندگی می کنیم گریه کنم. ما را چه شد که فراموش کردیم که این رضا ایرانمنش ها بودند که باعث شدند سرزمینمان امروز در صلح و آرامش روزگار بگذراند. با او که گفتگو می کنم فقط به یک چیز فکر می کنم، کاش تا دیر نشده از خواب غفلت بیدار شویم. آنچه در ادامه می خوانید ماحصل گفتگوی ماست.

* شما در چه سالی به جبهه رفتید و چند ساله بودید و چه شد که تصمیم گرفتید به جبهه برید؟

من در سال 1362 به جبهه رفتتم و در آن زمان 14 ساله بودم. راستش را بخواهید آن زمان خبر رسید که عراقی ها به یکی از شهرهای ایران وارد شد ه اند و... این خبر که به گوش من رسید غیرتم قبول نکرد که بنشینم و کاری نکنم به همین دلیل مقدمات کار را انجام دادم و به جبهه رفتم.

* و تا چه زمانی در جبهه ماندید.

کلا 4 سال و نیم در جبهه بودم.

* خاطرتان هست کدام شهر بود که این اتفاق در آن رخ داده بود؟

بله. هویزه

* پر واضح است که یک نوجوان 14 ساله را نه خانواده اش موافقت می کنند و نه مسئولان اجازه می دهند که به جبهه برود، حتما این موضوع درباره شما هم صادق بوده، با این موضوع چگونه کنار آمدید؟

بله در مورد من هم صادق بود. نه خانواده و نه مسئولان اجازه اجازه نمی دادند. من هم مثل همه دوستاننی که در سن و سال من به جبهه رفتند با دستکاری شناسنامه ام تاریخ تولدم را از سال 46 به سال 44 تغییر دادم تا توانستم به جبهه بروم.

* می خواهم بدانم این اندیشه از کجا در ذهن یک پسر 14 ساله می آید؟

این اندیشه در ذهن و دل تمام بچه هایی که رفتند، بوده از ابتدا، از جای خاصی نیامده.

* بالاخره شما در آن سن و سال از محیط مدرسه و شهر به جایی رفتید که بمب و خمپاره و تیر و ترکش بود رفتید، وقتی وارد جبهه شدید، ترس و وهم و هراس وجودتان را فرا نگرفت؟

راستش نه، اگر هم چیزی در وجودم بود خیلی زود به عادت تبدیل شد.

* از دوستان و همکلاس ها و هم محله ای هایتان هم کسی با شما به جبهه آمد؟

بله. ما سه نفر بودیم که با هم رفتیم.

* در کدام عملیات ها شرکت کردید؟

در عملیات های والفجر مقدماتی، والفجر 1،2،3،4 و 8 و کربلای 1،2،4 و 5 و بازپس دهی فاو و مرصاد شرکت داشتم.

* ماجرای مجروح شدنتان رو برایمان بگویید. در کدام عملیات بود؟

در عملیات های متعددی مجروح شدم. من در کردستان، دشت عباس، مهران، جزیره مجنون، شلمچه و فاو مجروم شدم. سه بار پایم تیر خورده، 8 ترکش در بدنم دارم و 3 بار شیمیایی شده ام. اما هربار که برای مداوا مرا به عقب برمی گرداندند دوباره به جبهه باز می گشتم.

* چه زمانی متوجه اثرات مخرب مجروحیتتان (منظورم مجروحیت شیمیایی است) شدید؟

در همان زمان خب علائم اولیه اش مانند سرفه ها و مواردی از این دست معلوم شد اما اثراث مخربی که دیگر تمام شدنی نبود مثل تاول ها و دردهای بسیار عذاب اور از سال 72 شروع شد.

* آقای ایرانمنش این سرفه هایی که می کنید این را به من می گوید که جنگ برای شما هنوز تمام نشده، درست است؟

نه، تمام نشده. هنوز ادامه دارد. نه برای من که برای هیچکدام از بچه های دفاع مقدس تمام نشده. اثراتش هنوز هست. این سرفه ها بخش معلومشان است، یک عالمه بخش نامعلوم در بدن من و بقیه همرزمانم هست که نشان می دهد جنگ برای ما هنوز تمام نشده، . تازه من جزو کسانی هستم که حالشان خوب است. هستند بچه هایی که اوضاعشان خیلی وخیم است.

* صادقانه بگویید آقای ایرانمنش، با توجه به اینهمه صدمه ای که دیدید، ماجرای تیر و ترکش خوردن و از همه بدتر شمیایی شدنتان ، آیا پشیمان نیستید که به جبهه رفتید ؟

پشیمان نشدم، نمی شوم و نخواهم شد. ما برای رفتن دلیل داشتیم. دلیلمان دفاع از خاک و ناموسمان بود. خیلی معتقدند که نسل بچه های جنگ تمام شده و دیگر از این جوانان نداریم در حالی که اینطور نیست، نسل بچه های دفاع مقدس و جنگ هنوز تمام نشده اند و هرگز تمام نمی شوند. می خواهم یک چیز بگویم. ایرانی جماعت چیزی درونش دارد به نام غیرت و ناموس پرستی و عِرق به خاک و وطن. این موارد اجازه نمی دهند که ایرانی نسبت به چیزی که در خاک و سرزمینش است بی تفاوت باشد و دم نزند. شما نمی توانید بگویید که نسل بچه های دفاع مقدس تمام شده اند، چون هرگز تمام نمی شوند.

* خدا نکند که دشمنی به خاک ما تجاوز کند، برداشت من از پاسخ شما این است که اگر پایش بیفتد باز هم با این شرایط می روید؟

شک نکنید، حتما خواهم رفت.

* از همرزمانتان یا دوستانی که با شما اعزام شدند خبری دارید؟

بله با هم موارده داریم و همدیگر را می بیننم.

* آیا از نزدیک شاهد شهادت سرباز یا فرماندهی در جبهه ها بوده اید؟

بله متاسفانه از نزدیک شاهد بودم.

* و تا بحال شده که خبر شهادت یکی از همرزمانتان را به خانواده اش بدهید؟

بله بارها پیش آمده و این کار خیلی دردناکی است. البته من به تنهایی نه قادر به این کار بودم و نه این کار را می کردم، با یکی دو تا از بچه های دیگر خبر شهادت را می رساندیم.

* خیلی زمان گذشت تا همگان فهمیدند که رضا ایرانمنش یک مجروح جنگی است، حتی کسانی ایراد گرفته بودند که چرا این جوان موهایش را بلند می کند و به قول معروف «هیپی» است آن زمان شما که این حرفا را می شنیدید و خودتان می دانستید که چه کاره اید و عیار انسانیتتان چند است واکنشتان پیش خودتان به این حرفا چه بود؟

هیچ. هیچ واکنشی نشان ندادم. می شنیدم که می گفتند چرا ریشاشو می زنه؟ چرا موهاشو بلند کرده؟ و این حرفها. من کارم را انجام می دادم. هیچ جایی نگفته اند که موی بلند یا اصلاح صورت عمل نکوهیده و ناپسندی است، من به این چیزها فکر نمی کردم، به اینکه دیگران درباره ام چه می گویند و چگونه می اندیشند.

* شما فیلم های زیادی در حوزه دفاع مقدس بازی کردید، علت اینکه این حوزه رو برای قعالیت های هنریتون انتخاب کردید علاقتون به جبهه و جنگ بوده یا اصولا بهتون پیشنهاد غیر دفاع مقدسی نمی شده؟

نه اتفاقا آن زمان فیلمهای دفاع مقدسی هم پیشنهاد می شد، حتی یادم هست یک بار یک فیلم دفاع مقدسی پیشنهاد شد و سه فیلم غیر دفاع مقدسی اما من از بین اینها با اینکه فیلم دفاع مقدسی هم سخت تر بود، هم پولش کم بود و هم مشکلات دیگری داشت آن را به سه فیلم دیگر ترجیح دادم و در ان بازی کردم.

* مدام در صحبتهایتان به جای جنگ از واژه دفاع مقدس استفاده می کنید و این البته تنها مختص شما نیست همه ما ایرانیان اینگونه ایم، چرا به جای جنگ از واژه دفاع مقدس استفاده می کنیم؟

می گوییم دفاع مقدس و نمی گوییم جنگ چرا که ما جنگ نکردیم، به این مفهوم که نه شروع کننده جنگ بودیم و نه دوست دار و خواهان ادامه آن. تجاوزی به ما صورت گرفت و ما در مقابل از خاک و ناموس و حیثیت و شرفمان دفاع کردیم. ما دفاع کردیم بنابراین نامش را دفاع گذاشتیم و همیشه می گوییم دفاع. اما موضوع تقدسش چیست؟ می گوییم دفاع مقدس به این علت که ما با دست خالی و تنها با ایمان و اراده در مقابل دشمن تا دندان مسلح ایستادیم و مبارزه کردیم تا دشمن نتواند به حریممان وارد شود. تاریخ گواه است که ما در دفاع مقدس به مردم بی گناه حمله نکرده و آنها را نکشتیم، اسیران را نکشتیم و آنها را آزار ندادیم، کار غیر انسانی در دفاع مقدس نکردیم در حالی که بسیار رفتار غیرانسانی با ما شد. به این علت هاست که نام دفاع مقدس را به جای جنگ بکار می بریم. جنگ های دیگر را ببینید، رحم ندارد، می کشد، هر که باشد، پیر، جوان، زن ، مرد. آنها با ما اینگونه رفتار کردند، کشتند. اما ما با آنها اینگونه رفتار نکردیم.

* به نظر شما رزمنده های دفاع مقدس مظلوم واقع شدند؟

بله. بسیار مظلومند. هم آن زمان که در گیر و دار دفاع مقدس بودند و هم حالا که سالهاست جنگی در کار نیست. هم انان که شهید شدند، هم آنان که اسیر شدند، هم آنان که ماندند و هنوز درد می کشند. خدا رحمت کند حمید باکری را. رزمندگان دفاع مقدس را به چهار گروه تقسیم کرده بود.

1- آنان که در جنگ شهید می شوند.

2- آنانکه می مانند و از راهی که رفتند پشیمان می شوند

3- آنان که می مانند و پست و مقام می گیرند و یادشان می رود که کجا بودند.

4- آنان که می مانند و بعدها شهید می شوند.

حمید باکری می گفت: کسانی که در گروه چهارم هستند اجرشان از گروه اول هم بیشتر است چرا که مظلومیتشان طولانی تر است.

* چرا با اینکه همه شما به گردن ما حق دارید و حق بزرگی هم دارید اما هیچکس سراغ شما نمیاد و حالتون رو نمی پرسه؟

من خودم را نمی گویم، این را حتما ذکر کنید، من هیچ حقی بر گردن هیچ کسی ندارم، به خاطر اعتقاداتم، وطنم، ناموسم رفتم و هرچه کردم برای دلم بوده، بنابراین هیچ حقی به گردن کسی ندارم و هیچ منتی هم به گردن کسی ندارم. چه کسانی که یک روز در جبهه بودند و چه کسانی که چیزی در حدود ده سال در جنگ بودند. مظلوم واقع شدند چرا که حتی کمترین کاری که می شد برای آنها کرد این بود که داستان رفتنشان، رشادتشان، جنگیدنشان، مجروح شدنشان، اسیرشدنشان و شهید شدنشان را برای نسل های بعد عنوان کرد، اما خیلی از جوانان نسل امروز هنوز خیلی چیزها را نمی دانند ، گفتم ده سال و حتی بیش از ده سال جنگ. خیلی ها فکر می کنند ما هشت سال جنگیدیم، در حالیکه ما رزمنده داریم که بیش از ده سال در جبهه بوده است. خیلی ها نمی دانند که ما قبل از جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران دو سال هم درگیر مقدمات جنگ با عراق بودیم. الان من این حرفها را می زنم جوانی که خبر ندارد و فکر می کند که دفاع مقدس فقط 8 سال بوده دچار شبهه می شود، حق هم دارد، چون اطلاع رسانی درستی به او نشده است و فکر می کند جنگ تحمیلی همان هشت سال بوده است . این مشکل از کجاست؟ از همین بی توجهی ها، از همین بی اطلاعی ها و اطلاع نرساندن ها، این اطلاع نرساندن ها اولین مقصرش خود من و امثال منند، خودم را می گویم چون خودم را از اصحاب رسانه می دانم. درباره پاسخ به سوالتان که چرا هیچکس سراغ ما را نمی گیرد باید بویم هیچکدام از بچه های جبهه و جنگ از آن کسی که یک روز در جبهه بوده تا آن کسی که ده سال در جبهه بوده هیچ توقعی از هیچ مسئول یا غیرمسئولی نداشته و ندارند، در طول این همه سالی هم که جنگ تمام شده همه بچه های جبهه این را نشان داده اند اما چیزی که قلب ما را به درد می آورد فراموشی آدمهاست. متاسفانه این بی توجهی ها وجود دارد و کسی هم نمی تواند آن را نفی کند. شاید اگر هیچ کاری نکنند حال ما بهتر باشد اما واقعا من و دوستان من در طول این سالها رفتارهایی را دیده ایم که قلبمان به درد آمده است. نمی دانم چه کسانی که مسئول تعیین درصد مجروحیت بچه های جبهه هستند با چه متر و معیاری درصد بچه ها را تعیین می کنند، خود من با این مواردی که درباره مجروحیتم برایتان شمردم مجروح 50 درصد قلمداد می شوم. خاطرم هست روزی یکی از دوستان به من پیشنهاد کرد که بروم برای تعیین مجدد درصد مجروحیتم تا شاید بیشتر به من توجه کنند، گفتم نمی خواهم، واقعا این 50 درصد را هم حاضرم بدهم و اصلا درصدی نداشته باشم، خلاصه با هزار اصرار و انکار بالاخره یک روز صبح رفتم مرکزی که برای این کار بود دیدم یک سری آدم هسنتد که زودتر از من آمده اند و سر و مر و گنده ایستاده اند دم در.، می گفتند و می خندیدند، تا در باز شد ... وقتی پیش مسئول مربوطه رفتم به او گفتم شما با چه متر و معیاری می توانید درصد این مجروحیت ها را اندازه بگیرید،. جواب اصلی این سوالتان را باید از کسانی بپرسید که ما را فراموش کرده اند و به ما بی توجهی می کنند.

* خواسته ای که در دلتان هست و می دانم که بارها گفته اید و متاسفم که این را می گم هیچ توجهی به آن نشده اما خواهش می کنم که یکبار دیگر اینجا بگویید.

«می خندد» بارها گفته ام. هیچ کاری برای ما نکرده و نمی کنند . ای کاش زمانه جور دیگری بود. در هر کجای دنیا که جنگی رخ می دهد تا نسل های بعد از جنگ، خانواده ها و نوه های آنانی که در جنگ بودند مورد احترام قرار می گیرند اما متاسفم که می گویم ما حتی آن احترام خشک و خالی را هم نداریم. سن بچه های جبهه دارد بالا می رود، خیلی هایشان شهید شدند و بقیه هم که مانده اند یک به یک می روند، اینها کوله باری از تجربه و خاطره در ذهن و دلشان دارند که با شهادتشان از بین می رود بی آنکه کسی از آنها با خبر باشد، نسل جوان ما به این تجربه ها و خاطره ها نیاز دارد، آنها باید بدانند در گذشته چه بر سر کشورشان و مدافعان کشورشان آمده، حداقل کاری که می توان کرد این است که سرمایه گذاری شود تا به نحوی این تجربه ها به نسل های بعد منتقل شود.

* شما خودتون هنرمندید و از عالم هنر به عالم دفاع مقدس احاطه دارید می خواستم ببینم آیا تا به حال در جنگ عکاسی کردید یا خبرنگاری؟

بله در زمان جنگ عکاسی هم کردم و تجربه کارگردانی چند تئاتر را هم برای بچه های جبهه دارم.

* ان زمان که در جبهه بودید هیچوقت به این فکر نکردید که جنگ را چه اون زمون و چه حالا به تصویر بکشید حال یا قلم یا با عکس و یا با فیلم؟

آن زمان که نه، چون وقتش زیاد نبود اما بعدها چرا. خیلی تلاش کردم که ماجرای جنگ را به تصویر بکشم. اگر چیزی هم ساختم یا بازی ای کردم گزیری هر چند کوتاه به روایت دفاع مقدس داشته ام.

* به عنوان سوال پایانی می خواهم درباره فعالیت های هنری بعد از این شما بپرسم، چه زمانی دوباره به فعالیت های هنری روی می اوردید و ما می توانیم از هنر شما استفاده کنیم؟

(می خندد) راستش باید بگویم هیچوقت. فکر نمی کنم که چنین اتفاقی بیفتد. چون ما را دیگر قبول ندارند، بده بستان ها و مافیای سینما انقدر قدرتمند شده که ما را که با جان و دل کار می کردیم پس زده و از صحنه خارج کرده، بنابراین چشمم به بازگشتن به عرصه هنر و دوربین آب نمی خورد.

گفتگو: یوسف خاکیان

502502

کد خبر: 679667

وب گردی

وب گردی