چشمانم در سه راه جفیرجا ماند/عشق ما را لایق خود کرده بود

می دانید 36 سال یعنی چند ماه ،چند هفته ؟چند روز ؟ 36 سال یعنی 432 ماه ؛ یعنی12 هزار و 960 روز از زمانی که دشمن در شیپور جنگ دمید و مارا به جنگی نابرابر وادار کرد می گذرد.

زهره حاجیان-حالا 36 سال از آن روزهای حماسه و دلاوری گذشته و آنچه مانده مرور خاطرات جبهه و جنگ و لحظات دلهره و شادی های بی حد و حصر پیروزی ها در عملیات است خاطراتی که در دل و ذهن خانواده بزرگ شهدا ،جانبازان ،آزادگان و ایثارگران ماندگار شده است .

هفته دفاع مقدس بهانه ای بود تا پای صحبت های مردی بنشینیم که هر دو چشمش را در خاک سرخ خوزستان جا گذاشت.

"ابوالقاسم آجرلو"که کارشناسی ارشد مطالعات منطقه ای با گرایش خاور میانه دارد و آماده ارائه پایان نامه دکتری است می گوید:«با اینکه نمی بینم اماخاطرات آن روزهای خوب را مرتب در ذهنم مرور می کنم و دلم برای روزهایی که مهربانی و ایثار تنگ می شود.»

او مانند بسیاری از رزمندگان با شنیدن خبر تجاوز دشمن به خاک کشورمان و دستور امام راحل درس و مدرسه را رها کرد و به جبهه رفت.

مردی با ده ها ترکش در بدن

14 ساله بودم که از طرف بسیج به جبهه رفتم و در 15 سالگی پس از عملیات آزاد سازی خرمشهر به عضویت سپاه در آمدم آن روزها تعداد زیادی از نیروهای بسیج و سپاه به شهادت رسیده بودند و سپاه نیاز به جایگزینی نیروها داشت.

آجرلو با بیان این مطلب می گوید:«در طول زمانی که در جبهه بودم سه بار مجروح شدم مجروحیت اول بعد از عملیات آزاد سازی فاو بود که با اصابت ترکش خمپاره به دست وپا و بدنم مجروح شدم و کبد و کلیه راستم پارگی پیدا کرد 5 روز بیهوش بودم و روزی که به هوش آمدم خبردادند که عراقی ها هواپیمای ما را در آسمان زده اند و چند نفر از فرماندهان از جمله شهید محلاتی را به شهادت رسانده اند.»

یادگاری دوم جانباز 70 درصد از کربلای 8 است که ترکش ها به سرش و قسمت های بدنش اصابت کرد و اصرار او برای عدم انتقال به عقب و پانسمان سرپایی نیروهای امداد درچادر گذشت.

چشمانم در سه راه جفیرجا ماند

سومین و سخت ترین مجروحیت آجرلو برمی گردد به آخرین روز جنگ در سال 67 . او می گوید:«روزی که قطعنامه امضا شد در جاده اهواز –خرمشهر در کمین دشمن افتادیم و ماشین مان را زدند و با اینکه سعی کردیم ازمعرکه فرار کنیم سرو صورتم ترکش خورد اما متوجه نشدم که چشمانم را از دست داده ام و دیگر هرگز نمی بینم.»

یک لحظه چشمانتان را ببندید چه می کنید ؟وقتی که تلاش تان برای دیدن اطرافتان به جایی نمی رسد چه خواهید کرد؟چگونه با چشم هایی که دیگر نمی بیند کنار می آیید ؟

سردارآجرلو با بیان اینکه زمان مجروحیت متوجه از دست دادن بینایی اش نشد می گوید:«ترکش های خمپاره مستقیم به سر وصورتم خورده بود دستانم را روی صورتم گذاشته بودم و جرات اینکه دستانم را بردارم نداشتم بی هوش شدم و بعد از انتقال به بیمارستان بقایی اهوازوبیمارستانی در اصفهان برای جراحی به بیمارستان بقیه الله در تهران منتقل شدم و پس از عمل و تخلیه چشم چپم متوجه شدم که بینایی هر دو چشمم را ازدست داده ام .»

او تاکید می کند :«حتی اعزام به آلمان و انجام جراحی ها و مراقبت های ویژه موفق نبود و به ایران برگشتم .»

معلم سرخانه ...

پسر 22 ساله قصه ما هرچند دلش در کنار چشمانش در سه راهی جفیر جا مانده بود اما دیگر نمی توانست به جبهه برگردد روزها به محل کارش می رفت و عصرها با معلمی که بنیاد شهید به خانه می فرستاد درس ها را مرور می کرد تااینکه سال 74 دیپلم می گیرد و در کنکور قبول می شود.

آجرلو با اشاره به اینکه در رشته مترجمی زبان دانشگاه علامه قبول شده بود می گوید:«مسیر رفت و آمد برایم سخت و دور بود تقاضای انتقال به دانشگاه تهران دادم و با دوندگی ها و پیگیری های زیاد پس از دو ستال با انتقال من به دانشگاه تهران موافقت شد با تغییر رشته در علوم سیاسی ادامه تحصیل دادم.»

دوست مهربانی به نام ضبط صوت

درس خواندن ومخصوصا امتحان دادن یک نابینا سخت است امابا اراده ای که از آنها سراغ داریم سختی های بزرگتر از این هم برایشان سهل و ممکن است.

آجرلو با اشاره به اینکه با کمک دوستان صدای استاد را ضبط می کردم و در خانه با گوش دادن های مکرر درس ها را حفظ می کردم می گوید:«با اینکه شرایط درس خواندن من سخت تر از دیگران بود معمولا با معدل بالا قبول می شدم و دقیقا همزمان با دانشجویان سالم کلاس امتحان می دادم البته افراد نابینا یک نفر منشی در اختیار دارند و او باید جواب سوال هایی که می گفتم رامی نوشت جالب است بدانید به دلیل اینکه افراد نابینا کمی بلند تر از معمول صحبت می کنند مرا به آخر کلاس می برند تا بچه ها با شنیدن جواب سوال ها تقلب نکنند....»

خدایا شکرت فوق لیسانس قبول شدم

با قبول شدن در مقطع کارشناسی ارشد انگیزه ام برای درس خواندن بیشتر شد. رزمنده جبهه های جنگ می گوید:«شرایط همان بود با این تفاوت که درس ها سخت تر و سنگین تر شده بود دیگرصدای اساتید را ضبط نمی کردم و فقط به گوش دادن به حرف های استاد اکتفا می کردم و در آخر کلاس یکی از همکلاسی ها جزوه خود را روی گوشی موبایلش می خواند و برای من بلوتوث می کرد با این روش هر کجا که بودم می توانستم درس ها را مرور کنم.»

همسری مهربانتر از برگ درخت

بدون شک اگر همراهی یک همسر خوب نباشد مردان موفق نمی شوند و " معصومه قدیانی " نقش یک همراه خوب را بازی می کرد و هنوز که هنوز است به حمایت های خود از سردار روزهای جنگ ادامه می دهد.

معصومه می گوید:« زندگی با جانبازان راحت نیست آنها محدودیت های خاصی دارند و باید با صبر و حوصله در ادامه زندگی و پیشرفت های کارو تحصیل کمک شان کرد و من هم در کنار دو پسرم "مجید " و "محمد حسین" همراه ابوالقاسم هستیم و هر کاری داشته باشد انجام می دهیم تا بدون دغدغه به ادامه تحصیلش فکر کند.»

عینک سیاه را ازروی صورتش بر می دارد و دستی به جای خالی چشمانش می کشد . ادامه می دهد :« من و همرزمانم با علاقه و عشق و به دستور امام عزیزمان به جبهه رفتیم و با تمام سرمایه که جان مان بود جنگیدیم و اجازه ندادیم که دشمن به خاک و تمامیت ارضی ما تجاوز کند اما آن هایی که فیض شهادت نصیبشان شد برنده میدان بودند و ما جانبازان و ایثارگران سال هاست که به حال آنها غبطه می خوریم.»

سردار آجرلو از عصای سفید استفاده نمی کند وقتی دلیلش را می پرسم می گوید:«راستش دلیل خاصی نداشت اما از روز اول که متوجه شدم دیگر نمی توانم ببینم از عصااستفاده نکردم نمی دانم شاید فکر می کردم وابسته عصا می شوم و شاید به همین دلیل حس های دیگرم را برای راه رفتن و تشخیص مسیرها و موانع تقویت شد البته معمولا همراه دارم و با کمک فرزندانم و دوستان به محل کار و کلاس های دانشکده می رفتم .»

105105

کد خبر: 679781

وب گردی

وب گردی