امروز، روز آتش نشان است/ روایت آتش نشانی که آسمانی شد

در پایتخت   بیشتر کوچه ها به نام شهدا مزین شده است و اما تابلوهایی که رویش نوشته شده باشد شهید آتش نشان فداکار زیاد نیست . در میان تابلوهای ورودی کوچه ها، تابلوی شهید "داود جعفریان "کمی متفاوت تر از دیگر تابلوهای شهدا است.

معصومه ماه پیکر - ایسکانیوز : کلمه آتش نشان فداکار درکنار نام شهید کنجکاومان می کند تا به مناسبت نزدیک شدن به 7مهر و روزآتش نشان سراغ خانواده اش برویم. اگر چه کوچه به نام شهید جعفریان ثبت شده است اما چندسالی می شود که خانواده شهید از آن کوچه به جای دیگری کوچ کرده اند.پیدا کردنشان کار چندان سختی نبود.با وجودی که همه ساکنان کوچه و کاسبهای اطراف آنها را به خوبی می شناسند، اما کسی آدرس دقیقی از آنها ندارد سرانجام با کمک فرش فروش محله متوجه می شویم .ساکن چند خیابان آن طرفتر شده اند و مدتی است در واحد 14 مجتمعی در خیابان رجبی زندگی می کنند.دقایقی مهیمان خانواده مهربان و صمیمی شهید جعفریان می شویم تا دلتنگی هایشان را از زبانشان بشنویم.

نوزادی که گرمابخش خانواده شد

دهم دی ماه سال 1358 بود.هوا سوز زیادی داشت.آن روزها زمستان واقعا زمستان بود.مهری خانم ازصبح حال خوشی داشت.سرانجام نزدیک ظهر او رابه بیمارستان فیروزآبادی می برند.درمیان دلشوره های حاج بهرام سرانجام دومین فرزندش متولد شد.داود دومین پسر حاج بهرام بود.علی پسر اولش اگر چه آن روزها تنها 3 سال داشت ، اما ازدیدن شادی و لبخند پدر شاد بود. کمی که بزرگتر شدند بیشتر از2برادر با یکدیگر دوست بودند و کارهایشان یکی بود .

"مهری گلچین زاغ" مادر شهید جعفریان در حالیکه به عکس های قاب گرفته 2پسرش بر روی دیوار رو به رویش نگاه می کند.اشکهایش را پاک می کند و می گوید: « همیشه با هم بودند. هیچکس باور نمی کرد روزی هیچ کدامشان نباشند.» بچه ها گرمی بخش خانه بودند.شیطنت هایشان فضای خانه را پر شور می کرد .کمی که بزرگتر شدند چون موقعیت کاری پدر به گونه ای بود که کمتر در خانه حضور داشت در کار ها به کمک مادر می آمدند.مهری خانم می گوید:«روزهای شادی بود که عمر کوتاهی داشت .»

شروع مصیبت درخانواده جعفریان

هیچ کس باور نمی کرد روزی سر و صدای بچه ها جای خود را به دلتنگی بدهد. مصیبت از روزی شروع شد که علی بر اثر تصادف داود را تنها گذاشت .

مادرشهید جعفریان در حالیکه از یاد آوری آن روز چشمانش نم دار شده است،می گوید: «آن روزها درمحله یافت آباد در منطقه 18ساکن بودیم. چون اغلب اقواممان در محله شمشیری ساکن بودند به این محله نقل مکان کردیم. به یاد دارم سال 73بود علی آن روزها 17یا18ساله بود. روز حادثه وقتی ازمدرسه آمد گفت می خواهم سری به مادربزرگ بزنم .سوار موتورش شد تا به خانه مادربزرگش برود. هنوزساعتی از رفتنش نگذشته بود که آقایی در حالیکه برگه ای در دست داشت درب خانه مان آمد و خبر تصادفش را داد. خوب به خاطر دارم هوا داشت تاریک می شد، همسرم تهران نبود به ناچار با دختر خردسالم به محل تصادف در میدان معلم رفتم .وقتی آنجا رسیدم تنها خون بود که آسفالت خیابان را پوشانده بود.وقتی با برادرم به بیمارستان رسیدیم خبر فوت علی را دادند. با رفتن علی مصیبت ما هم شروع شد.»علی 21سالی می شود که درقطعه 37 آرمیده است.

برادری که جای برادرش را پر می کرد

فوت پسر بزرگ خانواده جعفریان نه تنها برای پدر و مادر سخت بود. بلکه با رفتن علی ،داود هم تنها برادر و دوست و حامی اش را از دست داد.با وجود ناراحتی اش از غم برادر، سعی می کرد جای خالی او را برای مادر پر کند.

مادرش می گوید: « غم دوری علی باعث شده بود آرام و قرار نداشته باشم .داود به همراه یکی ازهمسایگانمان هر ماه مرا برسرخاک علی می برد. همه جا همراهم بود، با وجود غمی که با ازدست دادن برادرش دردل داشت اما سعی می کرد مرا به زندگی امیدوار کند. انگار می خواست جای برادرش را بگیرد .»بهرام جعفریان پدر شهید اگر چه 59سال دارد، اما غم ازدست دادن 2فرزندش او را شکسته تر نشان می دهد. در حالیکه کنار مادر شیهد نشسته است.

با زنده شدن خاطرات فرزندانش تاب و تحمل را از دست داده هرچند دقایقی یکبار صورتش را برمی گرداند تا اشکهایش راپاک کند. به میان حرفهای همسرش می آید و می گوید: « داغ اولاد خیلی سخت است. خداوند به هیچ پدر و مادری نشان ندهد.»پدر شهید راننده بنیاد بود که بعد از شهادت داود خود را بازنشسته کرد. او می گوید: « با شهادت داود، حاج خانم خیلی تنها شد، به همین دلیل خود را بازنشته کردم تا در خانه بمانم و مراقب او باشم. البته گاهی وقتها به عنوان راننده آژانس در آژانس محله مسافران را جابجا می کنم.»

با همه مهربان بود

بچه درس خوانی بود .سعی می کرد در جلسات مذهبی مدرسه اش حاضر شود. هر روز صبح جمعه با وجود تعطیلی مدرسه برخلاف بعضی از همسالانش که این روز را استراحت می کردند در دعای ندبه مدرسه اش حاضر می شد.

مادرش می گوید: « به یاد دارم آن روزها درمدرسه راهنمایی ارشاد در محله سرآسیاب مهرآباد درس می خواند، یک روز وقتی از مدرسه به خانه آمد گفت :مامان در مدرسه می گفتند هرکس 40روز برود جمکران حاجت می گیرد. از همان روز تصمیم گرفت هر هفته به زیارت جمکران برود اغلب اوقات مرا هم همراه با خود می برد.»

مهربانی اش زبانزد اهالی محله اش بود. هرروز صبح هنگام گرفتن نان برای بعضی از همسایه ها هم نان تازه می خرید. همه را دوست داشت. سعی می کرد کسی از او دلخور نباشد. با همه سعی و تلاشش نتوانست در کنکور قبول شود. مادرش با اشاره به این موضوع می گوید: « آن روزها شرایط پذیرش در دانشگاه به آسانی امروز نبود. رقابت سخت و ظرفیت پذیرش کم بود با همه سعی و تلاشش نتوانست موفق شود. سرانجام تصمیم گرفت به سربازی برود . یک سال و2ماه از خدمت سربازی اش سپری می شد که به درجه شهادت رسید.»

دلشوره ای که خبر از یک اتفاق می داد

همیشه آرزو داشت به نوعی از هم وطنانش دفاع کند. دوران سربازی اش را درایستگاه 34 آتش نشانی واقع درخیابانی آزادی می گذراند. دربیشتر عملیاتهای امداد و نجات شرکت می کرد.

مادر شهید جعفریان ازصبح روزشهادتش می گوید: « آن روز برای شرکت در مراسم سوم دایی ام به کرج رفته بودم. از صبح دلشوره عجیبی داشتم . دلم خبر از اتفاق ناگواری می داد. نزدیک غروب آفتاب به طرف تهران راه افتادیم. سرکوچه با دیدن همسایگانمان که دور هم جمع شده بودند مطمئن شدم اتفاقی افتاده است . همه سعی می کردند با من روبرو نشوند. سرانجام یکی از همسایه ها درحالیکه آقایی را نشانم می داد، گفت: این آقا ساعتها منتظر شماست.

مادرشهید جعفریان درحالیکه با یادآوری آن روز اشکهایش جاری می شود، سخنانش را اینگونه ادامه می دهد: « با دیدن آن مرد یاد روزی افتادم که آقایی خبر تصادف علی را برایم آورده بود. آن آقا هم سفیر خبر شهادت داود بود. حالا فهمیدم چرا از صبح دلشوره داشتم .بالاخره داود هم از جمع ما پر گشود.»

پدرشهید جعفریان در زمان شهادت داود هم تهران نبود. او درحالیکه چشمانش همچنان نمناک است، می گوید: « برای ماموریت کاری در اصفهان بود. آن روز یکی از آشنایانمان با من تماس گرفت و گفت پای داود شکسته با شنیدن این خبر به طرف تهران حرکت کردم، وقتی به کوچه مان رسیدم حال وهوای کوچه جور دیگری بود. همسرم با دیدن من در حالیکه گریه می کرد خبر شهادت داود را به من داد. حالا دیگر هر2پسرم از جمع مان رفته بودند.»

پولی که خرج مراسم عزاداری شد

مادر شهید جعفریان خاطرات زیادی از فرزند شهیدش دارد. او در حالیکه به روز شهادت فرزندش اشاره می کند، می گوید: « هر روز صبح تهیه نان خانه با داود بود .او قبل از بیدار شدن ما از خواب نان تازه می خرید .آن روز صبح وقتی از خواب بیدار شدم، داود هنوز خواب بود، نان را خودم تهیه کردم. وقتی به خانه بازگشتم داود را بیدار کردم تا صبحانه بخورد. هنگام خوردن صبحانه حال غربیی داشت، همه اش از من بابت تهیه نان تشکر می کرد و می گفت مامان صبحانه خیلی خوشمزه ای بود. موقع خداحافظی هم دوباره سرش را داخل اتاق آورد و گفت:مامان واقعا بابت نان ممنونم . در حالیکه دور اتاق چرخی می زد همه چیز را با دقت نگاه می کرد کمی با هم شوخی کردیم و او خداحافظی کرد و رفت .»گلچین از عملیاتهایی که داود در آنها شرکت می کرد هم خاطراتی دارد. او می گوید :« همیشه وقتی به خانه می آمد از نحو عملیاتهای امداد رسانی شان برایم تعریف می کرد. به یاد دارم اولین عملیاتش حضور برای امدادرسانی به خانواده ای بود که زیر آوار مانده بودند .آن روز داود وقتی به خانه آمد ناراحت به نظر می رسید. او در میان حرفهایش گفت نتوانستندپیرزنی را که زیر آوار مانده بود را زنده بیرون آورند.»در طی 14ماه خدمت سربازی اش در آتش نشانی در عملیاتهای اطفای حریق و امداد و نجات بسیاری شرکت کرده بود. روزهایی که این روزها تنها به عنوان خاطراتی در گوشه ذهن پدر و مادرش جا خوش کرده اند. مادرشهید جعفریان در ادامه به آخرین خاطره فرزندش اشاره می کند و می افزاید: « چند روز قبل از شهادتش مقداری پول آورد و گفت حقوق سربازی ام است، در حالیکه به طرفم گرفته بود خواست آنرا به من بدهد. به یاد دارم گفت لازمتان می شود. آنرا قبول نکردم، اما داود پول را در گوشه ای از اتاق زیر فرش گذاشت و گفت هر وقت لازم داشتید بردارید. داود نمی دانست که پولش خرج مراسم عزاداری اش می شود. با آن پول خرما و حلوا مراسمش را تهیه کردیم.»

کوچه ای با همسایگانی مهربان

اگر چه شهید داود جعفریان در عملیات امداد و نجات به شهادت رسید. اما مسئولان آتش نشانی مدتی است کوچه محل سکونت این شهید را به نام او تغییر داده اند .

پدر شهید در این باره می گوید: « مسئولان همواره به ما لطف دارند. آنها با نام گذاری کوچه مان در خیابان شمشیری به نام داود باعث شدند تا نام و یاد او زنده بماند. هر وقت از آنجا می گذرم خاطرات داود برایم زنده می شود.» با وجودیکه چند سالی می شود که پدر و مادر شهید از خانه قدیمی خود به محل زندگی کنونی خود کوچ کرده اند. اما همچنان ارتباطی گرم و صمیمی با اهالی محله قدیمی شان دارند. مادر شهید می گوید: « همسایه ها همواره جویای حالمان هستند. آنها در زمان شهادت داود همراه و پشتیبان ما بودند. جوانان این کوچه با برپایی دسته عزاداری تمامی برنامه های مراسم عزاداری داود را با کمک یکدیگر برگزار کردند. آن روزها اگر حمایت و دلگرمی اهالی نبود ما نمی توانستیم این داغ را تحمل کنیم.»

خانواده شهید جعفریان تصمیم دارند بعد از نوسازی خانه قدیمی خود در کوچه جعفریان به محله قدیمی خود بازگردند. گلچین در ادامه می گوید: « خانه قبلی مان کوچک وقدیمی است با وجودیکه در این خانه امکانات برایم فراهم است، اما بعد از نوسازی آنجا به آن خانه باز می گردم. » درخانه فعلی خانواده شهید جعفریان همسایگان کمتر سراغ یکدیگر می گیرند . بسیاری از آنها نمی دانند همسایه شان خانواده شهید آتش نشان محله شان هستند. شاید یکی از دلایل آن قوانین زندگی آپارتمان نشینی باشد. حال آنکه مادر شهید جعفریان معتقد است در کوچه قبلی همه اهل یک خانواده بودیم. همسایه ها از حال یکدیگر با خبر بودند و در غم و شادی یکدیگر شرکت می کردند.

نوه مان تنها دلخوشیمان است

این روزها دیگر از هیاهیوی بچه ها درخانه جعفریان خبری نیست. پدر و مادر شهید جعفریان مدتهاست اوقات خود را با یکدیگر تقسیم می کنند. مینا تنها دخترشان سالهاست ازدواج کرده و سرخانه و زندگی اش رفته است. البته او اغلب اوقات سعی می کند به پدر و مادرش سری بزند، دوست ندارد آنها را در این روزها تنها بگذارد پس در هفته چندین بار همراه با ملینا دختر 7ساله و همسرش به منزل پدر و مادرش می رود. پدرشهید جعفریان با اشاره به این موضوع می گوید: « ملینا تنها دلخوشی ام است. سعی می کنم با بردن او به پارک اوقات فراغتم را پر کنم.»

او در حالیکه لبخندی برلب می آورد، ادامه می دهد: « چند روز پیش مانتو مدرسه اش را خریده و آورده بود تا ما ببینیم، آخر امسال کلاس اول می رود.» مادر شهید جعفریان هم نه تنها اوقاتش را با دختر و نوه اش سپری می کند، بلکه در هفته چند روزی را هم در جلسات قرآنی شرکت می کند. او می گوید: « مدتی است به همت تعدادی از بانوان هم محله ای ام هر هفته خانه یک نفرجلسات قرآنی برگزار می کنیم. گاهی اوقات نوبت من می شود تا در خانه ام پذیرای آنها باشم.»

او همسایگانش را دوست دارد و می افزاید: « آنها در همه حال به ما لطف دارند. با وجودیکه دیگر ساکن کوچه جعفریان نیستیم، اما گاهی اوقات سری به ما می زنند و جویای حالمان می شوند. خدا را شاکرم در محله ای زندگی می کنم که ساکنانش افرادی مهربان و خونگرم هستند.»

105105

کد خبر: 681861

وب گردی

وب گردی