پیمان سلطانی موسیقیدان، نوازنده، رهبرارکستر و نظریهپرداز درگفتگو با ایسکانیوز در مورد ضبط آثار موسیقی در خارج از ایران گفت: ما نوازندههای خوبی در ایران و عرصهی موسیقی داریم. نمیشود منکر آن شد و من نمیخواهم همه چیز را در اینجا حذف کنم اما، توانایی اجرای نوازندگان ارکستر سمفونیک غیرایرانی، به طور مثال ارکستر فیلارمونیک ارمنستان با نوازندگان و ارکسترهای ایران قابل قیاس نیست. متاسفانه یا خوشبختانه آنها بسیار تواناتر هستند؛ با توجه به این که لحن و گویش سازی و تلفظ آنها به استانداردهای بینالمللی نزدیک تر است و کیفیت ضبط نیز آن جا بهتر است و البته حاشیهای هم در آن جا وجود ندارد، ترجیح میدهم اگر امکانش فراهم شود، خارج از ایران (که آرامش و موسیقی دست به دست هم میدهند)،آثارم را ضبط کنم. آنجا موضوع با موسیقی شروع و با موسیقی تمام میشود. طبیعی ست که من دوست دارم هزینه و وقتی که صرف این کار میشود، نتیجه ی بهتری هم به همراه داشته باشد. در ضمن باید بگویم که به هیچ وجه از اینکه مجبورم پول و سرمایه ی اینجا را خارج از ایران خرج کنم، راضی نیستم.
وی همچنین در خصوص آثار موسیقی تلفیقی با حفظ هویت ملی اظهار کرد: مسئلهی ایرانی بودن و هویت ملی، یعنی تشخص داشتن یک اثر در بطن جغرافیای زیستی ربطی ندارد که چه ملیتی داریم. اثر باید از یک سرزمین و موقعیت پا بگیرد و تداعی کنندهی خاک و خانه باشد. یک اثر هنری نمیتواند چندگانه باشد. بحث هویت ملی که من عنوان میکنم،با مسالهی ناسیونالیسم تفاوت دارد؛ بحث بر سر فرهنگ زیستی است. ما در ایران تحت شرایط خاص فرهنگی، اقلیمی، تاریخی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی رشد کردهایم،متاثر شده و شکل گرفتهایم. زبان ما، تمام شاخصههای فرهنگ این مرز و بوم را دارد.به همین دلیل است که هنوز شعر کلاسیک ایرانی در عین آن که به گذشتهای دور باز میگردد، هنوز هم معاصر است و جایگاه جهانی خود را هم دارد،اما موسیقی ایران نتوانسته است این جایگاه را بیابد زیرا در بسیاری مواقع، با زبان خاص خود سخن نمیگوید.
سلطانی ادامه داد: همانطور که میدانید در پانزده سال گذشته، یک جریان موسیقی در ایران شکل گرفت به نام موسیقی تلفیقی. من بههیچ وجه اعتقادی به موسیقی تلفیقی به این شکلی که در ایران اجرا میشود ندارم زیرا عقیدهی من بر این است که از ترکیب دو مادهی مختلف، باید مادهی سومی بهوجود بیاید.در این صورت، ما تلفیق و ترکیب را انجام دادهایم. وقتی در پایان کار، اجرای نوازندهی تبلا، کمانچه و تنبور قابل تفکیک باشد و حس کنیم هر کدام کار خودشان را انجام دادهاند و نتیجهی شنیداری ما به یک ترکیب جدید منجر نشده، طبیعتا ترکیبی این میان انجام نشده است. اگر قرار باشد نوازندهی تنبک ما شیوهی خودش را داشته باشد و همان جمله پردازیها، انگارههای ریتمیک و فرمهای ضربیای که در اجرای موسیقی ایرانی استفاده میکند را اجرا کند و نوازندهی سیتار هندی همان تیپهای ملودیک خودش را داشته باشد و هیچ کدام به همنفسی و همزیستی نرسند و نهایتا به یک ترکیب جدید دست نیابند، واضح است که تلفیقی صورت نگرفته است. من مخالف تلفیق نیستم اما بایداین ترکیب به یک شخصیت،امضا، لحن و زبان جدید منجر شود.
او در پاسخ به این که شما پیش از این دربارهی باور به فلسفه اگزیستانسیالیستی و نظریه هنر برای هنر گفته بودید، بیان کرد: من صحبتی از هنر برای هنر نکرده ام. من به هیچ وجه از پوشش مکتب انحطاط گرایی و زیبایی شناسی واپسین قرن نوزدهم حرفی نزده ام. منکر گرایشهای اگزیستانسیالیستی هم نیستم حتی دورهای پیرو این تفکر نیز بودهام؛ اما بحث من، بر سر هنر برای هنر نیست. هنر باید مستقل باشد. به طور مثال هنر برای مخاطب، هنر برای هنر، هنر وابسته به تاریخ، هنر مربوط به آینده، هنر و اخلاق و ... مسائلی است که در دورههای مختلف تاریخ زیبائیشناسی توسط بسیاری از نظریه پردازها بیان شده و من نه منکرش هستم و نه میتوانم آنها را تمام و کمال بپذیرم. من بحثی را باز نمیکنم که وارد یک تفکر زیبائیشناسی خاصی شوم. بنابراین مسئلهی زیبائیشناسی که من مطرح میکنم، باید متعلق به زمانهی من باشد، در غیر این صورت آن اثر، متعلق به من نخواهد بود.
این آهنگساز افزود: اگرقرار باشد من نیز همانند بتهوون موسیقی بنویسم، پس دیگر اثر جدیدی در عصر خودم به وجود نیاوردهام. شما ممکن است در آخرین اثر منتشر شده از من، "گفت و شنید"، ردپای بسیاری از موسیقیدانان، نقاشان، مجسمهسازان، نظریهپردازان، روانشناسان و جامعهشناسهای ایرانی و غیرایرانی را مشاهده کنید. ولی موسیقی این اثر، هیچ ربطی به موسیقیهایی که تا به امروز ساخته شدهاند، ندارد. من با زیبائی شناسیای که از جهان معاصرم دارم و شعوری که از هستی شناسی این جهان معاصر درک میکنم، موسیقیام را خلق کردهام. بنا براین تفکر،"هنر برای هنر" که خیلی از دورهاش گذشته است همان بیانیه ای است که انحطاط گرایان آن را سرمشق خود قرار داده اند. اینکه تنها زیبایی می تواند هدف کار طولانی و عاشقانه ی یک صنعت گر باشد. آنها در پی این ماجرا بودند که هر چه تجربه ساختگی تر باشد با ارزش تر است. نتیجتا با این تصور که هنر، طبیعت دیگری را می آفریند، باید پذیرفت که هر گونه نقص در طبیعت نیز هنر به حساب می آید! به همین دلیل این نگرش به هنر، در دورهی خود دارای اهمیت بوده است. تصور من این است که هنر برای خود مولف آفریده می شود و در وهلهی اول این خالق اثر است که باید از اثرش لذت ببرد و بتواند اثری که خلق میکند را باور داشته باشد، با این زاویه ی نگاه است که من به خودم اجازهی ارائهی اثر را میدهم و دیگران را در لذتی که می برم سهیم می کنم.
وی تاکید کرد: وقتی از هویت ملی صحبت میکنم، به این معنی نیست که هنر ایرانی هم، صرفا باید برای مخاطب ایرانی باشد. ما تعامل و تفکر گروهی را از دست دادهایم. یعنی ما گروه هایی برای ارائهی و تبادل نظریات نداریم.این تفکر گروهی و ایجاد پاتوق در ایران بهوجود نمیآید. مثلا در گذشته، امپرسیونیستها و معاصرین شان مانند پل سزان، پیکاسو، پل کله، دبوسی و... در خانهی گرترود استاین جمع میشدند و نظرهای متفاوت میدادند و تبادل افکار میکردند و این باعث میشد تعامل بهوجود بیاید. من فرهنگ ایرانی را در چارچوب فرهنگ و جغرافیای ایرانی دوست ندارم؛ این فرهنگ باید فراتر از مرز ایران برود.در این صورت، اگر رنگ و بو و طعم ایرانی داشته باشد اما با ابزار و مواد جدید جهانی ترکیب شود حرفی برای جهان بدون مرز خواهد داشت.
سلطانی درآخر گفت: ما جان کیج را میبینیم که به تبت و هند و ... سفر میکند و در بعضی آثارش از تفکر "ذن-بودیسم" برای استخراج مواد موسیقایی خود استفاده میکند. همینطور، مینیمالیستی به نام استیورایش را داریم که به آفریقا سفر میکند و هریک از آنها برداشتهای خودشان را دارند و یا لاخنمن و شلسی که در گملان (جاوه) به جستجو میپردازند و همینطور پیکاسو که به آفریقا سفر میکند و برای خلق آثاری چون "گرانیکا"، برداشتهایی از آنجا را مورد استفاده قرار میدهد. من هم برای ساخت اثرم میتوانم به مکزیک، بلغارستان، آرژانتین یا قوچان سفر کنم و اتمسفری از موسیقی این مناطق را برداشت کرده، یا ایدهای از آن اقلیم را درونمایهی اثرم قرار دهم. اما نتیجهی اثری که ارائه میدهم، نباید با من بیگانه باشد. منظور من این نیست که صرفا باید از اسطورهها و عناصر و مواد ایرانی استفاده کنیم بلکه باید نتیجهای که به دست میآید، جهانِ ایرانی داشته باشد و بی مرز باشد و نهایتا این "ایرانی بودن" باید در وسعت جهانی مورد خطاب قرار گیرد. کافی است که اثر هنری را به انتهای خیال مان سوق دهیم و جهان را از آنِ خود بپنداریم و خود را از آنِ جهان.من زمانی که اثر دوفایا را میشنوم تصور نمیکنم که موسیقی اسپانیایی گوش میدهم؛ اثر آنقدر گسترده، عمیق و جهانشمول نوشته شده که منِ موسیقیدان ایرانی، احساس میکنم از آنِ من نیز هست وانگار در من ریشه دارد. دوفایا موسیقیاش را اسپانیایی نوشته، اما آنقدر ظریف از اتمسفر موسیقی قوم خودش (اسپانیا) بهره برده که منِ شنونده بین موسیقی او و دورژاک تفاوت قائل میشوم و درعین حال که آن موسیقی را از خودم میدانم،رنگ و تمبری جدید را در موسیقیاش احساس میکنم که بلاتکلیف هم نیست، دو رگه هم نیست و بیگانه هم نیست اما شالوده ی اثرش جهانی بزرگ تر از اسپانیا دارد و در عین حال با اسمتانا نیز تفاوت دارد و در نهایت این که ملغمهای از شرق و غرب و شمال و جنوب هم نیست.مشکل اغلب موسیقیدانان ایرانی که اثرشان بوی موسیقی اروپایی یا عربی یا هندی و یا ترکی میدهد این است که نتوانستهاند جنس فضاهای ارتباطی فرهنگ خودشان را تغییر دهند و در این دگردیسیها به دلیل بیگانگی نسبت به تاریخ، فرهنگ و فلسفهی ایرانی، سر از کوچههای اندلس و مراکش و ... درآورده اند.
504502