روزی برای خودمان کسی بودیم/ شب عاشورا  کنارسالمندان  آسایشگاه ابن سینا

دود اسپند غلیط فضا را پر کرده و نمی گدارد دسته هایی که از دو طرف خیابان حرکت می کنند را تشخیص دهی .شب عاشورا خیابان ها شلوغتر از شب های دیگر است و دسته های عزاداری بیشتر.چشم که بچرخانی از پشت هاله دود چند زن و مرد سالخورده را می بینی که روی صندلی های پلاستیکی سفید نشسته اند و مغموم به زنجیرهایی که بر پشت اعضای هیات های عزاداری می خورد نگاه می کنند ،شانه های مادری زیر چادر تکان می خورد و صدای گریه می پیچد.اینجا مرکز نگهداری سالمندان است .

زهره حاجیان- درمیان شلوغی دسته ها گمشده ام انگار. ازخودم می پرسم چند باراز کنار این در بزرگ - سرد و بی تفاوت - گذشته ای و متوجه نشده ای و فکرش را نکرده ای که ممکن است روزی خودت مهمان یکی از این خانه ها شوی ؟اینجا گوشه ای از کلان شهر تهران است اول خیابان لاله نرسیده به تقاطع تهرانسر اصلی .اینجا آسایشگاه ابن سینا تنها یکی از ده ها مراکز نگهداری از سالمندان تهران بزرگ است که از 45 سالمند نگهداری می کنند.

برداشت اول : روزی برای خودمان کسی بودیم....

روزی برای خودشان کسی بوده اند و این روزها هر کدامشان دارند زندگی مجردی را در کنار جمعی که شبیه خودشان است تجربه می کنند.

آقا عبدالله 69 ساله از زندگی در خانه سالمندان دو حس متناقض دارد می گوید: روزی فکر می کنم خدایا شکرت که اینجا هستم و سقفی بالای سرم است و هر وقت حالم خراب شود دکترو پرستاری هست که به دادم برسد و روز دیگر دلم برای خانه و بچه ها و نوه هایم تنگ می شود و از اینکه مرا اینجا گذاشته اند دلم می گیرد .

برداشت دوم : ای میر حرم سید و سالار نیامد...

پشت درهای آهنی هم چند زن و مرد ایستاده اند و به صدای لرزان مداحی که بلند می خواند گوش می دهند می پرسم چرا بیرون نمی آیید تا دسته ها را ببینید ؟ لبخندی می زنند و هیچ نمی گویند یعنی که اینجا بهتر است...پشت در باغچه کوچکی است با چند درخت که به پاییز مبتلا شده اند و برگ هایشان یکی یکی جدا می شود و به زمین می ریزد.

اولین چیزی که در نگاه اول توجه ات را جلب می کند عصای چوبی و کنده کاری شده بعضی از سالمندان است که تکیه گاهشان شده . به عصا تکیه می دهند و تن شان را به نشانه حسرت و یاد آوری روزهای رفته به صورت افقی تکان تکان می دهند و آه می کشند و گاهی با مداحی که از ابوالفضل(ع)می خواند هم نوایی می کنند.j.. ای میر حرم سید و سالار نیامد....علمدار نیامد ...

ساختمان دو طبقه است با بنایی حدود 600 متر و حیاطی کوچک و جمع و جور با پله هایی که از حیاط تا طبقه اول فاصله دارد.برای رسیدن به طبقه دوم 10 پله وجود دارد که برای راحتی ساکنان خانه آسانسور کار گذاشته اند.

مرکز28 سال از تاسیسش می گذرد و عده ای از همان روزهای اول سال 67 به این خانه آمده اند و شده اند ساکن قدیمی آسایشگاه ...

برداشت سوم : تنها بودم و به خواست خودم اینجا آمدم

آقا عبدالله از بازارای های قدیمی بوده و با تصمیم خود به این آسایشگاه آمده و از بودن در اینجا راضی است .

او می گوید: 73 سال از خدا عمر گرفته ام و زمانی که 3 فرزندم به آلمان رفتند و همسرم فوت کرد تنها ماندم و نتوانستم به تنهایی زندگی کنم و با اختیار و تصمیم خودم به اینجا آمدم و از زندگی در کنار همسن و سال های خودم راضی و خوشحالم.

او درمورد ایام عزاداری محرم می گوید: آن روزها که جوانتر بودم هیات داشتیم و من به آشپرها کمک می کردم از یکی از دوستانم که هفته پیش به دیدنم آمد شنیدم هیات هنوز هم پا برجاست و بزرگتر شده اما من به دلیل کم توانی نمی توانم بروم .

آقا عبدالله با یاد آوری سالمندانی که از بین آنها رفته اند می گوید: هر از گاهی یک نفر از بین ما می رود و این امر طبیعی است مثلا دوسال پیش خانمی به اسم مهربان که خیلی هم مهربان بود از بین ما رفت او تحصیلکرده بود و به سه زبان می توانست حرف بزند.

برداشت چهارم : فاطمه خانم فراموشی گرفته است

فاطمه خانم از ساکنان قدیمی آسایشگاه است و ناظم مدرسه بوده و این روزها که چند روزی از باز شدن مدارس گذشته دلش تنگ شده است.می گوید: دلم برای مدرسه و حتی برای بچه های بازیگوش و شیطان مدرسه تنگ شده و آرزو دارم یک روز به مدرسه بروم و باز ناظم بشوم .

فاطمه که 76 ساله است با دست های لرزان سعی می کند گره روسری اش را سفت کند می گوید: جای من خوب است از پرستارهایم هم راضی هستم اما دست خودم نیست دلم تنگ می شود.

به نقطه ای نامعلوم خیره می شود و سعی می کند بغضش را فرو ببرد و اشک نریزد و بلافاصله خنده اش می گیرد و برای چندمین بار می پرسد اسم شما چیست و از کجا آمده اید ؟ و من برای پنجمین بار می گویم خبرنگارم و انگار که یادش نیاید مرا دیده یا نه و چه گفته و شنیده ایم همه حرف ها را با تغییراتی محسوس تکرار می کند اما آنچه را مو به مو و دقیق تعریف می کند زمان ناظم بودنش است و اینکه دلش برای بچه های بازیگوش مدرسه تنگ شده است .

امسال هجدهمین سالی است که فاطمه خانم مهمان آسایشگاه است اما مدتی است آلزایمر گرفته و گاهی زمان و مکان و موقعیت خود را فراموش می کند.

برداشت پنجم: نبود تابلوی توقف ممنوع

کنار در بزرگ آسایشگاه تابلویی ایستادن ممنوع نزده اند و شاید برای همین است که بیشتر اوقات روز اتومبیل ها پارک می کنند و با توجه به اینکه بلوار لاله تقاطع تهرانسر از شلوغترین خیابان هاست گاهی باعث بروزمشکلات جدی می شود .

برداشت ششم: یاد محرم ها بخیر..

در این مرکز 45 سالمند زندگی می کنند و 26 پرسنل دارد بیشترشان به دلیل کهولت سن ناتوان شده و عده ای هم فراموشی گرفته اند و ایام محرم بیشتر به یاد خانه و خانواده و خاطرات جوانی شان می افتند.

105/602

کد خبر: 685568

وب گردی

وب گردی