اجرای نمایش «پنج ثانیه برف» به کارگردانی مرتضی میر منتظمی، در تالار رودکی روز جمعه به پایان رسید. این اثر به نویسندگی عباس جمالی که تنها بازیگر مرد نمایش هم بود؛ مهر و آبان امسال روی صحنه حافظ اجرا شد.
پنج ثانیه برف تلاش نه چندان موفق صاحب اثر برای روایت پنج زن و یک مرد از موضوعی واحد است اما در نهایت متنی غیرمنسجم که مشخص نمیشود چگونه قصه شخصیتهای نمایش به هم پیوند می خورد؛ برای مخاطب اجرا میشود.
در آغاز نمایش با طراحی صحنه ای مواجه میشویم که ناخودآگاه ما را به یاد اثر هفت چنار عباس کیارستمی میاندازد. اثری که برای مخاطبان تأتری چندان شگفت آور نیست. هر بار که به خانه هنرمندان سری بزنید این اثر را در طبقه اول میبینید.
اشاراتی که به چنارهای خیابان ولیعصر شده بود و همچنین دود موجود در فضا و ماسک هایی که بازیگران به دهان داشتند، نشان از خفقان اجتماعی داشت. المان هایی کلیشه ای سعی داشت تا تکه های نمایشی را به هم متصل کند و به واسطه آنها و حضور کاراکتر مرد نمایش قصه ای واحد تشکیل شود اما پرت شدن متن از یک جایی به بعد باعث شد تا المانهای خردی مثل چنارهای ولیعصر نتواند پیوندی منطقی بین قصه ی هر شخصیت زن ایجاد کند.
بازی دو کاراکتر زن که یکی اهل تهران و دیگری یک زن افغانی ساکن ایران است شاید چندان به مذاق مخاطب اهل تئاتر خوش نیاید. شاید نتوان به درستی از قصد کارگردان برای انتخاب این بازیگران و بدتر از همه ژستی که سپیده دباغ به خود می گیرد با خبر شد؛ اما چیزی که ما رو صحنه می بینیم، بیان و بدنی است که کمترین همخوانی را با کلیت کار دارد. لهجه ی دختر افغان به هیچ عنوان درست نیست و حتی در بخش هایی از اجرا افغانی بودن خود را به طور کل فراموش می کند. شاید بد نبود اگر بازیگر با یک افغانی واقعی چند روزی به سخن می نشست. البته باید شکل و شیوه ی این گونه بازی ها را تا حد زیادی به متن ربط دهیم.
به طور کلی در کنار بازی های ضعیف چند شخصیت نمایش؛ مهمترین ضربه از سوی متن به کلیت نمایش وارد شد و با روندی که تا پایان طی کرد حتی تلاشهای خیره کننده رویا تیموریان با بازی درخشانش و آزاده صمدی هم نتیجه چندانی به همراه نداشت اما میتوان گفت دیدار دوباره رویا تیموریان روی صحنه تئاتر موهبتی بود که آن را به طور قطع مدیون این نمایش هستیم.
بازی تیموریان روی صحنه، کاری جذاب و دلنشین به مخاطب هدیه داد، به گونه ای که مخاطب را با قصه ی زندگی اش همراه می کرد. مونولوگ هایی که تیموریان اجرا می کرد، گویی مختص او نوشته شده بودند. به خوبی می دانست با نقشش چطور باید برخورد کند. آنقدر فرورفته در نقش بود که مخاطب حتی لحظه ای او را جدا از نقشش نمی دید.
همچنین آزاده صمدی که نقش یک زن روستایی را داشت و مدام نگران خیانت همسرش بود؛ با ته لهجه ای روستایی کارش را به درستی پیش برد و توانست مخاطب را با خود همراه کند.
در نهایت یکی از نکات مهم درباره ی متن که باید به آن اشاره کرد این است که ردپای تجاوز و یا نشانه ای از این موضوع، در هیچ کدام از مونولوگ هایی که از سوی زنان نمایشنامه گفته می شود، وجود ندارد. آن ها از زندگی و مشکلات و غصه های خود سخن می گویند و هیچ اشاره ای و حتی نقطه ای از تجاوز را نمی توان در زندگی آنان پیدا کرد. در پایان نمایش که مشخص می شود تجاوزی صورت گرفته باز هم مخاطب متوجه نمی شود که این تجاوز چه تأثیری در زندگی این زنان باقی گذاشته است، چون پس از برملا شدن ماجرای تجاوز، نمایش به سرعت تمام می شود.
پایان متن بسیار شتابزده نوشته شده است. گویی نویسنده از یک جایی به بعد تصمیم می گیرد متن را با وارد کردن ماجرای تجاوز، به سرعت تمام کند. ما از ابتدای نمایش با مونولوگ هایی از تنها شخصیت مرد داستان مواجه میشویم که صحنه اعدام خود را توصیف میکند. فارغ از کلیشهای بودن این دیالوگ ها اشارات غیر واقعی کاراکتر در آخرین لحظههای زندگیش به مسائلی بسیار خرد باعث میشود تا مخاطب به هیچ وجه درگیر اتفاق دراماتیک پایانی نشود و از سوی دیگر در ده دقیقه پایانی نمایش تلاش نویسنده برای پیوند دادن قصه ها به یکدیگر چنان شتابزده است که به طور کلی منطق روایی از بین میرود و به نوعی با سرهم بندی همان خرد اطلاعات نمایش ما شاهد یک پایان بندی ضعیف و بی تاثیر هستیم.
*خبرنگار
502500