برای بعضی ها مدرن نوشتن تبدیل به ژست شده است/هر اثر عاشقانه ای عامه پسند نیست

نویسنده کتاب «یادت نرود که ...» معتقد است: نمی دانم این بر خود متکی بودن کار درستی است یا نه. قطعاً در بسیاری از موارد به نویسنده لطمه می زند اما ترجیح می دهم اگر قرار است در عرصه ی مورد فعالیتم به جایی برسم منت کسی را نکشم و مجبور به تظاهر و دورویی نشوم.

"اگر در زندگى هر آدمى یک نفر بود که بدون نیاز به هیچ توضیحى همیشه او را درک مى کرد همه ى آدم ها خوشبخت بودند، آن وقت دیگر همان یک نفر براى همه ى عمر کافى بود؛ مى شد یک یار ابدى"

متن بالا بخشی از رمان «یادت نرود که...»، نوشته‌ی یاسمن خلیلی است که از سوی نشر چشمه منتشر شده است. این نویسنده، کارشناس ارشد در رشته‌ی کارگردانی سینما است و از سال های نوجوانی به عنوان منتقد در بسیاری از نشریات سینمایی به فعالیت پرداخته و عضو انجمن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران است. با او درباره ی «یادت نرود که ...»، کتاب دومش «نقش جنگ بر سینمای غیرجنگی ایران» و تجربیاتش در زمینه ی ادبیات به گفتگو نشستیم که در ادامه می‌خوانید:

چرا عنوان «یادت نرود که ...» را برای کتابتان انتخاب کردید؟
-نام اولیه اش این نبود. طی رفت و بازگشت هایی که کتاب به ارشاد داشت و پس از دو بار رد شدنش از سوی ارشاد نامش را تغییر دادم. دلیل اصلی انتخاب این عنوان پررنگ بودن مضامینی چون "خاطرات" و "گذشته" در داستان است که هرگز هم فراموش نشده اند.

اصلاً چه شد به چنین داستانِ پیچیده و پرجزییاتی رسیدید؟

سال دوم دانشگاه بودم. برای واحد مبانی فیلمنامه نویسی باید طرحی ارائه می دادیم که بعداً به فیلمنامه تبدیل شود. آن زمان شیفته ی فیلم «گلهای شکسته» ی جیم جارموش بودم. فیلم، داستان زندگی مردی در آستانه ی شصت سالگی را روایت می کند که به واسطه اتفاقی ناچار می شود به سراغ چند زنِ مهم زندگی اش برود تا پرده از رازی برداشته شود. طرحی که اولین بار نوشتم هاله هایی از این فیلم را دربرداشت. استادم آقای بابک تبرائی، از طرح استقبال زیادی کردند و مرا به گروهی که برای «سیما فیلم» فیلمنامه و طرح تأمین می کرد معرفی کردند. تحت نظارت آن گروه، طرح چند بار بازنویسی شد و تغییرات بسیاری کرد و سرآخر به دلیل پاره ای از خط قرمزها، کنار گذاشته شد. تصمیم گرفتم آن را به داستان بلند تبدیل کنم و نتیجه شد کتابی با نام «زمستان ابدی» که البته با نسخه ی آن طرح اولیه تفاوت های فاحشی داشت. کتاب اواخر سال 91 تمام شد و همان زمان توسط ناشرِ اولیه به ارشاد تحویل داده شد اما ارشاد آن را غیرمجاز اعلام کرد تا آن که سرانجام در تابستان 93، پس از تغییر عنوانش به «یادت نرود که ...» توانستیم برایش مجوز بگیریم.

وقتی صحبت از فیلم «گل های شکسته» می کنید برایم تعجب­ برانگیز است چون نسخه فعلی کتابتان، تقریباً هیچ ربطی به «گلهای شکسته» ندارد ...!

بله خب. اصلاً در بازنویسی هایِ نهاییِ طرحِ سینمایی هم دیگر نسخه های یازدهم و دوازدهم کوچکترین ارتباطی به طرح اولیه نداشت و اصلاً یک داستان دیگر از دلش درآمده بود. اصلاً فروغ در نسخه ­های اولیه نقش پررنگی در داستان نداشت و مثل شیرین یکی از دوستان صمیمی کیوان بود اما به مرور پررنگ و پررنگ تر شد و به عشق سال های جوانی اش بدل شد. این را هم عنوان کنم که طرح اولیه اصلاً اقتباسی از فیلم«گلهای شکسته» نبود؛ فقط به دلیل شرایط مردها در هر دو داستان که به سراغ گذشته شان می روند می گویم که این داستان را براساس آن فیلم نوشتم. "گلهای شکسته" بیشتر برایم یک منبع الهام بود تا منبع اقتباس. یادم می آید اصغر فرهادی در یکی از مصاحبه هایشان گفته بودند، از سال های دانشجویی تصویری از صحنه تئاتری در پس ذهنشان وجود داشته که ناگهان چراغ هایش روشن می­شود و موسیقی شروع به نواخته شدن می کند. قطعاً چنین تصویری یک "داستان" نیست اما ایشان می دانسته اند که روزی از آن تصویر بهره ای خواهند گرفت و این گونه می شود که «فروشنده» شکل می گیرد! حالا که «فروشنده» را می بینیم شاید خنده دار به نظر برسد که تنها همان سکانس آغازین که احتمالاً نقش پررنگی هم در شکل گیری روایت ندارد منبع الهام فرهادی بوده، اما گاهی از دل یک تصویرِ به ظاهر بی ربط می تواند داستانی پیچیده برآید. نمی خواهم بگویم من در حد فرهادی ام یا کارم را با کار ایشان مقایسه کنم. ایشان یک استاد بی بدیل اند، منتها خواستم توضیح داده باشم که اساساً هر هنرمندی در شاخه ی فعالیت خود ممکن است الهاماتی از جزییات بسیار کوچک بگیرد که بعدها به کارش می آیند.

این که داستان شما فضاسازی بسیار دقیقی دارد هم از همان سینمایی بودنش می آید؟ چون اصولاً جزییات در سینما دقیق تر و عینی ترند!

به هر حال نگاه من تا حدودی سینمایی است. نمی دانم این خوب است یا نه. من فیلمنامه های بسیاری نوشته ام و ذهنم ذهنی تصویرگراست؛ به این معنا که از آن چه می نویسم قطعاً تصویر دقیقی در ذهن دارم و به شکل آگاهانه ای دوست دارم این تصاویر را به خواننده ام منتقل کنم. حتی برخی از داستان هایم را با بازیگر تجسم می کنم! شاید به همین دلیل است که خیلی ها می گویند کارت از نظر ما هم تصویری است. حتی یک نفر به من گفت مانی حقیقی و مریم پالیزبان برای بازی در نقشهای کیوان و فروغ عالی اند!

من شخصاً مشکلی با الگوی کلاسیک ندارم؛ چه در سینما و چه در ادبیات. این بدان معنا نیست که مدرنیسم و پست مدرنیسم در سینما و ادبیات را نمی پسندم. لزومی حس نکردم که کار را در قالب مدرن پیش ببرم. به نظرم برای بعضی ها مدرن نوشتن یک جور ژست شده. من باید برای کاری که انجام می دهم دلیل قانع کننده داشته باشم. شاید در کارهای بعدی­ ام بنا بر لزوم این تغییر رویه پیش بیاید.

تحصیلات آکادمیک شما در زمینه سینما بوده است؛ آیا ارتباطی میان سینما و ادبیات وجود دارد؟ و آیا هیچ وقت در کلاس های نویسندگی شرکت نکردید؟

بله، من کارشناس ارشد کارگردانی سینما از دانشگاه هنر تهران هستم. به هر حال، سینما و ادبیات به رغم تفاوت هایی که دارند از بسیاری جهات به هم نزدیک اند. روایت در هر دویشان مهم است. "داستان" خودِ ادبیات و هسته ی اصلی سینماست. سینما کاملترین هنر است و متشکل از شش هنر دیگر. تحصیل در رشته سینما شما را "همه چیز دان" نمی کند اما دیدتان را باز می کند. بخصوص که من به نگارش فیلمنامه هم علاقه داشته ام و در حوزه ی مطبوعات سینمایی نیز از دوران نوجوانی فعالیت داشته ام، پس "ادبیات" آن قدر برایم غریب نبوده اما در کلاس های داستان نویسی شرکت نکرده ام. به هر حال در این کلاسها اصول اولیه ی نوشتن تدریس می شود و قطعاً مفید خواهد بود اما همان طور که دانشگاه همه را کارگردان و بازیگر نمی کند؛ کارگاه داستان نویسی هم همه را نویسنده نمی کند. مسائلی مثل استعداد قطعاً نقش دارند. بعضی ها فکر می کنند به صرف شرکت در این کارگاه ها نویسنده می شوند. قبول دارم، یک سری روابطی شکل می گیرد، آدم ها با اساتیدِ این حرفه آشنا می شوند و به هر حال در جامعه ای که "روابط" در آن حرف اول را می زند این آشنا پیدا کردن ها و عضو گروه شدن ها نمی تواند بی اهمیت باشد اما با همه ی این حرف ها همچنان فکر می کنم کافی نیست. کسی که در این کلاس ها شرکت می کند باید در وهله اول ذهنی آماده و پویا برای نوشتن داشته باشد و حتماً طرحی در ذهن داشته باشد که بشود رویش کار کرد و به داستان تبدیلش کرد. آن وقت است که شاید کارگاه تا حدودی به دردش بخورد.

به نظر می رسد رقابت بسیاری این روزها در عرصه ادبیات به وجود آمده است، در این فضا چقدر فعالیت کردن برای شما سخت شده است؟

در همه ی عرصه ها رقابت زیاد است. مزون لباس، بازیگری، داستان نویسی، کیترینگ، هنرهای دستی و تجسمی و ... . به نظرم این روزها همه چیز خیلی ساده گرفته می شود اما همچنان مخاطبِ ادبیات که مخاطب خاصی هم هست می تواند فرق بین نویسنده ی باسواد را با کسی که خودش سالهاست یک کتاب نخوانده، یک فیلم ندیده، و اصلاً نمی داند برای چه می نویسد، تشخیص دهد. عوامل متعددی هم در دیده شدن یک کتاب نقش دارند. از جمله نشر خوب، توزیع و پخش خوب، موضوع خوب و شانس خوب!

رمان شما عاشقانه است اما با بسیاری از کارهای عاشقانه ی عامه پسند تفاوت دارد. چه طور توانستید این توازن را به وجود بیاورید که به کارتان برچسب عامه پسندی و ... نخورد؟

ببینید! یک باور غلط وجود دارد و آن این که بسیاری فکر می کنند هر کار عاشقانه ای قطعاً عامه پسند است اما در ادبیات همین مملکت هم کارهای عاشقانه ای وجود داشته اند که واقعاً عامه پسند نبوده اند؛ مثل رمان «عادت می کنیم» از خانم زویا پیرزاد که خودم یکی از طرفدارانشان هستم، یا کتاب "چهل سالگی" ناهید طباطبایی که به باورم بهترین رمان او بوده است. وقتی بتوانید رویدادهای داستانتان را از سطح به عمق ببرید، وقتی نگاهتان به مسائل، سطحی نگرانه نباشد، وقتی شخصیت پردازی تان درست باشد و شخصیت های داستان تان را بشناسید و مهمتر از همه مخاطب را باهوش فرض کنید، آنگاه می توانید در کنار عنصر "عشق" بسیاری دیگر از مضمون­ها و الگوها را نیز در داستان خود برجسته کنید و بپرورانید؛ آن وقت است که لحن عاشقانه و رمانتیک، کار را کلیشه ای و تکراری نمی کند. بسیاری از نویسندگان را می شناسم که از ترس عامه پسندی، از طرح کردن مضمون "عشق" در داستانهای خود پرهیز می کنند و اصلاً به این سمت و سوها نمی روند که بهشان انگ نخورد درحالی که "عشق" می تواند یکی از مهمترین عناصر در یک اثر داستانی باشد.

حضورتان در محافل ادبی چگونه است و فکر می‌کنید چنین محافلی چقدر به پیشرفت کار شما کمک می کند؟

من اصولاً در زندگی روی توانایی های خودم حساب میکنم. هرگاه این کار را نکرده ام پشیمان شده ام. هیچ وقت اندیشه ام به این سمت و سو نرفته که مثلاً با فلان نویسنده یا ناشر طرح دوستی بریزم که بعداً در فلان کار کمکم کند یا فلان کتابم را منتشر کند. شاید خیلی ها این کار را بکنند اما من ترجیح می دهم روی پای خودم بایستم. نمی دانم این بر خود متکی بودن کار درستی است یا نه. قطعاً در بسیاری از موارد به نویسنده لطمه می زند اما ترجیح می دهم اگر قرار است در عرصه ی مورد فعالیتم به جایی برسم منت کسی را نکشم و مجبور به تظاهر و دورویی نشوم.

کتاب دومتان «نقش جنگ بر سینمای غیرجنگی ایران» هم کارِ خوب و کاملی است که تز پایان نامه کارشناسی ارشدتان است. چرا به اندازه ی رمانتان که تازه کار اولتان هم بود دیده نشد؟
اول به دلیل آن که این کتاب کاملاً تخصصی است و کتاب های تخصصی را مخاطب خاص می خواند. دومین دلیل پخش ضعیف کتاب بود که ضربه ی بزرگی به آن زد و دلیل سوم کم بودن تیراژش است که البته ناشر هم مقصر نیست. در مملکت ما تیراژ 500 نسخه ای اتفاق عجیبی نیست و بسیاری از کتابها حتی در حوزه ی ادبیات داستانی با همین تیراژ روانه ی بازار می شوند و تازه روی دست کتابفروشیها می مانند. این برای یک کشور با هشتادمیلیون نفر جمعیت شرم آور است.

با توجه به تجربیاتی که در زمینه ی ادبیات به دست آورده اید ترجیح می دهید در حرفه ی خودتان یعنی سینما مشغول به کار باشید یا به فعالیتتان به عنوان یک نویسنده ادامه خواهید داد؟
انجام دادن فعالیت هنری اصولاً سختی های بسیاری دارد. اگر مشکلات ادبیات زیاد است مشکلات سینما بسیار بسیار زیاد است. من در همین چند سالی که درگیر انتشار کتاب هایم بودم بسیار خون دل خوردم. سختی های بسیاری کشیدم و البته تجربیات بسیاری به دست آوردم. حالا که تازه دارم پوست کلفت می شوم ترجیح می دهم نوشتن را رها نکنم زیرا بیشتر از آن که حرفه ام باشد "علاقه" ام است شما تازه از کتاب دوم به بعد دیده می شوید و مخاطب، شما را خواهد شناخت. در کنارش قطعاً به فعالیت در سینما نیز مشغول خواهم بود. فیلمهای کوتاهی ساخته ام و دوست دارم در آینده ی نزدیک همچنان فیلمسازی را ادامه دهم و فیلمنامه های بلندم را جدی تر پیگیری کنم.

کتاب جدیدی هم نوشته اید؟
رمان دیگری نوشته ام و قراردادش را هم بسته ام. اما به دلیل ترافیک کاری نشرهای خوب، شاید انتشارش کمی زمان ببرد.
502500

کد خبر: 722640

وب گردی

وب گردی