یادداشتی بر فیلم خانه‌ای در خیابان چهل و یکم/ نابودی یک ایده

در خلاصه فیلم "خانه‌ای در خیابان چهل و یکم" آمده است: «دعواى دو برادر، بحرانى را در خانواده ایجاد می کند. مادر این خانواده و دو عروسش که در سه طبقه یک خانه زندگى می کنند سعى می کنند هرکدام به تنهایى بار مشکلات پیش آمده در زندگیشان را به دوش کشند.» اما قضیه بغرنج تر است و بحران، قتل ناخواسته مرتضی به دست محسن است، بحرانی که جذاب به نظر می‌رسد خصوصا برای تمامی افرادی که متصل به این دو هستند.

زمانی که از برادرکشی-هرچند ناخواسته- صحبت می‌کنیم داستانی جذاب به ذهن متبادر می‌شود که روابط افراد و حالات درونی اشخاص مهمترین مسئله‌ای است که می‌توان با پرداختی خوب و حساب شده، مخاطب را به سینما کشاند اما این فیلم با دم دستی‌ترین حالت ممکن این داستان را روایت می‌کند. محسن با بازی علی مصفا پس از قتل برادر فرار می‌کند و در ابتدای فیلم کلا این شخصیت حذف می‌شود و حتی یک دقیقه با این شخصیت که اصلا شخصیت هم نیست، تنها نمی‌شویم که ذره‌ای با او آشنا شویم، ببینیم او چه می‌کند، عذاب وجدان می‌گیرد یا خیر، در تنهایی با مسئله چگونه روبرو می‌شود، چگونه نگاه می‌کند و تمام سوالاتی که در گور ذهن دفن می‌شود. حتی پس از معرفی خود به عنوان قاتل نیز ما اصلا محسن را نمی‌شناسیم و از رویارویی او با مسئله آگاه نمی‌شویم. شاید این سوال مطرح شود که چنان که در خلاصه آمده است، مسئله اصلی فیلم روابط بین همسرهای برادران و مادر این دو است و اصلا قرار نیست برادر قاتل(محسن) برای ما معرفی شود. باید گفت در پردازش شخصیت‌های این سه زن نیز هیچ نمی‌بینیم جز روابط سطحی، صحبت‌های دم دستی و دعواهایی که هیچی به ما می‌دهد و اصلا به قصد-اگر قصد فیلم همین باشد- خلاصه فیلم نزدیک هم نمی‌شود.

گذشته از برادر قاتل، مادری که یک فرزند مقتول و دیگری قاتل است، زنی که همسر خود را از دست داده است و فرزند او، زنی که شوهرش قاتل است و هر روز باید با این افراد روبرو شود، هر یک شخصیت‌هایی عالی برای پرداخت و عرضه به مخاطب در قاب‌های درست هستند اما می‌توان گفت این فیلم به هیچ وجه شخصیت پردازی ندارد و همه افراد از آسمان نازل شده اند و دعوای "شوهرمن، شوهر تو، پسر تو، پسر من" راه انداخته‌اند و پسر مقتول اوج ناراحتی‌اش پرتاب توپ بسکتبال به دیوار و قهر با دخترعمویش است.

فیلمنامه به غایت ضعیف است و فیلمنامه‌نویس قادر به پردازش شخصیت‌ها نبوده است و این داستان جذاب یک خطی را با کشاکش‌های بی دلیل نابود کرده است. اما کارگردان به طور مشخص تلاش کرده است با دوربین خوب این نقیصه‌ها را مرتفع کند که متاسفانه راه‌های نادرستی را برگزیده است. نخست، دوربین روی دستی که در فیلم به کار گرفته شده است، بیشتر چشم را اذیت می‌کند تا این که به روند داستان کمک کند. دوم اینکه دوربین در تلاش است از پشت همراه با مادر حرکت کند اما دوربین روی دست و فاصله نامناسب این ایده خوب را له می‌کند و در جایی که مادر به بیرون خیره شده است، به جای ایده عکاسانه و تصویر "قشنگ" بازتاب بیرون در پنجره روی صورت مادر به کار رود، دقیق‌تر این بود که دوربین، از پشت به مادر، آرام آرام نزدیک شود. پایان‌بندی فیلم به صورت باورنکردنی بد و ناتوان است، جایی که محسن با برادرزاده‌اش روبرو می‌شود و باز هم با داد و بیدادهای سطحی روبروییم و دوربین به سمت بیرون حرکت می‌کند و با نشان دادن ساختمان پایان می‌یابد، ناتوانی در پایان دادن به فیلم باعث شده است به درد نخورترین راه ممکن انتخاب شود و "پایان باز" نامیده شود. نخیر، این پایان باز نیست، پایان ناتوان و راه فرار برای جمع کردن داستان است.

*منتقد فیلم

500500

کد خبر: 724556

وب گردی

وب گردی