آن چفیه دوست داشتی که در کربلا گم شد

دهه هفتادی بود اما هیچ شباهتی به بیشترهم سن وسال های خودش نداشت و شاید همین تفاوت و انتخاب راه بود که مسیرزندگی اش را تغییرداد و در اوج جوانی در 20 سالگی در دفاع از حرم به شهادت رسید.

زهره حاجیان - محمد رضا دهقان امیری کم سن و سال بود، اما دفاع از حرم اهل‌بیت(ع) را دفاع هویت و حیثیت خود می‌دانست و پس از ماه‌ها انتظار به‌عنوان سرباز مدافع حرم راهی کشور سوریه شد و حدود ۴۰روز دلیرانه و عاشقانه ازحرم اهل‌بیت(ع) دفاع کرد تا سرانجام عصر روز ۲۱ آبان ماه سال 94در حالی‌که تنها ۲۰ سال داشت به آرزویش که شهادت بود، رسید.

به گفته فاطمه طوسی – مادر شهید- محمد رضا پسری شاد و پر انرژی بود وبه همین دلیل بود که اورا در کلاس های ورزشی ثبت نام کردیم و دوره های ژیمناستیک و تکواندو و پارکور را تا همین سال گذشته ادامه داد .

به گفته مادرشهید همیشه سعی می کردیم که فرزندانمان را از کودکی با مجالس مذهبی، هئیت های عزاداری و مسجد آشنا شوند حتی برای آشنا شدن آنها با راه شهدا به صورت خانوادگی به اردوهای راهیان نور می رفتیم و بیشتر ایام نوروز را در مناطق جنگی می گذراندیم .

شهید پس از پایان دوره راهنمایی به پیشنهاد مدیر مدرسه اش در دبیرستان علوم و معارف امام صادق (ع) ادامه ثبت نام کرد و با اینکه در آزمون ورودی رشته معارف و ریاضی مدرسه امام صادق (ع) به صورت همزمان شرکت کرد و در هر دو رشته رتبه برتر را کسب کرد اما در رشته معارف در دانشگاه عالی شهید مطهری ادامه تحصیل داد و محیط دانشگاه باعث شد تا در مراسم های مذهبی دانشگاه و هئیت های مذهبی شرکت کند حتی روزهای پنج شنبه که تعطیل بود، اوشب ها در دانشگاه می ماند تا صبح ها در برگزاری دعای ندبه کمک کند.

مامان دعا کن شهید بشوم

همیشه از پدر ومخصوصا مادرش می خواست که برای شهید شدنش دعا کنند حتی زمانی که در دانشگاه بود برای مادر پیامک می فرستاد که مامان یادت نره دعا کنی شهید شوم ...

حتی تا زمان شهادتش در سوریه مسئولان دانشگاه هم خبر نداشتند که چرا در کلاس ها شرکت نمی کند و به مسئولان گفته بود به دلیل بیماری نمی تواند به دانشگاه برود.

...و این چفیه دوست داشتنی

دلش می خواست با پدر ومادرش در پیاده روی اربعین سال 93 شرکت کند اما نتوانست برود و چفیه مشکی اش را به مادر داد تا در حرم سید الشهدا(ع)متبرک کند اما چفیه در کربلا گم شد و شهید گم شدن چفیه را به حاجت روا شدن تعبیر کرد و خوشحال شد و از مادر خواست در حرم امام حسین و حضرت عباس (ع) دعا کند که او در سوریه شهید شود.

همه شهدای مدافع حرم یک خصوصیت مشترک دارند و آن این است که برای قرص کردن دل پدرو مادر و همسرشان برای اعزام به سوریه و دفاع از حرم یک سوال می پرسند و خانواده های آنان به دلیل اعتقادات قوی خود در پاسخ وا می مانند و راضی به رضای خداوند می شوند و به دلشان برای اعزام فرزندشان رضا می دهد.

رضایت گرفتن از پدرمحمد رضا سخت نبودچرا که از اهالی جبهه و جنگ بود اما وقتی این سوال که اگر فردای قیامت حضرت زینب(س) از شما سوال کند چه پاسخی دارید را از مادرپرسید مادر در جواب می ماند و رضایت می دهد.

دل مادرها گواهی می دهد...

به گفته مادر محمد رضا که خواهر دو شهید است شب قبل از شهادت محمدرضا نیمه شب از خواب بیدار شدم. حالت غربیی داشتم، احساس کردم خانه پر از نور است. منبع نور از قاب عکس دو برادر شهیدم بود. آن شب برادر شهیدم در خواب به من گفت فاطمه نگران نباش محمدرضا پیش من است. صبح که ازخواب بیدار شدم حالم منقلب بود خبر دادند که محمدرضا زخمی شده اما من می دانستم فرزندم به آرزویش رسیده است.

شهید شیک پوش

به اعتقاد محمدحسین موحدی نژاد یکی از دوستان قدیمی شهید در جامعه کلمه شهیدمساوی با یک مرد مذهبی با ریش و موهای شانه کرده اما محمدرضا همیشه معتقد بود بچه حزب اللهی باید شیک پوش باشد.

به نظر موحدی نژاد محمد رضا خیلی خوش اخلاق بود. خانواده مذهبی و مقیدی داشت و اگر با کسی رفیق می شد در رفاقت کم نمی گذاشت.

چشمانش از شوق برق می زد

شوهرخواهر محمدرضا هم که سرباز مدافع حرم است می گوید:محمدرضا آن شب حال عجیبی داشت برق شادی درچشم هایش موج می زد. غروب پنج شنبه 21 آبان ماه بود که بچه ها درگیر شدند. ما کمی دیرتر به آن نقطه رسیدیم. محمدرضا و چندنفری از دوستانش ( احمدعطایی، مسعود عسگری، سید مصطفی موسوی ) در آن عملیات شهید شده بودند. ما که رسیدیم بچه ها را عقب برده بودند. اضطراب شدیدی داشتم دلم گواهی بد می داد. هرچه گشتم محمدرضا را پیدا نکردم، می ترسیدم از بچه ها سراغش را بگیرم. یوسف یکی از دوستانمان را دیدم و سراغ محمدرضا را گرفتم. گفت با بچه ها زخمی به عقب بردند. حرفش آرامم نکرد تا صبح نذر و نیاز می کردم که محمدرضا سالم باشد. صبح یکی از بچه ها در حالیکه گریه می کرد به طرفم آمد فهمیدم محمدرضا شهید شده است. به برکت خون این شهدا قسمت های زیادی را فتح کردیم. بعد از این عملیات شهر آزاد شد و با روش کردن موتور برق بچه ها اولین اذان بعد از آزادسازی را با بلند گوی مسجد شهر گفتند.

مرا درحیاط امامزاده علی اکبر دفن کنید

عاشورای 2 سال قبل، مراسم هیئت که تمام شد به سمت حیاط امامزاده علی اکبر(ع) رفتیم، شور و اشتیاق عجیبی داشت و تأکید می‌کرد که به حرفش گوش بدهم.

علی دهقان پدر شهید با بیان این مطلب می گوید: با انگشت قبری را نشان داد و گفت وقتی شهید شدم، من را آنجا دفن کنید. من حرفش را جدی نگرفتم. نمی‌دانستم که آن لحظه شنونده ی وصیت پسرم هستم و روزی شاهد تدفین او در آن حیاط می‌شوم. من بهت زده شده بودم و فکر و روان من را با این حرفش به هم ریخت. خیلی ناراحت شدم و گریه می‌کردم.با خودم گفتم شب برای این کار دعوایش می کنم، اما به قدرت خدا فراموش کردم تا سال بعد زمانی که پیکرش را وارد ایران کردند و به ما گفتند شهید وصیت خاصی دارد؟ یادم آمد که دوست داشت در امامزاده علی‌اکبر چیذر دفن شود.

نحوه شهادت

دقیقا ساعت یک ربع به 7 شب در عملیات العیس، در حومه حلب، مورد اصابت گلوله مستقیم توپ 23 قرار می‌گیرد (گلوله ضد هوایی که برای انسان استفاده نمی شود...)و سر، گردن و قسمت چپ بدن او آسیب می بیند؛حتی فرماندهانش می‌گفتند از بین 4 شهید یگان فاتحین (شهیدان احمد اعطایی، مسعود عسکری، سید مصطفی موسوی و محمدرضا دهقان امیری) نحوه شهادت محمدرضا از همه دلخراش‌تر بود و آن 3 شهید دیگر با ترکش‌های گلوله شهید شدند.

یادمان

شهید محمد رضا دهقان امیری متولد 26فروردین ماه سال 1374 دراستان تهران به دنیا آمد. محمد رضا از نسل چهارم از فرزندان امام خمینی (ره) بود که برای دفاع از حرم به شهادت رسید. او دانش آموخته دبیرستان علوم و معارف اسلامی امام صادق (ع) و دانشجوی سال سوم فقه و حقوق اسلامی در مدرسه عالی شهید مطهری بود و در 21 آبان ماه سال 1394 به عنوان بسیجی تکاور راهی سوریه شد و همزمان با آخرین روز های ماه محرم در نبرد با تروریست های تکفیری در حومه حلب در عملیات محرم شهید شد ودر تاریخ 25 آبان در امام زاده علی اکبر چیذر به خاک سپرده شد.

منتشر کننده : زهره حاجیان

700700

کد خبر: 760605

وب گردی

وب گردی