هوشنگ خان مشکل گشایی  که همیشه لبخند می زند/ مهربان باشید و همیشه بخندید

بیشتر شما یادتان نمی آید . همان سال های اول جنگ راس ساعت دو بعد از ظهر 5 شنبه ها اتوبوس هایی در بیشتر خیابان های تهران می ایستاد و خانواده شهدا را به بهشت زهرا منتقل می کرد و ساعت حوالی 5 به محله زندگی شان بر می گرداند. شما شاید یادتان نیاید اما همین امکان برای همه خانواده شهدا و برخی از افرادی که با خواهش و تمنا سوار اتوبوس می شدند بسیار با ارزش بود و جالب است بدانید که هنوز در برخی محلات اتوبوسی هر 15 روز یک بار این کار را انجام می دهد.

زهره حاجیان-هنوز هم 5 شنبه ها وقتی پدر ومادرشهدا تن های خسته شان را به صندلی های اتوبوس می سپارند تا به بهشت زهرا(س) و مزار فرزندانشان بروند برای بانی این حرکت زیبا که با گذشت 37 سال ازجنگ تحمیلی هنوزهم ادامه دارد صلوات می فرستند و نام شهید "رسول زمانی" از دهانشان نمی افتد هنوزهم راس ساعت 2 روزهای 5 شنبه اتوبوسی درمحله فردوس سر چهار راه 17 شهریورمی ایستد و خانواده شهدا را به بهشت زهرا منتقل می کند و برمی گرداند.

اما مزار خود شهید زمانی و مادرش که در فاجعه منا درگذشت و مریم خواهرجوانش در گلزارشهداست و وقتی ما برای مصاحبه رسیدیم تازه از زیارت اهل قبور برگشته بودند و خودشان را برای مراسم سی امین سالگرد شهادت رسول آماده می کردند.

کارآزاد بیمه ندارد که....

گوشه اتاق قاب عکس هایی ازمادر با لباس احرام در کنار تصاویری ازشهید جا خوش کرده و "هوشنگ زمانی"پدر شهید و دخترانش طوری از آنها حرف می زنند که انگار هنوز درکنارشان حضوردارند انگارهنوزنمرده اند وصدای بغض آلود پیرمرد شاعر را می شنوند که در فراق آنها چه شعرهایی می سراید و چگونه اشک می ریزد.

پدرشهید ذاتا شاعر است بدون اینکه در کلاس ها و دوره های آموزشی شرکت کرده باشد شعرهایی در قالب غزل و قصیده و مثنوی می گوید و جالب اینکه تمام شعرهای بلندی که سروده را حفظ است و از برمی خواند.

پدربا اینکه 73 سال بهار را پشت سر گذاشته هر روز صبح زود با اتوبوس خود را به محل کارش در چراغ برق و خیابان ملت می رساند و با یک بسم الله الرحمن الرحیم محکم کرکره مغازه تزیینات داخلی اتومبیلش رابالا می کشد وتا غروب کارمی کند. امسال 36 سال است که درکار فروش لاستیک و قطعات یدکی وتزیینات داخلی اتومبیل است می گوید :بیمه ندارم،کارآزاد بیمه ندارد که....

صاحبخانه رسول را به کولی های دوره گرد بخشیده بود

سال 46 به محله فردوس آمده اند ودرخیابان وکوچه های همین حوالی زندگی کرده اند: رسول درهمین محله بزرگ شد.آن روزها در یک زیر پله زندگی می کردیم و مستاجردرمستاجر بودیم. وقتی تعجب ما را می بیند می گوید:صاحبخانه خانه را به یکی اجاره داده بود و مستاجرزیر پله خانه را به ما اجاره داده بود و یادم می آید یک شب یکی ازبستگان به خانه ما آمده بود و ما رختخوابی نداشتیم ازهمسایه لحاف قرض گرفتیم و آبروداری کردیم ومهمان مان را راه انداختیم.

اودر خاطره ای ازشهید می گوید: من که صبح تا شب سر کار بودم و همه مسئولیت خانه و نگهداری از بچه ها به عهده همسرمهربانم بود یک روز برای چند دقیقه رسول را در خانه گذاشته بود و برای خرید بیرون رفته بود که صاحبخانه رسول را به کولی دوره گردی داده بود و خدا می داند تا من از سر کار برسم همسرم چقدر تلاش کرده بود و چه ها کشیده بود اما در نهایت کولی را پیدا کرده و رسول را پس گرفته بود.

پدرمی گوید: مادر شهید تا سالها ازآن روز به عنوان سخت ترین روزعمرش یاد می کرد ومی گفت آن روز ده ها بار مردم و زنده شدم و چه می دانست کودکی که به کولی های دوره گرد سپرده شده بود چندین بار مجروح خواهد شد و درجبهه ها به دست دشمن شهید می شود.

یاد باد آن روزگاران....

او ادامه می دهد: سال ها درمحله کوکا کولا در پیروزی زندگی می کردیم زندگی در آن محله خاص وسخت بودخیابان ها همه سنگلاخ و بیابانی بود و درمحوطه بازآن چتر بازان تمرین پریدن می کردند آنجا قنات های زیادی وجود داشت و اهالی محدود در قنات سلیمانیه فرش می شستند .

پدر شهید با بیان اینکه خاطرات روزگاران گذشته دل آدم را شاد می کند می گوید: در آن محله یخچال های طبیعی بلندی وجود داشت و در زیر زمین یخ های طبیعی تشکیل می شد که فروشندگان یخ ها را درمی آورند و بار الاغ می کردند و در کوچه و محله داد می زدند : یخ بلوری داریم و مردم می خریدند.

او می گوید: سال 46 به خیابان فردوس آمدیم و پس از یک سال خانه ای به قیمت 6500 تومان خریدیم. مادر رسول درخانه قالی می بافت ازعید یک سال شروع می کرد و برای شب عید سال بعد یک تخته فرش 12 متری می بافت و با خوشحالی فرش

دست بافش رادر اتاق پهن می کردیم .

او با یاد آوری خاطره ای از شهید می گوید: رسول 5 ساله بود با تفنگ ساچمه ای پسر همسایه بازی می کرد که تیر در رفت و به پشت سر پسرهمسایه خورد و خدا می داند چقدرترسیدیم و چقدرسختی کشیدیم پسر رابه بیمارستان بردیم و دکترها گفتند مشکلی ندارد و از کنار سرش کمانه کرده و به سرش نخورده .حالا سال هاست از آن اتفاق می گذرد و خبر داریم که آن پسرپزشک شده و پسرمن هم که به شهادت رسید .

فاجعه منا همه ایران را غمگین کرد

سال 94 بود که به همراه همسرم" اکرم حمزه لو" به سفرحج رفتیم خیلی ذوق داشتیم و سال ها منتظررسیدن نوبت مان برای تشرف به حج بودیم در صورتی که ما و هیچکدام اززائران غافل بودیم و نمی دانستیم قراراست چه اتفاقی برایمان بیفتد .

پدر شهید با بیان این مطلب می گوید: آن روز که جرثقیل سقوط کرد ما درنزدیکی محل حادثه بودیم اما اتفاقی برایمان نیفتاد و مسئولان کاروان ما را سریع به هتل برگرداندند.

او ادامه می دهد: اکرم خانوم نمی توانست به راحتی مناسک را به جا بیاورد نفس اش یاری نمی کرد و زود خسته می شد چند تا از اعمال را که می شد جایگزین کرد من به نیابت از او انجام می دادم و مرتب خدا را شکرمی کردم که همسری مهربان و فرزندانی صالح به ما عطا کرده است اما درعرفات و پس از رمی جمرات وقتی همراه کاروان به مکه برمی گشتیم من تشنه شدم و وقتی برای خوردن آب رفتم کاروان رفته بود و من گم شدم .

پدر شهید با اشاره به اینکه آن روز مصادف با حادثه منا و کشته شدن زائران بود می گوید:آمبولانس ها مرتب دررفت و آمد بودند مردم به سرشان می زدند زائران سراسیمه می دویدند اما مقصدی نداشتند و نمی دانستند چه کنند؟ اما من و چند نفری که گم شده بودیم تا آن لحظه نمی دانستیم چه اتفاقی افتاده ؟ ازایرانی ها شنیدم که تعداد زیادی از زائران در حادثه منا زیر دست و پا مانده و کشته شده اند شارژ گوشی من تمام شده بود ونمی توانستم با کاروان وبچه هایم در تهران تماس بگیرم می دانستم همه نگران هستند اما کاری ازدستم برنمی آمداز یکی از اعضای کاروان که او هم ازکاروان جا مانده بود خواستم در تماسش با خانواده اش در تهران بگوید به خانواده من هم خبر بدهند که ما زنده ایم ازطرفی اعضای کاروان به شدت نگران بودند وهمسرم درحالیکه به شدت بی تابی می کرده به هر جایی که ممکن بود سر زده بود وسراغ مرا گرفته بود تا اینکه پس از9 ساعت که راه را گم کرده بودیم رییس کاروان یک نفررا به دنبال مان فرستاد و 11 نفری که گم شده بودیم به کاروان برگشتیم . مرد به عکس هایی که روی دیوار نصب شده اشاره می کند ومی گوید: آن روز از ما عکس گرفتند ومی گفتند داماد پیدا شد....

روز ولیمه حجاج مادر شهید را از دست دادیم

روز11 مهر حاج آقا و حاج خانم به تهران می رسند و 13 مهر پس ازمراسم ولیمه حال مادر شهید خراب می شود و در بیمارستان شهدای یافت آباد فوت می کند .

پدر شهید با بیان این مطلب می گوید: بدترین اتفاقی که ممکن است درزندگی هرمردی بیافتد این است که بانوی خانه اش را ازدست بدهد و این اتفاق تلخ برای ما افتاد و با خواندن شعری که دروصف همسرش سروده بغض می کند و زیر لب تکرارمی کند خانه بدون وجود اکرم اصلا صفا ندارد...

دختر کوزه به دوشی که از چشمه برمی گشت

پدر شهید با اشاره به تغییرسبک زندگی های امروزی به زمان خواستگاری و ازدواج خود با اکرم خانم اشاره می کند و می گوید: 53 سال با هم زندگی کردیم واز گل نازکتر به هم نگفتیم روزهای قدیم مثل امروز که نبود مادرم ،اکرم خانم را برایم انتخاب کرد و من بدون اینکه او را دیده باشم به مادرم گفتم هر چه شما بگویید و تا روزعقد اکرم را ندیده بودم.

او ادامه می دهد:ما، در روستای مهرآباد شهرستان خمین زندگی می کردیم یک روز دختری با لباس صورتی بلند درحالیکه کوزه به دوش داشت واز چشمه برمی گشت را نشانم دادند وگفتند این دخترنامزد توست و من هنوزهم دختر کوزه به دست را از جانم ببیشتر دوست دارم وبا اینکه او را از دست داده ام هر روز برایش نمازمی خوانم و چندین بارقرآن را برایش ختم کرده ام.

شماره های گوشی همراهش را نشانم می دهد ومی گوید :این خط همسرم است و هر بارکه زنگ می خورد دلم هری می ریزد.

به گفته زهرا و مژگان خواهران شهید پدر از آن روز به بعد مرد به هر بهانه کوچکی گریه می کند و نمی تواند دوری اش را تحمل کند.

مرد مشگل گشا

اعضای فامیل و دوستان "هوشنگ خان" را به عنوان مرد مشکل گشایی که همیشه لبخند می زند می شناسند.

اومی گوید: درهر خانواده ممکن است مشکلی وجود داشته باشد اما اگراطرافیان بخواهند با منطق و دلسوزی می توانند مشکل را درمراحل اولیه حل کنند و کاربه جاهای باریک نمی کشد و پیش از آنکه تبدیل به گره کور شود حل می شود ومن فقط سعی می کنم این کاررا انجام دهم ونگذارم که مشکلات کوچک تبدیل به معضلی غیر قابل حل بشود و در این راه ازهیچ کمکی دریغ نمی کنم.

پدر شهید می گوید: خود شهدا راه را نشان می دهند وشهادت آنها باعث شده که پدر و مادرانشان عزت داشته باشند و بتوانند مشکلی را ازمسلمانی حل کند.

زهرا خواهر شهید با اشاره به اینکه پدرحلال مشکلات کوچک و بزرگ خانواده و اقوام و دوستان است می گوید: پدرهمیشه اولین گزینه برای گرفتن مشاوره و واسطه شدن برای حل مشکلات است و در کنار مشاوره و ریش سفیدی در حد امکان کمک های مالی هم می کند ونمی گذارد مشکلات کوچک تبدیل به معضلی بزرگ شود .

اسلام و انسانیت توصیه می کند دست نیازمندان را بگیریم

مژگان خواهر دیگر شهید با اشاره به اینکه هم پدروهم مادرازخیران بودند می گوید: مادر افرادی که می دانست دستشان تنگ تراست را تحت پوشش داشت ودر حد توان از آنها دستگیری می کرد ومی گفت:اسلام و انسانیت توصیه می کند که به قدر وسع به کسانی که می دانی نیازمند هستند کمک کنید.

به گفته خواهر شهید در مغازه پدر شهید دفتری وجود دارد که نام برخی از خانواده هایی که نیاز به کمک مالی دارند در آن نوشته شده وآنها اول هرماه به مغازه مراجعه می کنند و پاکتی که اسمشان روی آن نوشته شده را دریافت می کنند.

پدرشهید دراین مورد می گوید: این کمترین کاری است که می توانیم برای همنوع خود انجام دهیم.

محله فردوس امنیت کافی دارد

محله فردوس با اینکه دارای جمعیت زیادی است اما امنیت کافی دارد واهالی محله در آرامش زندگی می کنند.

پدر شهید با بیان این مطلب می گوید: خیابان بیگلواز خیابان های شلوغ منطقه است و از آنجایی که پیاده رو ندارد مردم مجبورند درخیابان راه بروند وچون خیابان تبدیل به بازار خرید شده و وانت بارها و دست فروش هاهم فعالیت می کنند مشکل تردد اتومبیل ها وحتی عابران پیاده را دو چندان می کند.

او با بیان اینکه محله فضای سبزمحدودی دارد می گوید: نیازبه فضای سبزدرهرمحله ای از واجبات است به ویژه این محله که ازچند سال پیش محل سکونت مهاجران زیادی شده است.

او به مزیت محله اشاره می کند ومی گوید:ازمهمترین مزایای این محله و دیگر محلات قدیمی منطقه این است که بیشتر اهالی همدیگررا می شناسند ومانند یک خانواده بزرگ در کنارهم زندگی می کنند وهوای همدیگررا دارند.

اوبا اشاره به ارتباط همسایگان با یکدیگرمی گوید: این محله هم جزیی ازمنطقه و شهر و کشوراست ومانند بیشترشهروندان کاری به کار هم ندارند ومانند روزهای قدیم به یکدیگرسرنمی زنند وارتباط ها درحد دیدن یکدیگردر کوچه وخیابان ومراسم ها وچاق سلامتی کردن خلاصه شده اما به خانه هم نمی روند اما نمی توان بر آنها هم خرده گرفت چرا که مشکلات به ویژه مشکلات اقتصادی روزگار را بر همه تنگ کرده و بیشتر اعضای خانواده مجبورند سر کار بروند و خسته به خانه بر گردند.

پدر شهید که امام جماعت نمازهیات های عزاداری درروزعاشوراست می گوید: محله مردم معتقد ومهربانی دارد که با صلح و سازش کنارهم زندگی می کنند.

یادمان

نام : رسول زمانی

تولد : 3 مهر 1345

شهادت: 28 فروردین 1366

منطقه شهادت: سر دشت

عملیات :آزاد

مسئولیت در جبهه: فرمانده گروهان

خبرنگار و منتشر کننده : زهره حاجیان

700700

کد خبر: 768241

وب گردی

وب گردی