گزارشی متفاوت از مدرسه مدینه العلم در اوگاندا

نامش مدینه العلم است؛ یعنی شهر دانش. مدرسه ای است در بووِنگِه، منطقه ای از توابع شهر جینجا در شرق کشور اوگاندا؛ مروارید آفریقا.

به گزارش ایسکانیوز، اینجا آفریقاست. سرزمینی که هنوز آثار دوران تلخ استعمار را بر تن دارد. اینجا اوگانداست، مروارید آفریقا. کشوری که خداوند از زیبایی برای چیزی کم نگذاشته. سرزمینی بر کمربند زمین، بر روی خط استوا. کشوری تنها با یک فصل؛ سرسبز، بارانی، حاصلخیز، معتدل.

برخلاف آن چه در رسانه ها دیده و شنیده اید، بیشتر مردم اوگاندا مردمی بسیار آرام، صبور، نرمخو و مهربانند. خیلی دیر عصبانی می شوند و اگر می شوند، دیر عصبانیت شان را نشان می دهند. گاه این خونسردی و آرامش ما را اذیت می کند. اینجا عجله کردن به معنایی که ما با آن آشناییم، مفهومی ندارد. همه چیز به آرامی پیش می رود و زندگی بر مداری آهسته و آرام می چرخد.

لبخند زدن و سلام کردن نشان دوستی و اعتماد است. به آرامی به شما نزدیک می شوند، در چهره تان نگاه می کنند، کمی مکث و "سلام علیکم" و لبخندی که به نشانه دوستی و احترام به شما هدیه می شود. شاید به قول ابن خلدون، این اثرات چنین طبیعتی است بر رفتار و فرهنگ مردمانش؛ هوای همیشه معتدل، درختان همیشه سبز و بارانی که کمتر منتظرانش را ناامید می کند.

هیچ یک از اینها نمی توانند چهره نازیبای فقر را پنهان کنند. فقری که استفاده از این برکات بی حساب الهی را نیز دشوار کرده است. مثل بسیاری دیگر از مناطق آفریقا، سطح و وضعیت زندگی مردم، حکایت ها برای گفتن دارد؛ کودکانی که کفش به پا ندارند و با دیدن یک موزونگو (اصطلاحی که در اوگاندا برای سفید پوستان به ویژه اروپایی ها به کار می رود) با مناعت طبع تنها نگاهش می کنند و برایش دست تکان می دهند. نگاه محجوب شان نمی تواند نیاز را پنهان کند. می توان با پرداخت مبلغی اندک، برق شادی و سپاس را به نگاه کودکانه شان بخشید.

شیخ قاسم عبدالسلام؛ در اینجا زندگی می کند؛ طلبه ای 44 ساله که به گفته خودش از 9 سال از عمرش را در ایران به تحصیل دروس حوزوی اشتغال داشته و پس از آن برای خدمت به کشورش و تبلیغ دین و معارف اهل بیت به زادگاهش بازگشت.

طلاب و دانشجویان زیادی از ایران فارغ التحصیل می شوند و در مواردی که اندک هم نیست، به کارهایی غیر از فعالیت های علمی و آموزشی مشغول می شوند. دلایل آن هم تا حدودی مشخص است؛ فقر، نبود شغل، نداشتن حامی، نبود فضای مناسب و ....

شیخ قاسم هم یکی از همان طلبه هاست، اما او سرمایه ای داشت که او را تبدیل به یک کارآفرین موفق کرد؛ توکل به خدا و همتی بلند.

همت بلند دار که مردان روزگار از همت بلند به جایی رسیده اند

همه به دنبال کار گشتند و او علاوه بر آن به دنبال ایجاد شغل، آن هم به طریقی مقدس. به دشواری ها لبخند زد و تسلیم یأس نشد. سخت کوشید ولی خسته نشد.

از او می پرسم: چه شد که به فکر تأسیس مدرسه افتادی؟

می گوید: من پس از بازگشت از ایران در برخی مدارس منطقه تدریس می کردم و تدریس را دوست داشتم. چون در این منطقه مدرسه اسلامی نبود و مسلمانان مجبور بودند فرزندانشان را به مناطق اطراف بفرستند و مرا هم به عنوان شیخ و معلم می شناختند، مرا تشویق به ایجاد مدرسه کردند.

می گوید: سالهای اول را در مدرسه اهل بیت در جینجا و همچنین مدرسه علمیه خاتم الانبیاء در جینجا تدریس می کردم، پولهایم را پس انداز کردم و در این منطقه زمینی را که ارزان هم بود قسطی خریدم و با کار و تلاش کم کم آن را توسعه دادم.

قطعه زمین کوچکی را قسطی خریده بودم ولی پولی برای ساخت آن نداشتم، بنابراین ابتدا در منزلی دو اتاق اجاره کردم و به تدریس پرداختم. بعد از مدتی صاحب خانه گفت من اجازه نمی دهم شما در اینجا مدرسه اسلامی داشته باشید.

عشق و امیدم به داشتن مدرسه را از دست ندادم. خودم برای بنای مدرسه دست به کار شدم. دو کلاس ساختم و یک خوابگاه کوچک و با 12 دانش آموز؛ 6 دختر و 6 پسر کار مدرسه را شروع کردم.

مدینه العلم یک مدرسه است، ولی با فاصله ای زیاد از آنچه ما از مدرسه در ذهن داریم؛ ساده، ابتدایی. کلاسهایی که از آرایش و جلای سیمان و گچ بی بهره اند و شما را به سادگی به تماشای همت دستانی امیدوار دعوت می کنند که از ساخت تک تک این آجرها خاطر دارند. نیمکت هایی شبیه کاردستی های کودکانه که نه از تنگدستی و رنج، بلکه ایمان به وعده الهی و توکل به او در انتخاب مسیری درست حکایت دارد.

شیخ قاسم می گوید خودم به تنهایی این آجرها را درست کردم؛ در همین زمینی که الان مدرسه است. 12000 آجر درست کردم.

نیمکت ها بسیار ابتدائی هستند. برش تخته ها بر نبود ابزار مناسب و ناشی گری سازنده شان شهادت می دهند. این صحنه ها در مناطق کمتر توسعه یافته آفریقا عجیب نیست، بومی ها از این کارها می کنند. بنابراین تصور من این بود که این تخته ها را خریده و از او برنمی آید که درختان تنومندی را به تخته تبدیل کرده باشد!

پاسخ شیخ قاسم رشته های ذهنی مرا پنبه کرد!

او گفت: عمویم باغی داشت با درختانی تنومند و مناسب ساخت نیمکت. درختان باغ را از عمویم خریدم. یک اره برقی اجاره کردم و درختان را بریدم و به محل زمین آوردم. خودم اره دستی خریدم و این تخته ها را درست کردم. زیبا نیستند ولی برای من ارزشمندند.

همت شیخ قاسم مرا تحت تأثیر قرار داد. در این کشور یافتن شغل بسیار دشوار است. سایه شوم فقر همه جا گسترده است. این مردم به سخت کوشی مشهور نیستند.

ولی اینجا معادلات به هم می ریزد! مردی با دستانی خالی، آرزوهایی بزرگ و دغدغه ای برای انتقال اندوخته سالهای تحصیلش در ایران، به مردمی که دوستشان دارد.

آیه نفر را بسیار شنیده و بازگو کرده بودم، ولی اینجا تجسم آن را دیدم. طلبه ای ساده، زمینی که خاکش را تسلیم او می کند تا چهاردیواری مدرسه ای باشند و درختانی که در برابر اراده یک مرد سر تعظیم فرود می آورند، تا دانش آموزانش را بر گُرده گیرند.

در بازدید از مدرسه، به تک تک کلاسها سر می زنم. سرپناهی هستند برای در امان ماندن از آفتاب و باران، با سقفی شیروانی که پول قاسم کفاف زیبایی بخشیدن به آن را نداده، و نیکمت هایی که با عرق جبین شیخ قاسم آشنایند و مستی برفراز و رقص در باد را داده اند تا افتخار خاک نشینی و میزبانی دانش آموزان "مدینه العلم" را به دست آورند.

و خوابگاهی که به ساده ترین شکل ممکن و با هنر دستان شیخ قاسم، سرپناه دانش آموزانی شده اند که از راه دور، به دلایل مختلف، برای تحصیل مدینه العلم را برگزیده اند.

از هر کدام سؤالی پرسیدم و با هر پاسخ درست، هدیه ای تقدیم شان کردم. آرام و محجوب، با دریافت یک بسته مداد رنگی، برق شادی را می شد از چشمانشان هدیه گرفت.

مدرسه مدینه العلم، در حال حاضر در مقطع ابتدائی، 125 دانش آموز دارد که 16 معلم در آن تدریس می کنند.

شیخ قاسم می گوید: بووِنگه نزدیک به 20 هزار نفر جمعیت دارد. مدینه العلم تنها مدرسه اسلامی در این منطقه است و خانواده های مسلمان مایل نیستند فرزندانشان را به مدارس غیر اسلامی بفرستند. با وجود امکانات اندک، باز هم گاهی تا 250 دانش آموز داشتم. ولی برخی بعد از مدتی، علی رغم میل شان به مدارس دیگر می روند، چون با استاندارهای آموزشی فاصله زیادی دارم، ولی با توکل به خدا کم کم همه را فراهم خواهم کرد.

شیخ قاسم به توسعه کارش امیدوار است، چون مسیری درست را انتخاب کرده، اراده ای دارد راسخ و همتی که پشتوانه اش ایمان و توکل به خدای بزرگ است.

گزارش از: علی بختیاری - رایزن فرهنگی سفارت جمهوری اسلامی ایران اوگاندا

500

کد خبر: 820420

وب گردی

وب گردی