سرانجام دانشجویان بعداز پوشیدن لباس فارغ التحصیلی

آنها دانش‌آموخته کارشناسی محیط‌زیست بودند. هردو تقریبا می‌دانستند با این رشته نمی‌توانند مشغول به کار شوند ولی از اینکه آن لباس مخصوص را پوشیده بودند و شب قرار بود در یکی از رستوران‌های تهران با دیگر دوستان جمع شوند خوشحالی از آنها می‌بارید.

به گزارش ایسکانیوز، چهارشنبه یکم شهریورماه برای حضور و تهیه گزارش از جشن دانش‌آموختگی ۶۰۰۰ دانشجوی دانشگاه تهران به سمت ورزشگاه این دانشگاه واقع در دانشکده تربیت‌بدنی در محله امیرآباد شمالی به همراه فیلمبردار و عکاس حرکت کردیم. بعد از گذشتن از ترافیک و استرس نبود جای پارک وقتی مقابل ورودی دانشکده تربیت بدنی قرار گرفتیم بر خلاف همیشه که با چانه‌زنی و صحبت می‌توانستیم با خودرو وارد دانشگاه شویم، این‌بار مسئولان حراستی که با لباس فرم در ورودی ایستاده بودند با علامت دادن به خودروها، آنها را به سمت داخل دانشکده راهنمایی می‌کردند که ماهم با ترافیک خودرویی وارد شدیم. پس از آنکه به همکاران خود یادآوری کردیم اینجا چه خبر است، هرکسی به سمتی رفت تا بنا بر وظیفه‌اش از این مراسم گزارشی تهیه کند.

کابینت‌ساز با گرایش ارشد کارآفرینی

اولین فردی که به پستم خورد دانشجوی ارشد رشته کارآفرینی بود که سال گذشته فارغ‌التحصیل شده بود.
«مهرداد جواهرچی» که اصرار داشت جشن فارغ‌التحصیلی را جشن دانش‌آموختگی بنامیم، می‌گفت: «ما چیزی به اسم اینکه درس‌مان تمام شود نداریم بلکه مثلا از فلان مرحله از تحصیل دانش‌آموخته شدیم.»وقتی از شغلش سوال کردم به قول شاعر چهره برهم زد و با اندوهی گفت: «من در رشته‌ای که درس خوانده‌ام نمی‌توانم اشتغالی برای خودم ایجاد کنم ولی بیکار هم نیستم و با پدرم مشغول طراحی داخلی ساختمان هستیم. درحال حاضر به شغلم علاقه چندانی ندارم و فقط برای آنکه خرج زندگی را تامین کنم مجبور هستم کار کنم، تا قبل از ورود به دانشگاه واقعا کار فنی را دوست داشتم و وقتی که بلد بودم چگونه کابینت بسازم افتخار می‌کردم ولی با گرفتن مدرک کارشناسی و ارشد انگار ذائقه‌ام تغییر کرد و پشت میز‌نشینی را ترجیح می‌دهم.»

مهندسی با 500 هزارتومان حقوق ماهانه

دومین نفر کارشناسی معماری را به پایان رسانده بود و در شرکتی که استادش، مهندس شهرسازی آن بود مشغول به فعالیت بود.

«سمیه زارعی» خوشحال بود و در لابه‌لای حرف‌هایش خنده و شوخی با دوستانش موج می‌زد، انگار قرار بود بعد از دانش‌آموختگی و پرت کردن کلاه به آسمان و عکس یادگاری سریعا به مدیریت منصوب شود. او از اینکه ماهانه 500 هزار تومان دریافت می‌کند خودش را سرتر از بقیه دوستانش می‌داند و با اشاره به اینکه در خرید لباس و وسایل شخصی به کسی رو نمی‌زند، می‌گفت: «درست است که 500 تومان واقعا برای یک شخص مهندس نقشه‌کش کم است ولی این هم غنیمت است و چون سر کلاس بهترین نفر از ورودی خودمان بودم استادم به من پیشنهاد داد که به دفترش بروم و مشغول کار شوم البته من ماهانه حداقل برای آن دفتر 10 میلیون تومان درآمدزایی می‌کنم ولی خودم از آن بی‌نصیبم.»

به خاطر ازدواج درس می‌خوانم

«ن. ح» نمی‌خواست اسمش برده شود ولی دل پرگلایه‌ای داشت.
چند سال پیش برایش خواستگار آمده بود ولی چون سربازی نرفته بود خانواده با ازدواج آنها مخالفت کرده بودند و او هم تصمیم گرفته بود درس را تا جایی ادامه دهد که آن پسر تکلیف سربازی‌اش مشخص شود. علوم تربیتی می‌خواند، یک‌سال از معلم شدنش گذشته بود و از آن رضایت داشت، البته معلم شدن را به پیشنهاد مادرش پذیرفته بود چون مادرش هم معلم بازنشسته بود، ولی از اینکه معلم‌ها کار بسیار سختی دارند و حقوق و مزایای بسیار کم، بی‌اطلاع نبود چون در خانواده معلمی‌ها معمولا همیشه قسط‌ها عقب می‌افتد و برای تعطیلات عید نوروز و تابستان فرهنگیان هتل و باغ‌های آنچنانی ندارند و باید در کلاس‌های درسی که تمام سال‌های خدمت در آنجا با بچه‌ها هستند روزگار تعطیلات نیز با خانواده در آنجا به سر کنند.

مهم عکس یادگاری با لباس فارغ‌التحصیلی است

«عمادی» و «افروخته» دو دانشجوی دیگری بودند که به سراغ‌شان رفتیم. از آنها نیز درباره شغل آینده کاری‌شان می‌پرسم و جواب‌های جالبی می‌شنوم.

آنها دانش‌آموخته کارشناسی محیط‌زیست بودند. هردو تقریبا می‌دانستند با این رشته نمی‌توانند مشغول به کار شوند ولی از اینکه آن لباس مخصوص را پوشیده بودند و شب قرار بود در یکی از رستوران‌های تهران با دیگر دوستان جمع شوند خوشحالی از آنها می‌بارید.

برخلاف او عمادی اصلا نگران شغل نبود، وقتی از شغلش پرسیدم با افتخار گفت: «مدیر حسابداری یک شرکت خصوصی هستم و چون در هنگام قبولی در دانشگاه به مشاوره تحصیلی مراجعه کرده بودم و با چند سوال مرا تشویق به دانشجو شدن در رشته محیط‌زیست کردند این رشته را انتخاب کردم.»

به خاطر تربیت فرزندانم به ایران بازگشتم

آخرین مشتری‌های من هر دو تحصیلکرده آمریکا بودند ولی بعد از ازدواج به ایران بازگشته بودند.

فرزندان‌شان دانشگاه تهران را تمام کرده بودند، دختر ارشد زمین‌شناسی نفت و پسر کارشناسی عمران، شغل پدر خانواده دندانپزشک و مادر خانواده هوشبری اتاق عمل بود، حرف‌هایشان بسیار جالب بود.

آنها نمی‌خواستند در آمریکا زندگی کنند چون بچه‌هایشان به سبک و نژاد آمریکایی تربیت می‌شدند و این برای خانواده‌ای که اتفاقا بسیار متدین و مذهبی بودند مناسب نبود.

ما به خاطر اینکه فرزندان‌مان در محیطی اسلامی بزرگ شوند و ایرانی بمانند بازگشتیم ولی در حال حاضر متاسفانه (با بغض) دانشگاه‌ها دیگر چهره‌های اسلامی را در برنمی‌گیرد و به نظر من در این نوع محیط زندگی کردن اصلا در شأن خانواده من نیست.»

فرهیختگان

کد خبر: 830142

وب گردی

وب گردی