زهره حاجیان - ایسکانیوز :مادر که باشد از لحظه به لحظه روزی که پیکر فرزندش را به محله آوردند میگوید و بغض میکند . پدر که باشد از درد از دست دادن پسرش میگوید و هر چه میکند تا بغض اش را مخفی کند نمیشود که نمی شود و چشمانش هی خیس میشود.
پدر و مادر محمد که نباشند باید سراغ خواهر شهید در واحد یک ورودی 3 مجتمع امام خمینی را بگیریم که با روی باز می پذیردمان و از برادر شهیدش "محمد محمد زاده نوری" میگوید که در شب تاسوعا شهید شده است.
"حبیبه "خواهر شهید برای اینکه بهتر یادش بیاید از خواهر کوچکترش فاطمه و همسایه دیوار به دیوارش کمک میگیرد و برای گفتن تاریخ تولد و شهادت برادر بارهاو بارها با برادران تماس میگیرد و میگوید که حق بدهید بعد ازحدود 34سال از شهادت محمد خوب بخاطر نیاورم .
یا سلطان خراسان
پسربساطش را پهن کرد روی زمین و با صدای بلند اهالی 60 دستگاه را تشویق به خریدن هندوانهها کرد .مدتی بود که صبح های زود به میدان تره بار طاهری در حوالی گمرک میرفت و با تاکسی دربست به شهرک میآورد و به محض رسیدن از مدرسه بساط میکرد و میفروخت .
مادر خانه نبود و همه فکر محمد پیش او بود که بعد از یک روز کار سخت به خانه برمیگردد.
با خودش گفت اگر یک ماه دیگر هندوانه بفروشم شاید بتوانم پدر و مادرم را بفرستم به پابوس امام رضا(ع).
پسر روزها را میشمرد و پول روی پول میگذاشت و منتطر رسیدن روزی بود که مادر بلیط قطار را ببیند و از خوشحالی اشک بریزد و مثل همیشه بگوید : «قربون پسر گلم برم چرا خودت رو تو زحمت انداختی ؟ » و پدر دستش را بزند پشتش و بگوید : «پیر بشی پسرم ....»
روزموعود رسید. پسر بلیط را پشتش پنهان کرد چشمانش برق میزد و قلبش تندتر از روزهای
قبل .مادر مشغول کار و رسیدگی به زندگی و سر و سامان دادن 9 فرزندش بود. پسر بلندتر از معمول گفت: «مامان مرخصی داری ؟»مادر سرش را برگرداند و لبخند زد .
پسر دستانش را دور گردن مادر حلقه کرد و گفت : «قربون مامان زحمتکشم برم ...»
مادرچشمانش خیس شد و گفت: «کاری کرده ای ؟ باز هم دسته گل به آب داده ای ؟درس نخوانده ای و از مدرسه مرا خواسته اند ؟»
پسر خنده اش گرفت و با خودش گفت : طفلکی مادر از بس تعداد بچه هایش زیاد است یادش رفته که من درسخوان ترین فرزندش هستم ....
مادر سکوت کرد تا پسر حرف بزند. مامان همین فردا مرخصی بگیر برایتان بلیط مشهد گرفته ام . پس فردا با بابا بروید مشهد .. مادر آه بلندی کشید و با بغض گفت : «یا سلطان خراسان ...»
سن و سالت برای اعزام به خدمت زیر پرچم کافی نیست
خودش را به آب و آتش میزد تا قبولش کنند میگفتند سن و سالت برای اعزام به خدمت زیر پرچم کافی نیست .
هر روز میرفت و پشت در اتاق سرگرد احمدی که مسئول ثبت نام نیروها در زمان اضطراری بود میایستاد و به پروندههای سربازان اعزامی نگاه میکرد.
سرگرداحمدی حس کرده بود که محمد با این همه سماجت و پیگیری میتواند نیروی خوبی باشد و به او در تشکیل و تکمیل پرونده نیروها کمک کند . در خواست از او و پذیرفتن محمد فتح بابی بودتا محمد ماه ها در اتاق شماره 15 ستاد هماهنگی نیروها خدمت کند اما با این همه ،فکر محمد در جبههها بود و بالاخره توانست دفترچه اعزام به خدمتش را در سال 60 بگیرد و عازم جبهههای غرب شود.
" حبیبه "خواهر بزرگ شهید که زحمت نگهداری و بزرگ کردن شهید رابر عهده داشته می گوید:« ما خانواده شلوغی بودیم با 9 فرزند.مادرمان "عصمت غریبانی" کارگر دخانیات بود و بسته بندی بستههای سیگار را انجام میداد و به همین دلیل وظیفه بزرگ کردن بچه ها خواه ناخواه به دوش من میافتاد .»
خواهر شهید می گوید:« فقط 2 ماه مانده بود که خدمتش تمام شود که خبر دادند که احتمالا محمد شهید شده .پدرو مادر و چند نفر از اقوام به مریوان رفتند و پیگیر شدند اما در کمال تعجب دیدند محمد فقط کمی زخمی شده و به همراهش برگشتند .»
حبیبه با یاد آوری خاطرهای ادامه میدهد:«مادر تعریف میکرد که زمان برگشت از منطقه یکی دو نفر از رزمندگان از محمد پرسیده بودند باز هم که شهید نشدی؟مادر به شدت از آنها عصبانی شده بود ولی محمد در کمال آرامش به آنها گفته بود شهادت لیاقت میخواهد و شاید من هنوز به آن مرحله
نرسیده ام.»
فاطمه خواهر کوچکتر شهید با بیان اینکه به زحمت خاطره ای از شهید را بیاد میآورد میگوید :«7 ساله بودم که محمد شهید شد ولی خوب باید دارم که پیکرش را به خانه آوردند و صورتش را دیدم .»
حبیبه خواهر بزرگتر شهید تاکید می کند:« یک هفته بعد از اینکه محمد همراه پدر و مادرم به تهران آمد به منطقه رفت و همان هفته به شهادت رسید اماجنازه اش در تپههای کله قندی جا مانده بود و بعد از 3 ماه با بالگرد به تهران آوردند و در معراج شهدا توانستیم اورا ببینیم .»
او با اشاره به اینکه محمد علاقه بسیار زیادی به مادرم داشت میگوید: « میزان علاقه او به مادر به حدی بود که درهمه خطوط وصیت نامهاش که روز اول محرم نوشته بود همه را به احترام و مراقبت از مادر توصیه کرده بود .»
به جزیره 60 دستگاه خوش آمدید
اینجا تهران است و باورتان بشود یا نه شبیه به جزیره ای است که از موهبت های شهری و شهرنشینی کمترین بهره را برده است .
در گدشته نامش 60 دستگاه بود که در انتهای شاد آباد قرار داشت واین روزها با اینکه نامش به شهرک امام خمینی تغییر کرده هنوز هم با نام قدیمی میشناسند و یکی از قدیمیترین شهرکهای تهران به شمار میرود.
شهرک فقط 60 واحد مسکونی 75-74 متری وجود دارد که در زمینی 14هزارمتری ساخته شده اند و اهالی برای استفاده از امکانات شهری باید به شاد آباد و محله 17 شهریور رفت و آمد کنند .
"حبیبه محمد زاده نوری " با بیان اینکه مجتمع را با همه کمبودها و نداشتن امکانات زندگی دوست داریم میگوید :«اینجا فقط چند خانه با همسایگان خوب در کنار هم زندگی میکنیم و مانند یک خانواده بزرگ هستیم .»
سابقه تاسیس شهرک امام خمینی یاهمان 60 دستگاه سابق به بیش از 50 سال میرسد و خانواده شهید محمد زاده از 48 سال پیش در این شهرک زندگی میکنند .
حال حیاط ما خوب نیست
"فرخنده نیارکی " از همسایگان قدیمی و از دوستان خانوادگی خانواده شهید با اشاره به اینکه محمد در همین شهرک به دنیا آمد و رشد کرد میگوید:«همه شهدا بهترین فرزند خانواده خود بودند و محمد هم از این قاعده مستثنی نبود.بسیار مهربان بود و به مادرش علاقه زیادی داشت و به همه اهالی شهرک احترام میگذاشت و در زمانی که نفت سهمیه بندی شده بود به اهالی در تهیه و حمل نفت کمک میکرد .»
نیارکی مانند همه اهالی از مجتمع به عنوان حیاط نام میبرد و میگوید :« حیاط مشکلات زیادی دارد اگر کمبودها و حتی نداشتن مغازه ای که بتوان کوچکترین مایحتاج مان را برطرف کنیم را نادیده بگیریم نمای ظاهری ساختمانهای شهرک ،فضای سبز شهرک ،دسترسی نداشتن به وسایل حمل و نقل عمومی و خطی و حتی آژانسی که بتوان در زمان نیاز فوری زنگ زد، نداشتن مرکزدرمانی هرچند کوچک ،مشکل چاه فاضلاب و ... از مشکلات حیاط 14 هزار متری 60 دستگاه است.»
نیارکی تاکید میکند :«با همه این کمبودها همه 300 نفر اهالی ساکن مجتمع ، حیاط را دوست دارند و میخواهند با کمک خودشان وهمکاری شهرداری و نهادهای مربوطه وضعیت مجتمع را ساماندهیکنند.
مجتمع 60 دستگاه در زمان حکومت گدشته به کارمندان و کارگران سازمان غلات و دخانیات واگذار شد و در حال حاضر صاحبان واحد ها بازنشسته شده و پا به سن گداشته اند .در این مجتمع به جز خانواده شهید محمد زاده خانواده شهید هوشنگ بهادری هم زندگی میکند و اهالی احترام زیادی به خانواده شهدا میگذارند.»
یادمان
نام : محمد محمد زاده نوری
نام پدر :علی
تاریخ تولد : 27 آذر 1341
تاریخ شهادت : 9 محرم سال 1362
محل شهادت مریوان ،ارتفاعات کله قندی
700