امنیت نوفل لوشاتو با من و مهدی عراقی بود/ انقلاب اسلامی آرزوی چهارده قرن معصومین را محقق کرد

یک شب حاج احمدآقا به ما گفت که امام می خواهند به زیارت حرم حضرت عبدالعظیم حسنی بروند این در حالی بود که از ساعت ۹تا۱۱ شب حکومت نظامی بود من یک بنزسبز داشتم آن را پشت مدرسه علوی بردم و امام را با ماشین به حرم بردیم .

به گزارش گروه سیاسی ایسکانیوز: اوایل بهمن ماه در شرق میدان بهارستان در ساختمان دانشکده رفاه مهمان آقای "ابوالفضل توکلی بینا" یکی از مبارزان انقلابی ، یاران نزدیک حضرت امام و نیز از موسسان حزب موتلفه اسلامی بودیم تا به بهانه فرارسیدن سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی گفت و گویی را در خصوص سالهای مبارزه با رژیم پهلوی داشته باشیم .

وقتی وارد دفتر کوچک اش شدیم مشخص بود از قبل انتظار ما را می کشد که نشان از وقت شناسی ایشان داشت البته شاید یادگاری سالها فعالیت کار تشکیلاتی باشد که مهمترین اصل موفقیت اش وقت شناسی است .

هرچند ایشان با مدرک کارشناسی ارشد مدیریت از ابتدا تاکنون سمت های گوناگونی از معاون وزیر تا پست های مشورتی را در کارنامه خود دارد اما در سال های اخیر تمام وقت خود را در دانشکده رفاه به جهت آموزش و پرورش نسل جوان انقلاب اختصاص داده است .

آنچه در ذیل می خوانید مشروح گفت و گو با ایشان است :

- اولین سئوال مختصری از خودتان بگویید.

بنده در سال ۱۳۱۲ در خانواده ای مذهبی در قم بدنیا آمدم ؛ از ۱۲ سالگی به همراه برادرم به تهران امدم و شروع به کار کردم چون پدرم به خاطر سفرهای پی در پی یک سال گاهی هم دوسال در سفر بود؛ به مدت ۶ماه در بزازی، ۶ماه در مغازه عطاری و ۷ماه هم در صحن حضرت معصومه فروشندگی کردم.

از ۱۶سالگی شاگرد حاج آقای مجتهدی شدم حاج آقا مجتهدی سلیقه خاصی داشتند؛ انسانی فوق العاده منظمی بودند و اگر کسی را نامنظم می دید، می گفت: تو به درد این کار نمی خوری. که نهایتا در سال ۱۳۶۲ بود که برای امتحان به قم رفتم و در نهایت مدرک را گرفتم و حوزه را تاسیس کردم؛ که در حال حاضر حدود ۴۰۰طلبه دختر در مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد دارد که به قم وصل هستند.

- چه معیارهایی باعث شد که نیروهای مذهبی و موتلفه به این نتیجه رسیدند که امام را به عنوان رهبری قبول کنند؟

ما سه گروه مذهبی بودیم گروه اول بنده ، عسگراولادی و مهدی عراقی بودیم؛ گروه دوم آقایان امانی اسلامی و گروه سوم هم اصفهانی ها بودند که هر دوهفته یکبار دکتر بهشتی برای آنها صحبت می کرد؛ ما به قم می رفتیم و تمامی کارهای امام اعم از تبلیغات و ... را به عهده می گرفتیم؛ امام خمینی از ما سه گروه دعوت کرد و ما به دفتر امام رفتیم؛ ایشان از ما خیلی تشکر کردند و گفتند شما نیاز به وحدت و یکی شدن دارید؛ حیف نیست شما سه گروه متدین جدا از یکدیگر باشید بیایید و باهم یکی شوید ما هم قبول کردیم و از آنجا به تهران آمدیم و سه جلسه تشکیل دادیم و در نهایت به این جمع بندی رسیدیم که یک شورای ۱۲نفری تشکیل دهیم بعد از تشکیل این شورای ۱۲نفره خدمت امام رفتیم و گفتیم که ما همگی ائتلاف کردیم و یک شورای ۱۲ نفره به نام حزب موتلفه اسلامی تشکیل دادیم امام خمینی گفتند که سه نصیحت می کنم اول شما برای این تشکل برادریابی کنید برادران متدین، دوم در تصمیم گیری هایتان اقلیت را قانع کنید و سوم اینکه حزبی ها را در خودتان راه ندهید چرا که اینها شما را رها خواهند کرد. در این حزب عنصر غیرقابل اعتمادی نداشتیم که به بیرون گزارش دهد. سپس چهارنفر فقیه شهید بهشتی، شهید مطهری، مولایی و انواری را به عنوان شورای فقهی اضافه کردیم و امام خمینی هر چهار نفر را تایید کردند.

- در فاجعه مدرسه فیضیه چه اتفاقاتی رخ داد؟

زمانی که شاه برای سخنرانی به قم رفت اکثر مراجع از شهر بیرون رفتند و کسی به استقبال شاه نرفت و همانطور که امام گفتند رژیم توطئه مدرسه فیضیه را انجام دادند. آیت الله گلپایگانی اعلام کردند که به مناسبت شهادت امام صادق (ع) در مدرسه فیضیه مراسمی می گیرند و در روز دوم فروردین رسما این موضوع را اعلام کردند؛ روز قبل از فاجعه فیضیه اول فروردین دسته هایی از کماندوها و نیروهای مسلح را در بیرون شهر دیده بودند و زمینه برای رخ دادن آن اتفاق تلخ آماده بود .

آن روز صبح زود به خدمت امام رسیدیم حیاط مملوء از جمعیت شده بود؛ من با سه فاصله دست راست امام سینه دیوار ایستاده بودم ؛ عوامل رژیم شروع به سروصدا کردند و نمی گذاشتند سخنرانی شکل بگیرد امام توسط شیخ صادق خلخالی پیغام دادند چنانچه این افراد از توطئه دست برندارند به سمت حرم حضرت معصومه حرکت و آنجا سخن آخر را با مردم خواهم گفت .

در همین موقع یک افسر که جلو نشسته بود یک مرتبه بلند شد و گفت من از طرف اعلی حضرت مامورم که اگر شلوغ کنید به نیروها دستور خواهم داد که همه را تنبیه کنند ؛ امام هم با آن چهره الهی و نفوذ کلام، یک مرتبه فرمودند: ما هم به برادرانمان دستور می‌دهیم تأدیب تان کنند.

بعد ازظهر هنگام سخنرانی عوامل رژیم، شروع به فرستادن صلوات کرده و به سمت سخنران هجوم برده و در حالی که سعی می‌کردند میکروفون را از سخنران بگیرند، ناگهان با شعارهای زنده باد شاه جلسه را به هم ریختند ودر یک درگیری گسترده و بی‌سابقه شروع به ضرب و شتم حاضرین و تخریب و انهدام مدرسه کردند .

ما بعد از این اتفاق به همراه مرحوم مهدی عراقی به خانه امام رفتیم مرحوم عراقی خیلی سختگیر بودند و امام را تنها نگذاشتند و گفتند تا صبح همین جا می مانیم چند تا از بچه های قوی هیکل تا صبح پاسبانی می دادند و تا صبح کسی نیامد اما هرچه جنایت داشتند انجام دادند و این نشانه این بود که امام گفتند یورش خواهند آورد و عقده ی پیروزی انجمن های ایالتی و ولایتی را انجام خواهند گرفت .

- پس از واقعه تلخ حمله به مدرسه فیضیه قم برخورد امام خمینی با این موضوع چگونه بود؟

سرانجام در روز سیزدهم فروردین امام اعلامیه ای خطاب به شاگردش حاج علی اصغر خویی دادند: « شاه‌دوستی یعنی غارتگری، هتک اسلام، تجاوز به حقوق مسلمین، و تجاوز به مراکز علم ودانش؛ «شاه‌دوستی» یعنی ضربه زدن به پیکر قرآن واسلام، سوزاندن نشانه‌های اسلام و محو آثار اسلامیت... با این احتمال، تقیه حرام است؛ و اظهار حقایق، واجب ... من به نام ملت از آقای علم، شاغل نخست وزیری، استیضاح می‌کنم: با چه مجوزی قانونی در دو ماه قبل حمله به بازار تهران گردید، وعلمای اعلام و سایر مسلمین را مصدوم و مضروب نمودید؟ با چه مجوز علما و سایر طبقات را به حبس کشیدید که جمع کثیری در حبس به سر می‌برند؟... با چه مجوزی در دو ماه قبل بازار قم را غارت کردید، و به مدرسه فیضیه تجاوز نمودید و طلاب را کتک زده و آنها را به حبس کشیدید؟... من اکنون قلب خود را برای سرنیزه‌های مأمورین شما حاضر کردم ولی برای قبول زورگویی‌ها و خضوع در مقابل جباری‌های شما حاضر نخواهم کرد.»

زمانی که این اعلامیه را چاپ و توزیع کردیم فضای وحشت شکسته شد و مردم جانی دوباره گرفتند و امام عاشورای آن سال را از قبل تدارک دیده بودند که در مقابل جنایات مدرسه فیضیه قم اقدامی را انجام دهند .

از همین روی زمانی که درس فقه شان تمام شد به تمامی اهل منبر و مداح ها برنامه خود را که بزرگداشت شهدای فیضیه در مراسم عزاداری بود اعلام کردند از همین روی ما نیز در این امور بسیج شدیم وبه همراه آقایان عسگراولادی و حاج مهدی عراقی خدمت امام رفتیم و پیشنهاد دادیم که از میدان شاه (میدان قیام فعلی) به سمت دانشگاه تهران حرکت کنیم؛ حضرت امام پیشنهاد را دریافت کردند و بعد از دو روز دوباره به حضور ایشان رسیدیم گفتند قول می دهید که آبرومندانه انجام شود ما در جواب گفتیم در حد جانمان.

حدود سه روز به عاشورا مانده بود که باخبرشدیم ساواک از جاهلان تهران طیب حاج رضایی، حسین رمضون یخی و ناصر جیگرکی خواسته بود که در روز عاشورا جلوی حرکت دسته های عزاداری را بگیرند .

از همین روی مرحوم عراقی رفتند به خانه طیب و صحبت کردند؛ طیب در جواب گفته بود که من خودم حسینی ام؛ در همان شب طیب می خواست دسته ای را حرکت دهد و درآن دسته عکس های امام را به پرچم ها الصاق کرد و اسدالله اعلم به خاطر این موضوع به طیب زنگ زد و گفت دسته را برگردان ولی گوش نداد و این موضوع برایش گران تمام شد.

جالب است من مامور صحبت با حسین رمضون یخی بودم چون جوان بودم و ۲۵سال داشتم با چند نفر بزرگتر از خودم به خانه حسین رمضون یخی رفتیم و گفتم که ما به اذن حاج آقا روح الله خمینی شنیده ایم که ساواک با شما صحبت کرده و گفته است دسته هایی را تشکیل دهید گفت:" بله ولی من نه با امام نه با مراجع در نمی افتم و برای اینکه منو در معذوریت قرار ندهند به شما قول می دهم که هممین امشب از تهران بیرون می روم".

صبح عاشورای ۱۳۴۲ جمعیت زیادی جمع شده بود پلیس از ابتدای صبح مسجد را در محاصره گرفته بود، اما سیل جمعیت آنان را به وحشت انداخت و نتوانستند مقاومتی کنند و بدون اعتنا به آنها به سمت دانشگاه تهران حرکت کردیم .

ناصر جیگرکی با یک دسته آدم که حسین حسین می گفتند به سمت ما نزدیک شدند و مهدی عراقی بچه ها را فرستاد که به ناصر جیگرکی بگویند این دسته برای حاج آقا روح الله است و آنها هم رفتند.

دقیقا یادم است در چهارراه مخبرالدوله مرحوم مهدی عراقی بالا رفت و گفت: «کجایند آنها که دم از رفراندوم قلابی می زنند؛ بیایند و از نزدیک گوشه ای از این رفراندوم حقیقی ملت را بنگرند.»

این جمعیت و این عاشورا کم سابقه بود و مانند عاشورای سالهای قبل نبود؛ بعد از ظهر همان روز زمانی که رفتیم خدمت حضرت امام و گزارش دادیم امام فرمودند : که می خواهند به مدرسه فیضیه بروند.

شخصی به نام تشکری عامل ما بود که یک ماشین باری داشت و هرچیز مخفی ای که داشتیم زیر بارهایش برای ما می برد و می آورد به تشکری گفتیم که برای منبر امام باتری بیاورد چرا که ساواکی ها ممکن است برق را قطع کنند؛ در نهایت امام شروع کردند به سخنرانی و گفتند:« آقا! ۴۵سالت است شما؛ ۴۳سال داری، بس کن، نشنو حرف این و آن را؛ یک قدری تفکر کن، یک قدری تامل کن! یک قدری عواقب امور را ملاحظه بکن! یک قدری عبرت ببر! عبرت از پدرت ببر.»

ساعت سه نیمه شب پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ بود که کماندوهای ارتش منزل امام را محاصره کردند و ایشان را دستگیر و به تهران بردند ؛ امام خمینی پس از نوزده روز حبس به زندانی در عشرت آباد منتقل شد و در بازجویی در پاسخ به سوال آنها گفت: شما صلاحیت اینکه بخواهید مرا محاکمه کنید، ندارید.

- بعد از پانزده خرداد اولین بار چه زمانی بازداشت شدید؟

اول تیرماه بازداشت شدم مدتی را در خانه حاج رضایی تاجر قماش پنهان شده بودم و بعد از چند روز به مهدی عراقی نامه ای فرستادم که من را از اینجا بیرون ببرد و عراقی در جواب گفته بود که پس فردا صبح به دنبالت می آیم؛ با یک ماشین جیپ به دنبالم آمد و همراه هم به باغ پدر خانم مهدی عراقی در دماوند رفتیم مدتی در آنجا بودیم تا اینکه به این نتیجه رسیدیم که اگر اینجا بمانیم مشکلاتی بوجود می آید؛ برادرم و یکی از کارمندانم را دستگیر و شلاق زده بودند و یک سری اعلامیه ای که در جعبه های یک میخ فروش به نام حاج احمد شهاب پنهان کرده بودیم لو رفته بود و میخ فروش را هم دستگیر کرده بودند.

شب به خانه برگشتم همان زمان همسرم پسر دومم را حامله بود؛ به خانه ها می ریختند و عده ای را دستگیر می کردند تا صبح در خانه ما هیچ اتفاقی نیفتاد خواستم همسرم را به خانه پدرش ببرم ولی او قبول نکرد؛ صبح با علم به اینکه دستگیر خواهم شد به حجره رفتم سرگردی به حجره آمد و من پشت میزم نشسته بودم بعد از چند پرسش مرا دستگیر و به شهربانی بردند.

در اتاق شهربانی سه بازجوی با تجربه بودند به نام های خومه جانی،‌ نیک طبع و یک نفر دیگر که هرکدام یک نقشی داشتند یکی با تهدید، یکی با کتک زدن و دیگری با نصیحت بازجویی می کردند؛ در آنجا یک نیمکت چوبی بود که ما را روی آن می خواباندند و با شلاق های کابلی می زدند و به شیوه اسراییلی ها اعتراف می گرفتند .

خلاصه هرچقدر از من سوال پرسیدند به سفرها و خرید و فروش ها به شهرستان ها ارتباط دادم؛ در بازجویی هرچقدر مقاومت کنید و دم به تله ندهید نمی توانند محاکمه کنند. بعد از ۶ روزی که ما آنجا بودیم نهایت شب هفتم که شب وفات حضرت زهرا هم بود من و تعدادی دیگر آزاد شدیم؛ به مدت سه ماه هم در اتاقی درزندان کمیته مشترک ضد خرابکاری(موزه عبرت فعلی ) زندانی بودم.

- چه زمانی از زندان آزاد شدید؟

در سال ۱۳۴۶ آزاد شدیم، ۶ماه آخر زندان در این فکر بودیم که اینها ما را نمی شناسند و در بازجویی تمام حرف ها را دروغ گفتیم اما در نهایت در قزل قلعه بازجویی کردند و متوجه شدند که دروغ گفتم و سپس شکنجه ها شروع شد سرهنگ مولوی از عمد عده ای را در نزدیکی ما شکنجه می داد و ما صدای داد و فریاد آنها را می شنیدیم این کار را انجام می داند تا روحیه ما را ضعیف کنند.

همان شب نوبت به من رسید و افرادی را فرستاند که مرا خیلی زدند و من همیشه متوسل به حضرت زهرا (س) بودم و به آنها گفتم که شخصی به نام بخارایی را نمی شناسم مرا خواباندند و ۷تا۸بار مرا با کابل زدند و از هوش رفته بودم. ساعت ۷صبح دوباره برای بازجویی مرا بردند ولی این بار شلاق نبود و مرا به انفرادی غربی قزل قلعه بردند و دوباره شکنجه ها شروع شد و در سال ۱۳۴۶ آزاد شدم.

- بصورت کوتاه در خصوص چگونگی ترور حسنعلی منصور برایمان بگویید

زمانی که امام را در ۱۳آبان ۱۳۴۳ به ترکیه تبعید کردند فردای آن روز ساعت ۶صبح در نظام آباد در منزل یکی از دوستان جلسه ای تشکیل دادیم و این جلسه تا ساعت ۱۲شب طول کشید در نهایت به این جمع بندی رسیدیم که سه شخص مفسد فی الارض هستند؛ شاه، سرهنگ نصیری رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور و دیگری حسنعلی منصور نخست وزیر که از عاملین اصلی لایحه کاپیتولاسیون بود و لذا به مرحوم مهدی عراقی ابلاغ کردیم و عهد بستیم که ما هیچ کاره هستیم و زبان مان را باز نمی کنیم و گروه شروع کردند به تحقیق که در کجاها می شود حکم را اجرا کرد و منصور را به مدت چند روز زیر نظر گرفتند که مشخص شد هر روز رو به روی در آهنی بهارستان پیاده می شود .

از همین روی در روز ۱بهمن ۱۳۴۳ محمد بخارایی عضو جوان گروه ما که بسیار شجاع و کم نظیر بود دو تا تیر به حنجره و شکم منصور شلیک کرد و موقع فرار لیز خورد و به زمین افتاد و دستگیرش کردند ؛ وقتی که در بازجویی ها از بخارایی می پرسند که چرا به حنجره منصور شکیلک کردی در پاسخ می گوید:" چون می خواستم اول حنجره ای را که به رهبر ما توهین کرده است را خاموش کنم"

وی همچنین دردادگاه خطاب به رژیم می گوید:" رجزخوانی نکنید تا مادامی که رهبر ما در تبعید به سر می برد همه شما زیر نظر هستید و به سزای اعمالتان خواهید رسید؛ بلافاصله دادگاه را تعطیل کردند."

- چه زمانی شما به امام خمینی در پاریس ملحق شدید؟

زمانی که امام از نجف به پاریس منتقل شدند به مهدی عراقی گفتم برای پاریس بلیط گرفتم وبعد از انجام مقدمات سفر در پاریس خدمت حضرت امام رسیدیم ایشان از دیدن ما بسیار خوشحال شد و گفتند وسایل تان را بیاورید و اداره اینجا ( نوفل لوشاتو ) با شما دونفر است .

روزانه ۳۰۰ تا ۴۰۰نفر خبرنگار از سراسر دنیا برای دیداربا امام در نوفل لوشاتو در تردد بودند و ما در کنار تهیه غذا برای آنها مسایل امنیتی آنجا نیز زیر نظر بنده و مرحوم مهدی عراقی بود .

- روز ۱۲بهمن شما راننده حضرت امام بودید؟

خیر ؛ در آن روز وزارت نیرو و نیروهای هوایی بسیار به ما کمک کردند و چند ماشین در اختیار ما قرار دادند؛ مسعود رجوی گفت که من اسلحه دارم و می خواهم بادیگارد بشوم؛که اجازه ندادیم ؛ من راننده اولین ماشین بودم و حاج محسن رفیق دوست راننده امام بود؛ ما حدود ۷هزار از نیروهای مان را در بهشت زهرا گذاشتیم و دور آنجا را فنس کشدیم و ضمنا پیش بینی کردیم که دو هلی کوپتر در آنجا مستقر باشند.

مدرسه علوی را به عنوان جایی برای برنامه های امام انتخاب کرده بودیم و اینکه خبرنگاران و سایر علما و فضلا بتوانند به آنجا رفت و آمد کنند.

- ماجرای رفتن حضرت امام به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی را بگویید

یک شب حاج احمدآقا به ما گفت که امام می خواهند به زیارت حرم حضرت عبدالعظیم حسنی بروند این در حالی بود که از ساعت ۹تا۱۱ شب حکومت نظامی بود من یک بنزسبز داشتم آن را پشت مدرسه علوی بردم و امام را با ماشین به حرم بردیم و تعدادی از بچه ها را مسلح کردیم و گفتیم زمانی که امام وارد حرم شد درها را ببندند تا کسی وارد نشود من بیرون حرم منتظر ایستاده بودم امام زیارت کرد و سریع برگشت اما در همان زمان اطراف حضرت امام مملو از جمعیت شد و امام را به سختی سوار ماشین کردیم حتی مردم روی کاپوت و سقف ماشین نشسته بودند که با خواهش از آنها راه را باز کردند.

- آخرین سوال شما به عنوان یک مبارز انقلابی در دوران رژیم پهلوی از گذشته مبارزاتی خود پشیمان هستید؟

خیر،؛ به هیچ وجه ما آرزوی چهارده قرن معصومین را محقق کردیم .

خبرنگار : سمانه ستاری

کد خبر: 902951

وب گردی

وب گردی