حکایت کوچه بنی هاشم/ یاس نبوی غریبانه پر کشید

بیست روز از ماه جمادی الثانی سال دوم بعثت گذشته بود که خانه احمد (ص) به خود فاطمه (س) را دید و این دختر نور دیده پدر و مونس مادر شد.دوران کودکی که همراه با مهر و محبت پدر و مادر بود اما به زودی به سمتی رفت که دوران سختی را برای دردانه مصطفی(ص) به وجود آورد.

به گزارش ایسکانیوز مجید فاضلی- خبرنگار و کارشناس روابط عمومی -در این یادداشت می نویسد :زهرا(س) در کودکی مادر خود را از دست داد و حالا باید بار حمایت ازپدر را در راه پر پیچ و نبود مادر به دوش می کشید. کم جنگ ها و غزوات پدر را ندید که زخم های کاری بر میداشت و باید او را تیمار می کرد. اصلا به خاطر همین رسیدگی ها و حمایت ها بودکه به او لقب ام ابیها را دادند. مادر پدر خود شد و چه بهتر از این که دختری کوچک برای پدرش چنین بزرگوار و ارجمند باشد. سال های پر حادثه نبوت هنوز ادامه داشت که فصل شیرین زندگی برای او طعمی دیگری پیدا کرد.


ازدواج با ابوتراب
بحث بر سر ازدواج او بود. افراد زیادی برای این کار پا پیش گذاشته بودند اما تقدیر در عرش به نام ابوتراب نوشته شده بود تا عقد هر دو را در آسمان ها بخوانند. کوثر نبی (ص) حالا دست در دست امیرالمومنین(ع) با هم به خانه بخت رفتند. اما دست لطف پروردگار دو نور امامت را در دامان فاطمه (س) گذاشتند. فرزند ارشد خاندان نبوت حسن بن علی بن ابی طالب بود، کسی که نامش را از عرش برای او انتخاب کردند. نور دیگر امامت حسین (ع ) بود کسی که پیامبر خوبی ها در وصفش فرمود: حسین از من است و من از حسین. حسنین سروران اهل بهشت دست پرورده خانه ای هستند که مادر، بهترین زن دو عالم و پدر، امیرالمومنین است. فضای خانه با آمدن خواهر کوچکشان شیرین تر شده بود. زینب (س) آمده بود تا پا به پای برادران خویش قدم در راهی بگذارد که عاقبت به سعادت می رسید.
اما ای کاش این شیرینی ادامه داشت. فصل خزان خیلی زود سوز خود را به خانه اهل بیت رساند. ایام جانسوز فراق پدر بود و علی (ع) مشغول به خاک سپاری پیکر پاک پیامبر. هنوز از این کار فارغ نشده بود که عده ای در سقیفه کار خلافت را یکسره کردند و مسیر اسلام را از جاده خویش خارج کردند و به ظلمات کشاندند. اما این تازه ابتدای کار بود باید برای استحکام و قوام کار خویش از همه بیعت می گرفتند.


خانه وحی در آتش
این کار را در مورد همه در مدینه انجام دادند و حالا نوبت به کسی رسیده بود که یک تنه در برابر این انحراف ایستاده بود. شب با عده ای زیاد به سراغ خانه وحی رفتند. هیاهویی کوچه را گرفته بود. ترس در دل اهل خانه افتاده بود. بیرون در کسی فریاد زد یا در را باز کنید یا آن را آتش می زنیم. آمده بودند به زور بیعت بگیرند.
سکوت داخل خانه با صدایی حیدری شکسته شد. فاطمه (س) بود. با حدیثی به یاد مهاجمان آورد که این خانه وحی است. خانه ای که درود خدا بر اهل بیت آن نازل شده است. هر چه از منزلت و قرب اهل خانه گفت فایده نداشت. خیلی زود بساط هیزم آماده شد. خیلی زود آتش تمام در را سوزاند و خیلی زود حرمت ها شکسته شد. اما دریغ که با این آتش کس دیگری در پشت آن بین در و دیوار ماند.
مادر ناله ای زد و نام پدر را بار دیگر فریاد زد مادر پیش چشمان فرزندانش به زمین افتاد. سر و رویش خاکی شده بود. چادر نیم سوخته بود. رد خون بر روی لباسش پیدا بود.همسرش با نگاهی بغض آلود نگاهش می کرد. فاطمه جان چه شد؟
ابوتراب زیر هجوم مهاجمان نگاهش فقط به مونس خود بود که میخ در، در پهلویش فرورفته بود و مظلومانه او را می نگریست.
فاطمه (س) نگاه می کرد چطور کسی را که جنگجوی بلامنازع میدان های نبرد بود اما حالا دست بسته به مسجد می بردند. اما مادری که فرزند در راه خود را سقط شده می دید به فکر دفاع از حق امام خود بر آمد. میخواست نفرین کند اما علی نگذاشت. روز بعدش با همان حال و اوضاع وخیم خود به مسجد رفت و با احتجاج توانست فدک را پس بگیرد اما حکایت سیلی در کوچه سنگین است.

ماجرایی که بر فاطمه (س) در کوچه بنی هاشم گذشت برای علی (ع) که این روزها تنها تر از قبل شده بود هم سخت بود. حالا بستر خانه میزبان بانویی پهلو شکسته شده بود و چه قدر زود مدینه فراموش کرد که پیامبر فرموه بود فاطمه(س) پاره تن من است و هر کس او را بیازارد مرا آزرده و هر کس مرا بیازارد خدا را آزرده است


حکایت کوچه بنی هاشم


حکایتی که فقط حسن (ع) از آن خبر دارد و بس. بانویی که مانند گل بود، صورتش رد سیلی سنگینی داشت که او را از پا انداخته بود و به سختی خود را به منزل رسانده بود. بغض این حکایت تا آخر عمر بر سینه حسن(ع) سنگینی می کرد. ماجرایی که بر فاطمه (س) در کوچه بنی هاشم گذشت برای علی (ع) که این روزها تنها تر از قبل شده بود هم سخت بود.
حالا بستر خانه میزبان بانویی پهلو شکسته شده بود و چه قدر زود مدینه فراموش کرد که پیامبر فرموه بود فاطمه(س) پاره تن من است و هر کس او را بیازارد مرا آزرده و هر کس مرا بیازارد خدا را آزرده است. شهر رنگ فراموشی گرفته بود اما فاطمه (س) باز هم از پای ننشست. با گریه های خود فهماند حق علی (ع) را غصب کرده اند .به شهری فهماند که چه کسانی اشتباه کردند. اصلا برای همین کارها بود که خواستند به عیادت او بیایند. اجازه این کار را نمی داد اما آخر سر به خاطر همسرش پذیرفت.زهرا در عیادت کاری با آن ها کرد که آنها به خطای خویش اعتراف کردند و فهمیدند چه اشتباهی مرتکب شدند.اما دیگر فایده ای نداشت.


فراق مادر
مادر در بستر بود و کسی جز فضه کنیز خانم در منزل نبود. غروب سرخ آفتاب حکایت از اتفاقی بد داشت. انگار آسمان هم فهمیده بود چه اتفاقی خواهد افتاد. فاطمه(س) به او گفته بود آب بیاورد و غسل کند و با عطر خود را خوش بود کرده بود.
به فضه گفت اگر ساعتی بعد مرا صدا زدی و جوابی نشنیدی بدان من به پیش پدر خود رفته ام. ساعتی بعد حسنین مضطرب به مسجد رفتند و خبر فراق مادر را به پدر دادند. علی (ع) در راه به زمین می خورد از بس که رفتن یارش برای او سخت بود.
علی (ع) طبق خواسته همسرش او را شبانه دفن کرد. پاره تن پیامبر غریبانه در خاک مدینه جای گرفت تا برای ابدیت این پیام را به جای بگذارد که تنها امام حق زمان، علی بود. حالا زمانه منتظر فرزندش است تا دنیا را از ظلم و جور خالی کند و حق مادر را از غاصبان بگیرد.

700

کد خبر: 909216

وب گردی

وب گردی