به گزارش خبرنگار فرهنگی ایسکانیوز، نمایش تحلیلی باغ وحش شیشه ای به کارگردانی ندا هنگامی و نویسندگی تنسی ویلیامز با نگاهی به جامعهی آمریکا و روانشناسی شخصیتها به خصوص شخصیت لورا تحلیلی از وضعیت روحی آدمها داده است.
داستان این نمایش از این قرار است که لورا همراه مادر و برادرش تام زندگی میکند و از معلولیت یکی از پاهایش رنج میبرد. مادر دوست دارد لورا معلولیتش را در نظر نگیرد و وارد کار و جامعه شود و ازدواج کند اما لورا تحصیلاتش را به سختی تمام کرده و خانهنشین شده است. تام هم در یک انبار کار میکند و شبها مست میکند. یکی از نگرانیهای مادر این است که تام مانند پدرش تبدیل به یک دائمالخمر شود. یک روز مادر از تام میخواهد تا یکی از دوستانش (جیم) را بیاورد تا با لورا آشنا شود و ...
در این نمایش به کارگردانی ندا هنگامی شخصیت لورا با دو بازیگر و شخصیت تام با پنج بازیگر اجرا میشود. شخصیت پدر که در لابهلای خاطرات مادر او را میشناسیم با یک بازیگر اجرا میشود و به آن عینیت داده میشود. این کار برای این صورت میگیرد که وجوه مختلف روانی و تمایلات شخصیتها جداگانه نمایش داده شود، همچنین نشان داده میشود که چگونه جامعهی آمریکا با ایجاد نمونههای مثالی از یک شخصیت ایدهئال و وضعیتی که برای افراد ایجاد کرده به شخصیت افراد چه چیزهایی را تحمیل میکند و چه وضعیت و ابعاد روانیای برای آنها ایجاد کرده است.
لورا، شخصیت اسکارلت اوهارا را به عنوان یک شخصیتِ نمونهای از فیلم بربادرفته برای خودش در ذهنش ساخته است؛ او دوست دارد شبیه اسکارلت باشد یا مثل او رفتار کند. اسکارلت اوهارا، زنی زیبا، خوشسر و زبان، مستقل و از طبقات بالای اجتماع است و یک عاشق ثروتمند مانند رت باتلر دارد. لورا از طبقهی متوسط است و خانوادهاش همواره با دشواریهای مالی روبهرو بوده. به دلیل معلولیتش همواره از سوی جامعه با نگاههای تحقیرآمیز روبهرو شده است؛ هیچ وقت مردی به او توجه نکرده است. چون جامعهی آمریکا هم مانند خودِ لورا کشش به سوی شخصیتهای قوی و زیبا دارد.
در این اجرا لورا با وجود اینکه پایش معلول است اما نمیلنگد و تظاهر بیرونی از معلولیت او را نمیبینیم، به همین دلیل است که نشان داده می شود این معلولیت و نقش آن در طردشدگی لورا از اجتماع بیش از آنکه بتواند واقعی و بیرونی باشد امری ذهنی و سوبژکتیو است. اگر باور لورا از خودش تغییر کند، میشود از بحرانهایش کاشته شود. مادر لوراهمیشه از برادرش میخواهد که به معلولیت لورا اشاره نشود و او لورا را چلاق صدا نزند اما در واقع ته ذهن او هم این معلولیت پررنگ است و حتی در هنگام عصبانیت خودش از لورا با کلمهی چلاق یاد میکند. کنشهای اسکارلت در نمایش همان چیزی است که لورا در ذهنش میسازد. او تصور میکند اگر اسکارلت به جای او بود چه کنشی میتوانست داشته باشد. باغ وحشی شیشهایِ لورا هم دنیای ذهنی او را کامل کرده است. در یک صحنه اسب تک شاخِ باغ وحش شیشهای در هیئت یک مردِ رؤیایی با اسکارلت میرقصد که تصویر لورا از واقعیت یا همان نداشتههایش است. باغ وحش شیشهای جایگزین دنیای واقعی و آرزوهایش شده است، برای همین لورا تا این حد به آن اهمیت میدهد.
تام نمایندهی جوانان بلندپرواز است که میخواهند از وضعیت مالی و اجتماعی خود بیرون بیایند ولی اینجا لازمهاش این است که تام خانوادهاش را ترک کند. او در یک دوراهی سخت است. او یا باید تمام عمر کار فرسایشی در انبار را انتخاب کند یا خانواده را ترک کند و کار خوبی را انتخاب کند که وضعیت مالی خوبی برای او ایجاد میکند. اولِ نمایش تام که پیر شده و تمام ماجراها را پشت سر گذاشته است توضیحی دربارهی نمایش میدهد؛ توضیحاتی مانند اینکه چون نمایش ارجاعاتی به گذشته دارد و ذهنیات شخصیتها را نشان میدهد نورپردازیِ خاص و کم دارد. او گاه میان نمایش مانند یک راوی، نمایش را روایت میکند. این کار به جز اینکه خاصیت فاصلهگزارانه دارد، آیندهی تام و یک بُعد از شخصیت او را نشان میدهد. نوجوانی و یک بُعد دیگر از شخصیت تام اضطرابها و حساسیت او را نمایش میدهد. جوانی، شور و داشتن خشم درونی یک بعد دیگر شخصیت تام است. مرحلهی بعد از زندگی و شخصیت تام با طغیان همراه است اما طغیانی که به زندگی بهتری منجر نمیشود بلکه به چرخهی خشم و استرس او دامن میزند.
او به بهانهی رفتن به سینما بیرون میرود و مست میکند. در مرحلهی بعدیِ زندگی، خشم و نگرانیها جایش را به افسردگی و ناامیدی دادهاند. در واقع نگرانی، افسردگی، خشم و طغیان ابعاد و چرخهی روانی تام است. به همین دلیل او نمیتواند کنشهای درستی داشته باشد. وضعیت اجتماعی و گذشتهی خانوادگی و تنگناهایی که در آن قرار دارد باعث میشود نتواند خودش را از این چرخه نجات بدهد. گویی قرار است مانند پدرش یک دائمالخمر و یک شخصیت منهدم بشود.
مادر هم دوست دارد فرزندانش وضعیت بهتری داشته باشند اما نگرانیهایش باعث میشود نتواند کنش مناسب را انتخاب کند و ضلع دیگر این بحران خانوادگی باشد.
جیم یک ورژن دیگر از شخصیت تام دارد. او وقتی متوجه میشود قصدِ تام از دعوت به خانهاشان آشنایی با لورا است کنشی پارادوکسیکال دارد. گرچه لورا را دوست دارد اما ته ذهنش آیندهای با او نمیبیند. برای همین میگوید که قرار است هفتهی دیگر ازدواج کند. لورا هم جیم را همان رت باتلری میبیند که اسکارلت یا در حقیقت خودش را ترک میکند.
نمایش، تعریفی از جامعه و بهخصوص جامعهی آمریکا داشته است. رابطهی بینامتنی که با فیلم بربادرفته دارد این جامعه را دارای یک الگوی اقتصادی و اجتماعی خاص میداند. سینما و در کل جامعه و رسانه الگوهایی برای آدمها ساختهاند اما امکانات رسیدن به این الگوها فراهم نیامده و به این دلیل که بستر مناسبی برای افراد نیست، افراد در دنیای ذهنیشان این جهانِ مثالی و نمونهای را میسازند و راهی به بیرون و جامعه ندارند. برای همین زندانیِ دنیای ذهنیشان میشوند.
دنیای ذهنی افراد با قابهای زیبا و سینمایی نشان داده میشود که یکی از درخشانترین ویژگیهای این اجرا است. نور و صحنه نیز به کمک ساختن این قابها میآیند. طراحی صحنه و لباس تصویری از طبقهی اجتماعی، زمان و مکان نمایش ایجاد میکند.
به نظر میرسد با این تفاسیر، دراماتورژی درستی اتفاق افتاده اما بازیها به این دلیل که تخت هستند و تنها در کنش کلامی و بیان خلاصه شدهاند چندان نتوانسته است به ایجاد اجرایی درخشان منجر شود. نمایش، رورانس ندارد و تمام بازیگرها مانند یک ماکت یا همان باغ وحش شیشهایِ ثابت در یک قاب میمانند. در واقع باغ وحش شیشهای نماد دنیای ذهنی افراد است که این قابِ نهایی نشان میدهد آدمها در نهایت تبدیل به دنیای ذهنی خودشان میشوند و در این دنیای ذهنی باقی میمانند.
نویسنده: فاطمه فلاح