گفته بودند آن لحظه آخری خیلی مهم است؛ درک نکردم!

جانباز مدافع حرم: وقتی آماده اعزام می شوی همه چیز تو را می گیرند و تنها یک پلاک به تو می دهند. چه کسی حاضر است برای پول این کار را بکند؟

به گزارش خبرنگار گروه دانشگاه خبرگزاری ایسکانیوز، مهدی سعیدی مدافع حرم اهل بیت (ع) چندی پیش در مناطق جنگی سوریه به درجه جانبازی نائل آمد. وی 25 سال است که کارمند دانشگاه آزاد اسلامی ساری است. این جانباز مدافع حرم در گفت و گو با خبرگزاری ایسکانیوز از چرایی تصمیمش برای دفاع از حرم تا ماجرای خبر شهادت و گم شدنش پس از مجروحیت می گوید.

- چه شد که تصمیم گرفتید به مناطق جنگی سوریه بروید؟

سالها پیش وقتی عراق جنگ را به ما تحمیل کرد اطرافیانم را می دیدم که برای دفاع از اسلام به جبهه می‌رفتند. برخی به شهادت می رسیدند و برخی هم برمی‌گشتند، مفهوم جهاد و دفاع را فقط شنیده بودم تا اینکه جنگ با داعش شروع شد. من در مقطع دکتری تحصیل می‌کنم. تعدادی از دوستانم مثل شهید محمد تقی سالخورده برای دفاع از حرم رفتند. به موضوع دفاع از حرم خیلی فکر کردم. رسیدم به اینکه به ناموس اهل بیت (ع) می‌خواهد اهانت ‌شود احساس تکلیف کردم که دست روی دست نگذارم. با خودم گفتم اگر آن دنیا بگویند تو که هیئتی بودی و سینه زن اباعبدالله وقتی به ناموس اهل بیت و مسلمان تعرض شد چه کردی؟ چه دارم بگویم! همه چیز را رها کردم و رفتم.

- شما اولین کارمند دانشگاه آزاد اسلامی هستید که در راه دفاع از حرم جانباز شدید؛ کارمند دانشگاه را چه به دفاع از حرم و رفتن به سوریه؟

دانشجویان می پرسند مگر می شود کارمند دانشگاه برود؟ برخی می گفتند دیوانه ای اگر بروی. می گفتم می روم تا شما آسایش بیشتری داشته باشید همانطور که شهدای دیگر رفتند تا ما آسایش داشته باشیم. دانشجویانم وقتی شنیدند من برای دفاع از حرم رفته‌ام باورشان نمی‌شد، حتی همکاران دانشگاهی هم باورشان نمی شد جانباز شده باشم. زمان اعزام هم گفتند تو را چه به سوریه و دفاع از حرم. به شوخی می‌گفتند کارمند دانشگاهی و مرخصی گرفته‌ای جای دیگری برای تفریح بروی. دانشجویان هم تعجب می کردند که یک دانشگاهی با چه تفکری وارد میدان جنگ می شود. مفصل با دانشجویان صحبت می کردم و توضیح می دادم که شیعه هستیم و... می فهمیدم که چقدر برایشان در این زمینه سوال وجود دارد.

- چقدر با جنگ و فنون نظامی آشنایی داشتید؟

درست است من دانشگاهی‌ام و نظامی نیستم. به همین دلیل دوره های سختی در مناطق کویری، کوهستانی، جنگلی و حتی دریا گدراندم. این دوره های آموزشی یک سال طول کشید و از میان بیش از هزار و سیصد نفر، 120 نفر برای اعزام به مناطق جنگی سوریه انتخاب شدیم. البته دوره های پاراموتور پروازی را از پیش گذرانده بودم و در موتور سواری هم تخصص داشتم. در دوره های آموزشی هم تاکتیک‌های نظامی، اسلحه شناسی و همه آنچه باید یک رزمنده می دانست تا در میدان جنگ توانایی جنگیدن داشته باشد را آموختم.

وقتی آماده اعزام می شوی همه چیز تو را می گیرند و تنها یک پلاک به تو می دهند. چه کسی حاضر است برای پول این کار را بکند؟

- یک سال برای رفتن به سوریه تلاش کردید و در دوره های مختلف نظامی شرکت کردید. محدودیت های کاری برای مرخصی را چطور حل کردید؟

به ذهنیتی رسیده بودم که کار و سرمایه و خانواده برایم اولویت نداشت. به آموزش هم که می رفتم مرخصی بدون حقوق می گرفتم.

- شاید حقوقی که در جبهه سوریه می دادند ارزشش را داشته، این را کسی نگفت؟

برخی می گفتند چون خوبی به مدافعان حرم می دهند، می روند... این بزرگترین دردی است که بچه های مدافع حرم می کشند. من می پرسم چقدر ارزش دارد برای پول انسان جانش را بدهد؟ جایی برود که می داند ممکن است برگشتی برایش نباشد. وقتی آماده اعزام می شوی همه چیز تو را می گیرند و تنها یک پلاک به تو می دهند. چه کسی حاضر است برای پول این کار را بکند؟ یکی از دانشجویانم گفت حتما منافعی برای شما هست که می روید. گفت ماهانه 6 میلیون پول می دهند به شما! از او پرسیدم پرسیدم «با 50 میلیون ماهانه حاضری به منطقه جنگی بروی؟ من و ما نیاز مالی داریم که می رویم؟ کدامیک از مدافعان حرم وقتی برگشتند ماشین های لوکس سوار شدند؟...»

- خانواده راضی به رفتن شما بود؟

خانواده راضی نبودند اما راضی شدند. دوره های آموزشی را که می رفتم، می گفتند امکان ندارد تو را ببرند سوریه، فقط نظامی ها را می برند. روز اعزام، گفتم می روم آموزش، رفتم و با هیچکس خداحافظی نکردم به جز مادرم که به او هم گفتم می روم آموزش و شاید تا بیست روز برنگردم.

- تماسی با خانواده نداشتید؟ چه زمانی در جریان رفتن شما قرار گرفتند؟

بیست روز در منطقه بودم و نمی دانستند من در منطقه ام. تماس هم که می گرفتم می گفتم دوره آموزشی هستم. ده روز قبل از اعزام به سوریه آموزش داشتیم و از آنجا مستقیم به منطقه رفتیم. همه وسایل را با وصیت نامه گذاشتم در یک کیفی و به برادرم دادم و گفتم به آموزش می روم. حدود یک ماه بعد با خانواده تماس گرفتم و گفتم که در سوریه هستم.

- چه مدت در سوریه ماندید تا زمان مجروحیت؟

سه ماه در منطقه بودم. بعد از مجروحیتم هم کسی از نزدیکان نمی دانست مجروحم، تا ده روز اطلاع ندادم و بعد از آن به تهران منتقل شدم و خانواده مطلع شدند. ابتدا خبر شهادتم رسید چون حدود سه روز در سوریه گم شده بودم.

- چطور مجروح شدید؟

وقتی با موتور برای شناسایی یک منطقه رفتم، تک تیرانداز موتور را زد، به زمین افتادم و سعی کردم خودم را پشت موتور مخفی کنم. یکی از پاهام که در دید تک تیرانداز تیر خورد. فهمیدم قضیه جدی است. با غبار گرفتن هوا موتور را بلند کردم و بعد از اینکه پشت سنگری پایم را بستم، به عقب برگشتم. این مجروحت اولم بود.

آن لحظه آخری خیلی مهم است. اما من درک نکرده بودم. تا اینکه خودم در این لحظه قرار گرفتم. لحظه ای که به آمبولانس شلیک شد از خدا خواستم از این موقعیت خارج شوم با توسل به ائمه ...، از کم آوردن و ضعف ما نعمت شهادت از ما دریغ می شود.

یک بار دیگر هم مجروح شدم. وقتی داشتند من و چند مجروح دیگر را با آمبولانس به بیمارستان می بردند.

- پس همه کار کردید تا زنده بمانید؟

تا خدا نخواهد نمی شود. ما همیشه می گوییم اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک. اما لحظه آخر ذره‌ای ناآمادگی برای رفتن ممکن است تو را جا بگذارد. شهید سالخورده و شهید اسماعیل زاده هم همین را گفتند. گفته بودند آن لحظه آخری خیلی مهم است. اما من درک نکرده بودم. تا اینکه خودم در این لحظه قرار گرفتم. لحظه ای که به آمبولانس شلیک شد از خدا خواستم از این موقعیت خارج شوم با توسل به ائمه ...، از کم آوردن و ضعف ما نعمت شهادت دریغ می شود.

- ماجرای گم شدنتان در سوریه پس از این مجروحیت بود؟

بله. 17 ترکش بعد از انفجار برداشتم. دو ساعت بعد یک گروه از حزب الله لبنان ما را پیدا کردند و اول به بیمارستان تدمور و سپس به یکی از بیمارستان های دمشق بردند. در بیمارستان بینایی داشتم اما شنوایی نه. هویتی هم نداشتم چون پلاکم گم شده بود. حدود 6 روز بعد گوشم را باز کردند و صداها را متوجه شدم. یک نفر را فرستاده بودند دنبال مجروحان ایرانی؛ من را شناسایی کرد و با پرواز به تهران منتقل شدم.

- به تهران که آمدید چه کسانی به ملاقات آمدند؟ خانواده در جریان قرار گرفت؟

تا 10 روز کسی نیامد چون مطلع نبود. نگفته بودم چون از دست کسی کاری برنمی آمد. البته بعد از اینکه گفتم در بیمارستان هستم هم کسی نیامد! جز دکتر نصیرزاده و دکتر نیاز رئیس دانشگاه. البته انتظاری هم نداریم چون ما با هدف دیگه‌ای رفتیم.

- باز هم می روید برای دفاع از حرم؟

منتظرم حالم بهتر شود و اعزام شوم. برخی می گویند اینجا مهم تر است اما به نظر من آنجا بیشتر نیاز است. اگر احساس کنم آنجا مفید نیستم، نمی روم. این اعزام سعی می کنم دلم را پاک تر کنم. این بار خالص تر می روم. دل کندم اما موقع جان دادن... آن لحظه آخر خیلی مهم است، اینکه راضی به رضای خدا باشی.

- برای بازگویی خاطرات دفاع از حرم به دانشگاه ها دعوت می شوید؟

تاکنون دعوت نشدم، اما آمادگی این را دارم که تمام جنبه ها و خاطرات را برای دانشجویان بگویم و این موضوع را شفاف کنم.

203

کد خبر: 947326

وب گردی

وب گردی