«علت مرگ؛ نامعلوم» دومینوی اتفاقات در سفر جاده‌ای پر التهاب

محمدرضا دلیر*

گروه فرهنگ و هنر ایسکانیوز، این فیلم از آن دست آثاری است که کاراکترها را از گوشه‌وکنار یک منطقه‌ی جغرافیایی گرد هم جمع می‌کند تا در یک مکان درگیر رخدادهای کاملاً تصادفی و ابزورد شوند.

یکی از نزدیک‌ترین نمونه‌ها فیلم «آخرین توقف در شهرستان یوما» بود که یک رستوران بین جاده‌ای پذیرای کاراکترهای فیلم بود. در این آثار معمولاً یک کاراکتر تبدیل به هدایت‌کننده‌ی مسیر اصلی روایت می‌شود و به‌نوعی ما از چند سکانس قبل همراه او می‌شویم تا به محل اصلی روایت برسیم. اما کارگردان این لذت را از مخاطب خود می‌گیرد.

او با تصاویری بسته از کاراکترهای مختلف سعی دارد هر چه سریع‌تر آن‌ها را درون ون مد نظر خود گرد آورد. در هر حال وارد این ون می‌شویم که شامل ۷ مسافر و یک راننده است. کارگردان در روایت خود به‌جای پیچش روایی از مستقیم‌ترین نشانه‌ها برای رخدادهای پیش رو بهره می‌برد. آن اتفاق مد نظر دیر نمی‌پاید که رخ می‌دهد و پس از ترمز ماشین در نتیجه‌ی افتادن سپر جلو همه متوجه این موضوع می‌شوند که مردی بلوچ یا افغان دیگر نفس نمی‌کشد. همین نقطه‌ای است که در پس آن دیگر مهره‌های دومینوی اتفاقات شروع به افتادن می‌کنند و از دل آن گذرگاه‌های اخلاقی کل کاراکترها را در بر می‌گیرند.

فیلم، یک مشکل اساسی دارد و آن وابستگی سانتیمانتالیستی او به کاراکتر معترض اجتماعی است که در حال فرار به‌سوی مرزها برای خروج از کشور است. گویی دیگر این کاراکتر تبدیل به کلیشه‌ای شده که اگر نباشد امضای جشنواره‌ها پای آن نقش نمی‌بندد. گویی فیلمساز ایرانی حاضر است تن به هر ذلتی در برابر خودسانسوری پیش از گرفتن پروانه‌ی ساخت و در ادامه پروانه‌ی نمایش بدهد تا بلکه کارنامه‌ی هنری خود را سنگین‌تر یا شروع کند.

این نوع وادادگی را می‌توان در اماله کردن کاراکتر پیمان و بهار به روایت شاهد بود. گویی این دو کاراکتر ویران‌کننده‌ی سینمای ژانری زرنگار شده‌اند. به آقای کارگردان باید گفت روایت شما که ساختار کمدی-ابزورد قابل اعتنایی را با پوشش گذرگاه‌های اخلاقی پیش می‌برد، پس چه نیازی به این دو کاراکتر و جا کردن آن‌ها در داستان بود؟ در باب این اثر به‌راحتی می‌توان گفت که کمدی موقعیت متناسب با ساختار اثر آن‌قدر خوب روی کاراکترهای مختلف می‌نشیند و باعث پیش‌ آمدن تصادفی رخدادهای پیش رو می‌شود که گویی مخاطب در طول اثر هیچ نیازی به پیمان و بهار ندارد.

روایت کارگردان خط روایی مستقیمی دارد که از طریق تصمیم‌های ناگهانی کاراکترها دچار وسعت می‌شود. اما اراده‌ی کارگردان برای فرار از موقعیت‌های کمدی برآمده از تصمیمات کاراکترها و اضافه کردن دیالوگ‌های حشمت فردوس‌گونه در باب اخلاق و منش پهلوانی همچون آب سردی روی این ساختار کلی اثر است.

اما مشکل دیگر روایت این است که بین بازیگران تناسبی هم وجود ندارد. به بازیگری که نقش کاراکتر بهار را بازی می‌کند توجه کنید. این بازیگر در تک‌تک جملاتی که ادا می‌کند گویی صدها نابازیگر دیگری‌ست که در سریال‌ها و آثار سینمایی ایران در حال ایفای نقش هستند؛ بازیگرانی که با هوای بین دندان‌ها و لب‌ها در حال ادای جملاتی نامفهوم و بریده‌بریده هستند. با دیدن این اثر می‌توان فهمید که زرنگار سینمای ژانری را می‌شناسد و اتفاقاً آثار روز سینمای جهان را نیز مشاهده می‌کند، اما در ارائه‌ی این ساختار ژانری به دلایلی که در بالا اشاره شد دم‌بریده عمل می‌کند.

تصور کنید که پیمان این روایت آن پادکستر به‌دنبال فرار نبود و کاراکتر بهار و آن زن گنگ نیز از انفعال خارج می‌شدند. در آن صورت با اثری مواجه بودیم که بوی سینمای روز جهان را می‌توانستیم به‌خوبی از آن استشمام کنیم.

محمدرضا دلیر-پژوهشگر سینما*

انتهای پیام/

کد خبر: 1255946

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 0 + 0 =