ایسکانیوز- دین و اندیشه: هر دین در بستر تاریخی-اجتماعی خاصی شکل می گیرد که تاثیر بسیاری در پذیرش، درک و تلقی پیروان آن دین از محتوا و دستوراتش دارد. درک متداول و انتظار مردم یک جامعه از امر قدسی و نیاز و کمبودهایی که در زندگی خود حس می کنند، پذیرش آنان را نسبت به یک دین و محتوا اقزایش می دهد. همچنین مراوداتی که یک دین با سایر ادیان رایج در جامعه دارد، گاهی مفاهیم و احکامی را به آن وارد می کند. این امر در مورد دین مسیحیت هم صادق است.
مسیحیت در میان طبقات پایین دست جامعه ای رواج یافت که ادیان متفاوتی در آن حضور داشتند. این شرایط تاریخی- اجتماعی، چه درکی از مسیحیت را برای پیروان او به همراه آورد؟ تلقی پیروان سایر ادیان و طبقه ی بالادست جامعه از آموزه های این آیین چه بود؟ دکتر محمدرضا بهشتی، استاد فلسفه و ادیان، در گفتگو با سرویس دین و اندیشه ایسکانیوز پاسخ این سوالات را با بیانی جذاب ارائه داد. پیش از این، بخش نخست این گفتگو که به جایگاه کتب مقدس می پرداخت، در این صفحه منتشر شده بود. قسمت دوم این گفتگو را در ادامه می خوانید:
بافتار تاریخی-جغرافیایی یک قوم و جامعه، تاثیر زیادی در پذیرش و فهم آنان نسبت به یک دین و آیین دارد. مسیحیت در چه بافتاری ظهور کرد؟
مسیحیت در فلسطینی ظهور می کند که در آن ایام تحت فرمانروایی امپراتوری رم است و یک فرماندار دارد که فرماندار شامات است. جامعه اینجا به لحاظ دینی، در چارچوب هایی برای انجام مناسک دینی خود آزاد است. اما به محض آنکه بخواهد وارد حوزه های حقوقی عملی شود و نتایج عملی به بار آورد، باید تحت مجوز نماینده امپراتوری رم باشد. به همین دلیل است که با وجود آنکه عیسی در دادگاه کاهنان یهود محکوم شد و مرتد شناخته شد، اما یهودیان امکان اجرای حکم خود را نداشتند و ناچار بودند او را نزد فرماندار ببرند و دوباره محاکمه کنند.
پس مسیح در جامعه یهود و میان متدینان به دین موسی سر بر می آورد و نخستین مواجه آن با این آیین است. گذشته از این با دو دین دیگر نیز در تماس است ک هر دو با مسیحیت در رقابت قرار می گیرند. مسیحیت در میان قشرهای پایین جامعه طرفدارانی می یابد و دو دین دیگر، یعنی دین های میترا و مانویت نیز در میان فرودستن جامعه طرفدار دارد. پس اولین مواجههی مسیحیت با آیین یهود است و حتی در بیرون از فلسطین نیز در میان جامعه یهود نشر می یابد. اما از این گذشته، با دو آیین دیگر پیش می رود چون هر سه در میان اقشار فرودست طرفدار یافته اند. مسیحیت با این آیین ها مشابهتها و تفاوت هایی می یابند.
آیا این آیین ها تاثیری هم بر مسحیت گذاشته اند؟
بله. پس از دهه هایی که مسیحیت در امراتوری رم گسترش می یابد، این امپراتوری بالاخره جواز حضور پیروان این دین را می دهد. در واقع پیروان آیین میترا و مسیحیت اجازه می یابند مناسک خود را در معابد مشترکی انجام دهند. به همین دلیل معابدی ساخته می شود که نمادهای دینی هر دوی این آیین ها را دارد. این هم نشینی، تاثیرگذاری متقابلی را میان این دو دین ایجاد می کند.
می دانید که مسیحیان روز ۲۵ دسامبر را روز تولد حضرت عیسی می دانند. اما ژان پل اول اعلام کرد که ما سندیتی برای این تاریخ نداریم. نکته جالب این است که این تاریخ مصادف است با تولد نور در آیین میترا که همان شب یلدای ماست و پس از آن روز به تدریج طولانی تر می شود. تبعا مجاورت با آیین میترا، تاثیرات متقابلی را در این بین ایجاد کرده است.
تا اینجا صحبت ما منحصر به سه آیین یهود، مانویت و میترائیسم بوده است. با این وجود آیین رسمی خود رم باستان، یعنی کیش رب النوعها هم در آن زمان رایج بوده است. آیا این آیین هم با مسحیت نسبتی برقرار میکند؟
کیش رب النوع های رم هم در جامعه رمی هست و رواج دارد اما با ترویج مسیحیت این باور به رب النوع ها به عوام الناس منحصر می شود. قهرمانان و امپراتوران در آن زمان به عنوان موجودات یزدانی و الهی شناخته می شدند. رب النوع در یونان باستان به چیزی گفته می شد که سه خصوصیت را داشته باشد: جاودانی باشد، نیرومند باشد و بر زندگی ما تاثیر داشته باشد. در واقع قاهر باشد و بر ما غلبه کند. هر جا چنین نیرویی باشد، در آنجا الهه ای وجود دارد. برای مثال خورشید، جنگ، حسد، عشق و ... خداست. رودخانه ی نیل الهی است. در مجسمه های رم هر کدام از این خدا دارد یا اساسا خودش خدا است. پس با نوعی چندخدایی روبرو هستیم. این چند خدایی سلسله مراتب پیدا می کند.
علاوه بر این رب النوع ها، قهرمانان و امپراتوران هم جایگاه ویژه ای دارند. امپراتوران از زمان اسکندر به بعد دعوی یزدانی بودن را دارند و از مردم عبودیت و اطاعت طلب می کنند. باید در جلوی آنان و مجسمه هایشان احترام به جا آورده شود. از آنجا که این دستور با آیین مسحیان در تناقض بود، زیر بار نمی رفتند و این ایجاد اصطکاک می کرد و نوعی شورش تلقی می شد. به همین دلیل رابطه پرتنشی میان پیروان مسیح و این حاکمان بود.
در مطالعه ی این عصر، ما با فرهنگ فرهیختگان جامعه رمی نیز روبروییم و این فرهنگ بیش از همه تحت تاثیر فلسفه رواقی است. آیا می توان ردپای تاثیر این فرهنگ را بر مسحیت اولیه نیز مشاهده کرد؟
بله. تاثیر این فرهنگ را می توان حتی در نگارش کتاب مقدس، به خصوص نزد پاولوس دید. پاولوس جزو حواریون نبود. بلکه اتفاقا از یهودیانی بود که در مراسم تکفیر حضور داشت. اما یهودی با سواد و مطلع از فرهنگ عمومی رم بود. علاوه بر این، او شهروند رم هم به شمار می رفت و نسبت به باقی حواریون که شهروند نبودند، پاولوس از مصونیت بالاتری در جامعه برخوردار بود و نوعی جایگاه حقوقی داشت.
از طرف دیگر توجه داشته باشید که فلسفه رواقی تجمیع و سنتزی از اندیشه افلاطونی، ارسطویی، کلبیان و ... است. از مسائلی که مسیحیان با آن روبرو می شوند این ادعای مسیح است که می گوید من حقیقت و راهم. اگر در ادیان و فلسفه های پیشین، سعی می کنیم لوگوس را بشنویم یا کوشش می کنیم که سوفیا و دانایی را از آن خود کنیم، در اینجا مسیح می گوید من بروز و ظهور حقیقتم؛ مگر شما نمی خواستید به حقیقت برسید و راهیابی کنید؟ الان مسیح عین راه است. در اینجا مسیحیت با ادیان دیگر و اندیشه های فلسفی، در تلاقی قرار می گیرد و دو حوزه یک دفعه به هم پیوند خورده است.
آیا چنین مدعای در بافتار آیین یهود که مسیح در آن ظهور کرده بود، مصداق ارتداد نیست؟
اساسا از دیدگاه یهود، مسیحیان مرتد هستند. چون مسیحیان آموزه هایی دارند که از نظر یهودیان شرک آمیز است. یکی از آنها آموزه پیچیده ای است که می گوید مسیح فرزند خدا و فرزند انسان است. و بعد نسبت میان مسیح و خدا و بحث اقالیم سه گانه است که به نظر یهودیان با توحید سازگار نبود. علاوه بر این، در بخش شریعت موسی نیز اشکالاتی پیش می آید. عیسی، چنان که نقل می شود و در روایت قرآن نیز وجود دارد، مواردی از شریعت موسی را بر می دارد. این برای یهودیان قابل تحمل نبوده است.
واکنش یهودیان در مدت رسالت خود حضرت مسیح چگونه بود؟
می دانید که کل زمان دعوت مسیح سه سال است؛ اما سه سالی که کل فلسطین زیر و رو می شود. البته زمینه ای در میان فلسطینیان وجود دارد. در آن زمان انتظاری برای ظهور ماشیه یا مسیاح هست. عیسی نیز می گوید من همان ماشی و موعود هستم. اما این نیز با تلقی یهود سازگار نیست. ماشیه یا ممساح به معنای کسی است که توسط کاهن و طی مناسک خاصی، بر سرش روغن مالیده شده و مشروعیت یافته است. حالا فرض کنید فردی می آید و ادعا می کند که من همانم. این ادعا با آموزه های رایج در یهودیت سازگار نیست. زیرا در یهودیت وعده داده می شود که این ماشیه همان است که یهودیان را متحد خواهد کرد، پادشاهی دوران سلیمان و داوود را دوباره برپا خواهد کرد و ... . در حالی که هیچ کدام از این ها در مورد حضرت عیسی تحقق نمی یابد. برای همین هر چه یهودیان از او می پرسند که پس این مُلک تو کجاست؟ عیسی می گوید ملکوت من از آسمان است؛ زمینی نیست.
علاوه بر این، این آیین در میان اقشار پایین یهود رواج می یابد. زیرا عنصر رهایی بخشی قوی ای در آن وجود دارد و به همین علت یهود و رم نسبت به آن احساس خطر می کند. بسیاری از سران جامعه به مسیح می گویند که تو چرا فقط با اقشار پایین دست و اراذل و اوباش رفت و آمد می کنی؟ اگر تو مسیح هستی، نباید با اینان باشی. اگر خاطرتان باشد، به پیامبر گرامی اسلام هم چنین حرفی زده می شد. عیسی در برابر این سوال پاسخ می داد که من اصلا برای همین افراد آمده ام.
البته توجه داشته باشید که یهود با این پدیده، به عنوان پدیده ای بی سابقه مواجه نمی شود. قبل از عیسی و پس از آن هم مواردی بوده اند که خود را مسیح خوانده اند.
پیش از این به صورت مختصر به فرهنگ فلسفی فرهیختگان رومی اشاره کردید. مبنای انکار و عدم قبول مسیح در میان آنان چیست؟
دیدیم که مسیحیان در نظر یهودیان کافرند. اما از منظر اندیشه فلسفی رایج در آن زمان،مسیحیان ابله اند. زیرا فرهیختگان می گفتند مگر تمام تلاش ما برای این نیست که به سعادت و دایمونیا در زندگی برسیم؟ اما مسیحیان از تصلیب و رنج برای رسیدن به مرتبه پالایش و ایثار سخن می گویند.
مسیحیت در عرصه عملی بر ایثار استوار شده است. اگر به گونه راست تو سیلی زدند گونه چپت را بگیر و اگر به تو گفتند یک میل راه برو تو سه میل برو. از نظر مسیحیت، شما از وقتی مومن و اخلاقی می شوید که به مرتبه ی ایثار رسیده باشید. اما اخلاقیات مورد قبول ارسطو، مبتنی بر اعتدال و محاسبه کردن بود. پس در این نگاه، کسی که بخواهد از سعادت خود بگذرد ابله است. در کتاب مقدس پاولوس می گوید یهودیان ما را کافر می دانند و رومیان ابله می دانند. اما برای ما مهم نیست و ما سخن عیسی را بازگو می کنیم.