به گزارش ایسکانیوز و به نقل از روزنامه اعتماد هنوز هم بازاریها در تکیههای تاریخیشان به همان سیاق گذشته عزادارای میکنند. به همان سیاق نذری میدهند و در چهارسوق بزرگ، صفهای بلندی از عزاداران بازار را قبضه میکند.
پلان یک – صبح روز دهم - ازدحام جمعیت
پلههای مترو میرسند به جمعیت سیاه پوش و دوربین به دستی که منتظرند. هر چه دوربینها حرفهایترند، صاحبانشان بیشتر نگران یک جای مناسبند برای گرفتن تصاویر متفاوتتر. در ازدحام جمعیت، عدهای بیشتر جلبتوجه میکنند، توریستهایی که همیشه برای خرید یا بازدید از تهران قدیم راهی این منطقه تهران میشدند، حالا آمدهاند تا آیینی چندین ساله را از نزدیک تماشا کنند. لودویک از اتریش آمده، یک تیشرت مشکی پوشیده، دوربینی دور گردنش انداخته و یک سهپایه کوچک دوربین هم در جیب کناری کولهاش جا داده. پنجمین بار است که به ایران سفر میکند: «چند سالی است که در مورد آیینهای سنتی ایرانیها تحقیق میکنم. عاشورا را در ابیانه و یزد و زنجان تجربه کردهام، امسال هم میخواهم آیین کربلاییهای تهران را ببینم.» لودویک داستان عاشورا را میداند، نظمی که در برنامههای روز عاشورا دیده است جالبترین نکته ایست که به ذهنش میرسد خصوصا در نخل گردانی یزدیها و عزاداری میلیونی زنجانیها.
کسانی که ظهر عاشورا برای حضور در مراسم حسینیه کربلاییها به چهار راه گلوبندک آمدهاند، با دیدن حجم زیاد توریستها تعجب میکنند و مهمانان خارجی برنامه را به هم نشان میدهند و این حضور برایشان جالب است. مسافرانی که تا جایی که امکانش را داشتهاند، لباس مناسب مراسم را به تن کردهاند و با دوربینهایشان از حواشی مراسم تصویربرداری میکنند. از کودکانی که لباس سفید و سربند سبز دارند و زنجیری کوچک در دستشان گرفتهاند، از زنانی که نوارهای سبز را به ماکت یک گهواره گره میزنند و از غذاها و نوشیدنیهای نذری که در ایستگاه صلواتی توزیع میشود. لورا از آلمان آمده، روی یک سکو کنار دوستش نشسته و در حال خواندن یک کتاب است، شال و لباس مشکی پوشیده است. لورا دومین بار است که به ایران آمده و میگوید که عاشورا تنها مراسمی است که در سطح خیابانها برگزار میشود و کارناوالهایی در رابطه با آن برگزار میشود و همه مردم در تمام شهرها در آن شرکت میکنند. به کتابی که در دستش گرفته اشاره میکند و میگوید: «در این کتاب اطلاعاتی در مورد تعزیه هست.»
پلان دو- صبح روز دهم- حسینیه کربلاییهای مقیم ایران
برخلاف تمام شهر، اینجا خبری از صدای طبل و سنج و نوحهخوانی نیست. اما صدایی از داخل حسینیه قدیمی کربلاییها به گوش میرسد. مردی با لهجه عربی مقتل حر بن یزید ریاحی را میخواند و عزاداران به دور ضریحی که در مرکز حسینیه قرار دارد طواف میکنند و به یاد شهری کیلومترها آنسوتر تبرک میجویند از ضریح شش گوشه نقرهای که نورها سبزش کردهاند. کربلاییهای مقیم تهران از سال ١٣٤٧ در گلوبندک برای خودشان یک حسینیه ساختهاند، حسینیهای که شبیه صحن امام حسین(ع) در کربلاست، چادری که روی خیابان روبهروی حسینیه سایه انداخته و مراسمی شبیه همان مراسمی که روز عاشورا در شهرشان برگزار میشود در تهران را برگزار میکنند.
سه ضلع چهار راه گلوبندک را میلههای آهنی مسدود کرده است و ماموران نیروی انتظامی هم کنار میلهها ایستادهاند. برای پیشگیری از هر اتفاقی چهارراه پر شده از ماموران پلیس و ماشین آتشنشانی و اورژانس هم کمی آنسوتر مستقر شدهاند. از ساعت ١٠ صبح جمعیت کنار میلهها جا گرفتهاند تا بتوانند از نزدیک شاهد اجرای مراسم خیمهسوزان معروف تهران باشند.
پلان سه – صبح روز دهم – میدان ارک
صدای ناموزون نوازنده طبل برای هیچکس آزاردهنده نیست، پسربچه یک طبل کوچک طلقی به دور گردنش انداخته و با میلههای چوبی کوچکش ناشیانه روی صفحه شفاف طبل میزند. صدای مداحی میدان را پر کرده، یک نفر سربند و طبل و چفیه میفروشد و یک نفر کتابی را که یک مداح مشهور خواندنش را توصیه کرده. میدان ارک و نیمکتهایش پر از عزادار است و صدای مداح نامی هیاتهای تهران از بلندگوها پخش میشود، روضه میخواند و از تیرهایی میگوید که به صف نمازگزاران کربلا بارید و از اینکه یاران امام حسین(ع) در آن ظهر ملتهب کربلا با زره نماز گذاردند. صدای روضه در فضا پیچیده و مردان روی فرشی که گوشه میدان پهن شده گریه میکنند، که دخترک پیدایش میشود، چند بسته شمع به دست دارد و چند بسته داخل کیسهای که در دستش گرفته، کنار سیاهپوشان میایستد و شمع را روبهرویشان میگیرد منتظر میماند، میدان را صدای مداح و گریه عزاداران پر کرده.
پلان چهار- ظهر روز دهم- سبزه میدان
حمید کیسه بزرگی به دستش گرفته و یک دستکش لاتکس در دستش کرده، چفیه مشکی به دوش دارد و با پای برهنه لیوانها و ظرف غذاهایی را که عزادارها در کنار و گوشه خیابان رها کردهاند برمیدارد و در کیسه میاندازد. میگوید: «فکر میکنم شاید با این کار مردم عادت کنند که کمی هوای رفتگرها رو داشته باشند.» کمی آنسوتر کنار کسانی که ساعتهاست منتظر آمدن هیات عزاداران هستند، میلاد پیشانیبند دارد و از داخل مشکی که روی دوشش انداخته برای زن در یک کاسه فلزی کوچک آب خنک میریزد، زن با احتیاط آب را مینوشد و صلوات میفرستد و بعد هم باقی مانده آب را روی صورتش میریزد و باز صلوات میفرستد. میلاد
١٣ سال است که سقا است، از نذر و نیتش که میپرسیم میگوید: «هر سال در کرمان این کار را میکردم، امسال آمدم تهران. حرف دل رو نمیشه همه جا گفت، این کاریه که دلم ازم خواسته.»
پلان پنجم – ظهر روز دهم- چهارراه گلوبندک
جمعیت ساعتها زیر نور آفتاب منتظر ماندهاند، تلاش حاضران برای استقرار در بلندترین مکان و اشراف به محوطه اجرای مراسم تا آخرین لحظات شروع مراسم ادامه دارد. عدهای روی پنجرههای ساختمان قدیمی دادگستری خودشان را بند کردهاند و عدهای هم روی زین موتورهای پارک شده در اطراف محوطه مشغول فیلمبرداری با موبایلهایشان شدهاند، تیرک برق و اتاقک مخابرات و کیوسک تلفن عمومی هم چند ساعتی تبدیل به سکوی تماشاچیان شد. سپاه یزید دور میدان جولان میدهند، پرچم سپاه عبیدالله بر افراشته است و مرد سرخ پوشی اسرا را چوب میزند. اسب سفید رنگ و خون آلود با آن تیرهای چوبی نشسته بر تنش اشک را به چشم حاضران مینشاند. جولانها که تمام میشود، بوی نفت و بنزین در هوا میپیچد، چند دقیقه بعد شعله و دود آسمان را پر میکند. حرارت آتش خیمه میان میدان، تماشاچیان را به عقب میراند. اما هنوز میدان پر است. مردان هروله میزنند و زنان گریان و «لبیک حسین» گویان از سوی سبزهمیدان با پرچمهای سبز رنگ میآیند. و مردان، میدان را - به همان سیاق که قبیله بنیاسد هر ساله هرولهزنان وارد کربلا میشوند - ترک میکنند و به سمت حسینیهای میروند که ضریحی شش گوشه را در دلش جا داده.
آتشها تمام شد، دودی نیست، پرچمها جمع شدهاند و هیاهو خوابیده، صدایی نمیآید. در دل تاریخ اما عاشورا هنوز هم ادامه دارد.
105105