برای تعریف داستان فیلم خشم و هیاهو به کارگردانی هومن سیدی، راه بسیاری سادهای پیش پا قرار می گیرد، کافی است شهلا جاهد و ناصر محمدخانی و کشاکش اخبار آن دوران را به یاد بیاورید، با این تفاوت که با خوانندهای مشهور روبروییم به نام خسرو پارسا که با دختری به نام حنا آشنا میشود و داستان آغاز میگردد. همسر خسرو پارسا به رابطهی او و حنا شک میکند و خود را جلوی ماشین میاندازد، در اثر تصادف به کما فرو میرود و بعد از مدتی به قتل میرسد و حنا و خسرو متهم به قتل میشوند. همانگونه که امروزه در سینمای ایران چندروایتی رایج شده است، با دو روایت خسرو پارسا و حنا روبروییم که برای بازپرس داستان از زاویه دید خود، ماجرا را تعریف میکنند اما ابهامی که انتظار آن میرود ساخته نمیشود. چاشنی داستانپردازی چند روایتی، ابهامی است که ذهن هر راوی سایهی خود را بر فیلم می گستراند اما در خشم و هیاهو این روش خاصیت خود را از دست میدهد. شخصیتهای داستان نه توسط رویداد خاصی ساخته میشوند و نه از ابتدا ساخته و پرداخته میشوند، خسرو پارسا خواننده است چون در کنسرتی آواز میخواند و عکسش رو بیلبوردهای شهر خود را به رخ میکشد، آیا همین کافی است؟ شخصیت اصلی خواننده است و همین؟ نحوهی زیست او هیچ اطلاعات دیگری به مخاطب نمیدهد و باید از میان دیالوگها و اتفاقات بی دلیل و قابل حذف به دنبال شخصیتها گشت. نکتهای که در این فیلم توی ذوق میزند این است که فرم و محتوا هر یک راه جداگانهای را پیش گرفتهاند و برای هدف مشترکی به کار گرفته نشدهاند، گویی با یک نمایشگاه عکاسی روبروییم که قابهای زیبا به صورت جدا و بدون اتکا به داستانگویی کنار هم قرار گرفتهاند. هر قاب باید یک سر نخ از کل داستان فیلم را به ما بدهد اما در این فیلم یا گمراه میشویم و یا اگر میزانسن هم تغییر کند با اتفاق متفاوتی روبرو نیستیم. برای مثال یک سوم پایانی فیلم که به اعتراف و دادگاه میپردازد، ناگهان با فیلم سیاه و سفید روبروییم که اگر بخواهد خاکستری بودن یا تردید حاصل از روایت گوناگون را نشان دهد، میتوان گفت این یک شوخی است که لزوما با این نتیجه روبرو نیستیم، برای رسیدن به این هدف باید فضا ساخته شود، نه اینکه با سیاه و سفید کردن، تردید را به درون فیلم پرتاب کنیم! در اثر این زیباسازیهای اجباری و نابجا نتیجه آن میشود که مولانا اشاره میکند: " از قضا سرکنگبین صفرا فزود".
502502