سه استان که از داستان نویسان خوبی برخوردارند/آینده پژوهی داستان استان اصفهان

محمدرضا گودرزی نویسنده، منتقد ادبی در بررسی ادبیات داستانی اصفهان می گوید:« همواره در ایران سه استان از داستان نویسان خوبی برخوردار بوده اند: اصفهان، فارس و خوزستان».

به گزارش ایسکانیوز، محمدرضا گودرزی نویسنده، منتقد ادبی و دبیر گروه داستان کانون ادبیات ایران است که تاکنون مجموعه داستان‌های «پشت حصیر» (1379)، «در چشم تاریکی» (1381)، «شهامت درد» (1382)، «آنجا زیر باران» (1383) و «به‌زانو درنیا» (1384) از او به چاپ رسیده و مجموعه داستان «اگر تو مردی» را نیز زیر چاپ دارد. گودرزی که در نحله نقد ادبی در سال های اخیر، حضور فعالی داشته است، تاکنون دوبار به دعوت مرکز آفرینش های ادبی قلمستان اصفهان، به این شهر ادبیات خیز سفر کرده و سپس به دعوت خانه خورشید برای نقد رمان «کشتن» علی فاطمی در این شهر حضور یافته است و ما، بخاطر نمک گیری او در این سه سفر، در فرصتی کوتاه به نقد و تفسیر و حتی آینده پژوهی داستان استان اصفهان پرداختیم و به این نتیجه رسیدیم که آقای منتقد به آینده داستان این شهر خوشبین است اما به شرط‌ها و شروط... .

با صراحت لهجه و سوار بر موضوعات مورد مناقشه صحبت می کند؛ چرا که داستان نویس است و از آن بیشتر، منتقد؛ دوگناه دوست داشتنی، اما نابخشودنی که رهایی از آن، گفت وگو، آموزش و انتقال تجارب را می‌طلبد و او نیز، همین چیزها را می خواهد؛ چرا که معتقد است:« ملاک ما داستان است. این وجه مشترک من با تمام کسانی است که در هرگوشه این مملکت داستان می نویسند و از آن مهم تر، آن را برای دیگران می‌خوانند.» او درباره وضعیت داستان نویسی ما معتقد است: « همواره در ایران سه استان از داستان نویسان خوبی برخوردار بوده اند: اصفهان، فارس و خوزستان» که البته اعتقاد آقای منتقد است و قابل اثبات، خصوصا در را بطه با اصفهان که ادبیات داستانی را در ساحت تخیل محمدعلی جمالزاده تجربه کرده؛ با بزرگان جنگ اصفهان پی گرفته و اکنون به‌دست ما رسانده و می‌طلبد تا ویژگی های این دوره ها را از دیدگاه یک منتقد ادبی جویا شویم. گودرزی پاسخ می دهد« قاعدتا آن چیزی که مایه تفاوت شده و می شود، از یک‌سو توجه به فنون داستان نویسی و نگرش جدید به انسان است و از سوی دیگر، هماهنگی نویسنده با پرسش های زمانه است. پرسش هایی که مفاهیمی مانند اضطراب، دودلی، شک، تردید و ترس را در جامعه و جوان امروزی به چالش می کشند و همین به چالش کشیدن موجب ایجاد دغدغه، و دغدغه موجب ایجاد تکنیک می شود؛ زیرا داستان صرفا این نیست که شما دست بر معانی عمیق بگذاری، بلکه این است که چطور و به چه شیوه و با چه تکنیک هنرمندانه ای، آن را به مخاطبت انتقال دهی. بنابراین تعاریف و آنچه که دیده می شود، علی‌رغم استفاده نسل های گذشته از تکنیک، این موضوع در میان داستان نویسان جوان اصفهانی در سطحی وسیع‌تر و به صورت یک دغدغه درآمده است.»گرایش به تکنیک اما، درگذشته چنانکه دیده ایم و دراکنون، چنان که می بینیم، در پاره ای مواقع دامن خود را بر معنا گسترده و مانع از دستیابی به گوهر معنایی یا ساختاری اثر نویسنده اصفهانی شده است. چنانکه محمدرضا گودرزی معتقد است:« افراط و تفریط، در هیچ حوزه ای محلی از اعراب ندارد، حالا چه در جهت معنا زدگی پیشروی کرده باشد، یعنی با داستانی مواجه باشیم که ارزش فرمی و هنری ندارد و تنها حس بیانی دارد و چه در جهت فرمزدگی فربه شده باشد که نتیجه ای جز سردرگمی در فرم و ساختار و گم شدن رشته داستان نخواهد داشت و من می خواهم به همین نکته اشاره و اضافه کنم که خوشبختانه اصفهان و خیلی از شهرهای دیگر از موج و فوج تکنیک زدگی گذر کرده و اکنون به فرم، معقولانه تر می نگرند؛ چرا که به نظر من دغدغه انسان معاصر دیگر فرم نیست، بلکه اندیشه است؛ بنابراین داستان ایران و اصفهان، در عین توجه به فرم، تا حدودی از آفات آن جان سالم به در برده و هم اکنون در اتاق احیاست!» با این اوصاف، سوال دیگری در ذهن من مطرح می شود و آن این است که آیا ما توانسته‌ایم به بلوغ فرم نزدیک شویم؟ منتقد این مصاحبه اما، به شتابزدگی من، سوالی نمی‌پرسد، بل پاسخش را خردمندانه و واقع‌بینانه مطرح می کند:« نمی توان پاسخ قطعی داد؛ اما داریم در مسیر قرار می گیریم.» مسیر اما چنانکه می دانیم، پر از علائم مشقی، جاده ناصاف و نشانه‌هایی انحرافی است که می‌تواند ما را از تفکر در نشانه‌های بومی بازدارد. همان المان هایی که ادبیات داستانی اصفهان را با تمام ویژگی‌های متناقضش، درکنار دواستان دیگری که گفتیم، در عین تفاوت، تشخص می بخشد و آن را قابل تمیز و شناسایی می کند، زیرا در ذیل مفهومی با عنوان«ادبیات بومی»از آن یاد می شود. ادبیات بومی اما چیست و چه نشانه هایی دارد؟ این داستان نویس و منتقد، بابرشمردن پاره ای از نشانگان ادبیات بومی به ما اینگونه پاسخ می‌دهد: « ادبیات بومی به طور مثال، همان ادبیاتی است که تا حدودی در قالب رمان «کشتن» علی فاطمی به بار نشسته است. در این رمان، بانویسنده ای مواجهیم که ما را با فضاهای معماری یک شهر تاریخی، نحوه معیشت عمومی مردم، حیوانات خاص یک منطقه، میوه ها و غذاهای خاص یک ناحیه، تکیه کلام ها و گویش‌ها ( نه آنقدر که یک فارس زبان نفهمد) مفاخر و...آشنا می کند، آن هم به شکلی هنرمندانه که اگر غیر از این بود، باتعاریف ما همخوانی نمی یافت.» در کنار این موارد اما باید دید که آیا جریان عمیق اندیشه در کنار رسیدن به فرم، در آثار داستان نویسان جوان اصفهانی که بازه ای سنی میان 30 و 40 سال دارند، بوجود آمده است یا خیر؟ محمد رضا گودرزی با گفتن این موضوع که این مسئله تنها به اصفهان مربوط نمی‌شود و در کل ایران مطرح است، پاسخ می دهد:« ما نه می توانیم بگوییم که به این بلوغ کامل رسیده‌ایم و نه می توانیم بگوییم نه، زیرا در گذشته با هرج و مرج بیشتری روبه‌رو بوده ایم وحالا، لااقل، راه را پیدا کرده‌ایم، این بدین معنی است که جوان‌ها متوجه شده اند که فرمزدگی هیچ چیزی را تایید و تعیین نمی کند، جز سلایق محفلی. اصلا اینکه شما بیایی و داستانی بنویسی که به نظر خودت با پارامترهای جهانی همخوان باشد، فضاهای گلخانه ای و آپارتمانی داشته و اروپا پسند باشد، نویسنده اصفهانی که هیچ، نویسنده ایرانی را هم به هیچ جا نمی رساند؛ زیرا تا فضا و زمان و مکان، بومی خودت نباشد و تا با مسائل عمیق انسانی مثل عشق، انتقام، حسادت، نحوه زندگی، کودکی، سفر و... عجین نشده باشد، به طور قطع راه را اشتباه رفته‌ای!» اینجاست که باید با توجه به این توضیحات، این سوال را مطرح کرد که داستان نویسان جوان شهر ما چه اندازه از کهن الگوها، اساطیر، دانش عامیانه و ادبیات فولکلور اصفهان در داستان هایشان استفاده کرده اند؟ او بر این باور است که« جوان ها بر جهان اسطوره اشراف چندانی ندارند، چون اصولا متون کلاسیک را کمتر می خوانند. البته تعداد خیلی معدودی، شاید یکی دوتا، هستند و می‌شود گفت که در کارشان بی تاثیر نبوده است. ولی نمی توان گفت که به شکل آشکاری در کارهایشان نمایان است. درواقع، بحث بر سر ارزش مطالعات فرهنگی مستتر در یک اثر داستانی است، درست همان چیزی که در رابطه با ادبیات بومی گفتیم. مثلا، مجید قیصری توانسته است از اسطوره و نمادهایی استفاده کند که لزوما ارتباطی با اصفهان و این نواحی ندارد؛ ولی از آن تصویر اسطوره ای یوسف نبی(ع)، یوسف نبی خودش را ابتیاع کرده و در اختیار مخاطب می گذارد.» حالا که به نقطه بزنگاه مصاحبه رسیده‌ایم، آخرین سوالم را از این منتقد ادبی می پرسم:داستان ماندگار چه داستانی است؟ محمدرضاگودرزی پاسخ می دهد:« صدسال است که منتقدان و نویسندگان بر سر تعریفی که شما می خواهید، در حال جدال هستند و هنوز هم به نتیجه واحدی نرسیده اند و صورت درستی هم ندارد که این جنگ صدساله را در یک جمله خلاصه کنیم؛ اما باید گفت که هر قدر ما از مسائل روز و تاریخ مصرف دار دور شویم و به مسائلی که فرازمانی است، نزدیک شویم، آثارمان ابدی‌تر می شوند. مثلا به ایلیاد هومر، اثری که 3000 سال پیش تالیف شده و همچنان خوانده می شود، نگاه کنید، همه بن مایه هایش، همین هایی هستند که امروز وجود دارند؛ از عشق و حسادت و انتقام تا جنگ و سفر و دوری و بی وفایی و آه .یعنی چیزهایی که عامل ایجاد حس در بشر و ماندگاری روایت در داستان و در تاریخ می شود و حاصل زیاد نوشتن، زیاد خواندن و نوشتن از چیزهایی است که مولف در اطراف خود داشته، با آنها زندگی کرده و ساحت تخیلش را از آنها انباشته» و حالا که نگاه می کنیم، درمی یابیم که همینگوی بیهوده نمی گفت« از چیزی که بلدی بنویس!»

کد خبر: 870614

وب گردی

وب گردی