روز خبرنگار برای من، نه یک جشن سالانه، که یک «مواجهه» است. مواجههای عریان با خویشتن، با رسالتی که بر دوش میکشیم و با سنگینی نگاهی که از پسِ لنز دوربین، به قلب واقعیت دوختهایم. این روز، بیش از آنکه فرصتی برای شنیدن تبریک و تهنیت باشد، مجالی برای درنگی عمیق و پرسشگری از خود است. پرسش از چراییِ انتخاب این مسیر پرمخاطره و پرسش از چیستیِ آن «حقیقتی» که خود را وقف ثبت و روایت آن کردهایم. در هیاهوی جهانِ تصویرزدهی امروز، که هر شهروندی با یک تلفن همراه، بالقوه یک مستندساز است، جایگاه عکاسخبرنگار کجاست؟ ما چه چیزی را به تصویر میکشیم که دیگران نمیبینند؟ و مهمتر از آن، بارِ امانتِ این «دیدن» را چگونه بر دوش میکشیم؟
این روز، برای من، روز بازخوانی آن پیمان نانوشتهای است که با خود، با سوژه و با تاریخ بستهام. پیمانی برای آنکه لنز دوربینم، نه یک ابزار مکانیکی برای ضبط نور، که امتداد وجدان بیدارم باشد. پیمانی برای آنکه در پس هر کلیک شاتر، نه فقط تکنیک و زیباییشناسی، که تعهد و اخلاق نهفته باشد. ما، عکاسان خبری، در خط مقدمِ لحظهها ایستادهایم؛ در مرز باریک میان شدن و نشدن، میان فریاد و سکوت، میان زندگی و مرگ. ما مورخان خاموش و شاهدان بیکلامی هستیم که وظیفهمان، بیرون کشیدن یک «آنِ» گریزپا از سیلان بیامان زمان و حک کردن آن بر حافظه جمعی یک ملت است. این رسالت، به همان اندازه که باشکوه است، به همان میزان نیز هراسآور و طاقتفرساست. پس روز خبرنگار، روز تأمل در این شکوه و هراس توأمان است.
درک عمومی از عکاسی خبری، اغلب در عبارت کلیشهای «شکار لحظهها» خلاصه میشود. این تعبیر، ضمن سادگی فریبندهاش، عمیقاً ناقص و تقلیلگرایانه است. کار ما شکار نیست؛ کیمیاگری است. ما لحظهها را شکار نمیکنیم، بلکه آنها را «خلق» میکنیم. نه به معنای دستکاری واقعیت، که به معنای کشف، درک و عصارهگیری از یک موقعیت پیچیده و تبدیل آن به یک قاب معنادار. آن «لحظه قطعی» که هانری کارتیه-برسون از آن سخن میگفت، تنها یک همزمانی هندسی میان عناصر صحنه نیست؛ بلکه نقطه تلاقیِ اوجِ یک کنش بیرونی با اوجِ درکِ درونیِ عکاس است.
پیش از آنکه انگشت بر دکمه شاتر فشرده شود، مغز یک عکاسخبرنگار، یک ابرکامپیوتر تحلیلی است. او در کسری از ثانیه، متغیرهای بیشماری را پردازش میکند: جهت نور، زبان بدن سوژهها، پسزمینه، پیشزمینه، تنش حاکم بر فضا، بار عاطفی لحظه، و از همه مهمتر، «داستان» نهفته در دل آن. او باید چون یک جامعهشناس، دینامیک قدرت را در صحنه بخواند؛ چون یک روانشناس، احساسات پنهان در یک نگاه یا یک ژست را رمزگشایی کند؛ و چون یک کارگردان، بهترین زاویه را برای روایت داستانش بیابد. این فرآیند پیچیده و شهودی، که در سکوت و انزوای پشت ویزور دوربین رخ میدهد، همان کیمیاگری است. تبدیل فلز کمارزش یک رویداد خام و پراکنده، به طلای نابِ یک تصویر ماندگار و گویا.
دوربین در دستان ما، یک ابزار خنثی نیست. هر لنز، دیدگاهی خاص را به ما تحمیل میکند. لنز واید، ما را به قلب ماجرا پرتاب میکند و حس حضور و درگیری را القا میکند؛ لنز تله، ما را به ناظری دوردست بدل میسازد و بر جزئیاتی خاص تأکید میورزد. انتخاب لنز، انتخاب فاصله کانونی، انتخاب عمق میدان و سرعت شاتر، همگی تصمیماتی روایی هستند. ما با این ابزارها، لحن داستان خود را تعیین میکنیم. آیا میخواهیم تصویری پرالتهاب و پویا خلق کنیم یا فریمی ایستا و متفکرانه؟ آیا هدف، نمایش یک کل است یا تمرکز بر یک جزء؟ اینها انتخابهای تکنیکی نیستند، بلکه انتخابهای استراتژیک در روایتگری هستند.
بنابراین، عکاسخبرنگار یک تکنسین صرف نیست که به موقع دکمهای را فشار میدهد. او یک مؤلف است. مؤلفی که رسانهاش نور و زمان است و اثرش، یک فریم منجمدشده که باید بتواند در سکوت خود، هزاران کلمه را فریاد بزند. این تواناییِ «فشردهسازی روایت» در یک قاب، جوهر اصلی حرفه ما و وجه تمایز آن از ثبت صرف و مکانیکی تصاویر است.
شاید هیچ جنبهای از کار ما، به اندازه بعد اخلاقی آن، چالشبرانگیز و محل بحث نباشد. قدرتی که دوربین به ما میبخشد، قدرتی ترسناک است. ما با انتخاب یک زاویه، با فشردن شاتر در یک لحظه خاص و با کراپ کردن یک تصویر، میتوانیم برداشت مخاطب را از یک واقعیت، به کلی دگرگون کنیم. ما انتخاب میکنیم چه چیزی در قاب باشد و مهمتر از آن، چه چیزی بیرون از قاب بماند. این «انتخاب»، همانجایی است که مسئولیت ما آغاز میشود.
یکی از بزرگترین دوراهیهای اخلاقی ما، عکاسی از رنج انسان است. در صحنه یک فاجعه طبیعی، یک درگیری یا یک تراژدی شخصی، ما کجا ایستادهایم؟ آیا ما شاهدانی هستیم که برای آگاهیبخشی و دادخواهی، رنج را مستند میکنیم، یا لاشخورانی که از درد دیگران تغذیه میکنیم؟ این اتهامی است که بارها به ما زده شده و هر عکاسخبرنگار صادقی، بارها این پرسش را از خود پرسیده است. پاسخ سادهای وجود ندارد. مرز باریکی است میان ثبت محترمانه یک درد برای جلوگیری از تکرار آن، و تبدیل آن درد به یک کالای بصری برای مصرف رسانهای.
پیمان ناگفتهای میان ما و سوژههایمان وجود دارد، بهویژه آنهایی که در آسیبپذیرترین لحظات زندگیشان قرار دارند. پیمان برای حفظ کرامت انسانی آنها. پیمان برای آنکه تصویر ما، آنها را به یک «ابژه» تقلیل ندهد، بلکه انسانیت و داستان منحصر به فردشان را به رسمیت بشناسد. گاهی اوقات، بزرگترین تصمیم اخلاقی یک عکاسخبرنگار، عکاسی نکردن است. پایین آوردن دوربین و صرفاً یک انسان بودن. تشخیص این لحظه، نیازمند شجاعتی به مراتب بیشتر از فشردن دکمه شاتر در دل خطر است.
این مسئولیت، در برابر مخاطب نیز وجود دارد. مخاطب به ما اعتماد میکند. او فرض را بر این میگذارد که تصویری که میبیند، بازتابی صادقانه از واقعیت است. هرگونه دستکاری که نیت و محتوای اصلی تصویر را مخدوش کند، خیانت به این اعتماد است. در عصر دیجیتال که ابزارهای ویرایش به سادگی در دسترس همگان قرار دارد، پایبندی به این اصل، بیش از هر زمان دیگری حیاتی است. «حقیقت بصری» شاید با «واقعیت مطلق» یکسان نباشد - چرا که هر قابی یک برش از واقعیت است - اما نباید در تضاد با روح آن واقعیت باشد.در نهایت، قاب ما یک دادگاه است. ما با هر فریم، در حال صدور یک حکم هستیم. حکمی که میتواند یک فرد را قهرمان یا خائن، قربانی یا مقصر جلوه دهد. این قدرت قضاوت، بار سنگینی بر دوش ما میگذارد و همواره باید این سوال را از خود بپرسیم: آیا من برای روایت حقیقت اینجا هستم، یا برای اثبات پیشفرضهای خودم؟ پاسخ صادقانه به این سوال، تفاوت میان یک عکاسخبرنگار و یک پروپاگاندیست را مشخص میکند.
فعالیت به عنوان یک عکاسخبرنگار در شهری چون یزد، تجربهای منحصر به فرد است. یزد تنها یک موقعیت جغرافیایی نیست؛ یک «متن» زنده و پویاست. متنی که لایههای تو در توی تاریخ، فرهنگ، مذهب و مدرنیته در آن با یکدیگر درآمیختهاند. عکاسی در این دیار، صرفاً ثبت رویدادهای خبری نیست، بلکه تلاشی برای خوانش و تفسیر این متن پیچیده است.
چالش اصلی در یزد، فرار از کلیشههای بصری است. بادگیرها، کوچههای خشتی، گنبدهای فیروزهای؛ اینها تصاویری هستند که هزاران بار دیده شدهاند و به کارتپستالهایی زیبا اما تهی از روایت تبدیل شدهاند. رسالت ما به عنوان عکاسخبرنگار، نفوذ به لایههای زیرین این پوسته توریستی و کشف داستانهای انسانی است که در این بستر تاریخی جریان دارد. داستان در چهرهی زنی است که در کارگاه شعربافی، نقشی کهن را با نگاهی به آینده گره میزند. داستان در چشمان پرشور جوانی است که در یک پارک علم و فناوری در دل کویر، رویای جهانی شدن را در سر میپروراند. داستان در تضاد بصری یک نشست خبری مدرن در یک عمارت تاریخی است.
لنز من در یزد، به دنبال ثبت این «گفتگو»ی دائمی میان سنت و تجدد است. گفتگویی که گاهی هماهنگ و گاهی پر تنش است. چگونه میتوان توسعه صنعتی یزد و چالشهای زیستمحیطی آن را در یک قاب به تصویر کشید؟ چگونه میتوان امید و دغدغههای نسل جوان یزد را که میان هویت بومی و فرهنگ جهانی در نوسان هستند، روایت کرد؟ اینها پرسشهایی است که یک عکاسخبرنگار در یزد باید با آنها دست و پنجه نرم کند.
هر رویدادی در این شهر، طنینی از گذشته را با خود حمل میکند. پوشش یک مراسم مذهبی در یزد، تنها ثبت یک آیین نیست؛ بلکه مستندسازی تداوم یک باور ریشهدار در طول قرنهاست. عکاسی از یک رویداد ورزشی، تنها نمایش یک رقابت نیست؛ بلکه بازتاب تلاش و ارادهی جوانانی است که میخواهند نام شهرشان را در عرصههای ملی و بینالمللی مطرح کنند. دوربین ما باید بتواند این لایههای پنهان معنایی را کشف و آشکار سازد.
بنابراین، عکاسی خبری در یزد، یک تمرین مداوم در «عمقنگری» است. تمرینی برای دیدن آنچه در پسِ ظاهر آرام و تاریخی شهر میگذرد. این شهر، با تمام سکوت و وقارش، پر از داستانهای ناگفته است و وظیفه ما، تبدیل شدن به راویان بصری این داستانهاست؛ راویانی که به تاریخ احترام میگذارند، اما در حال زندگی میکنند و نگاهشان به آینده است.
کار ما با فشردن دکمه شاتر به پایان نمیرسد؛ بلکه تازه آغاز میشود. یک تصویر، پس از تولد، زندگی مستقل خود را آغاز میکند. از صفحه یک روزنامه یا وبسایت خبرگزاری، به شبکههای اجتماعی سفر میکند، تکثیر میشود، تفسیر میشود و گاهی حتی از معنای اولیه خود تهی یا به آن معنایی جدید بخشیده میشود. این «حیات پس از انتشار»، بخش دیگری از مسئولیت ماست.تصاویر، قدرت شکلدهی به افکار عمومی را دارند. یک عکس میتواند همدلی یک ملت را برانگیزد، خشمی را شعلهور سازد، دولتی را به پاسخگویی وادارد یا قانونی را تغییر دهد. تاریخ معاصر پر از نمونههایی است که یک تصویر، نقطه عطفی در یک بحران بوده است. از تصویر معروف «دختر ناپالم» در ویتنام تا عکس تکاندهنده کودک سوری (آیلان کردی) در ساحل ترکیه. این تصاویر، بیش از هزاران گزارش و تحلیل، توانستند وجدان جهانی را به لرزه درآورند. این قدرت عظیم، بار دیگر مسئولیت ما را در انتخاب و انتشار تصاویر یادآوری میکند.در عصر دیجیتال، ما با چالش جدیدی روبرو هستیم: «تورم تصویر». هر روز، میلیاردها عکس در فضای مجازی منتشر میشود. در این اقیانوس بیکران تصویر، چگونه میتوان کاری کرد که عکسهای ما دیده شوند و تأثیر بگذارند؟ چگونه میتوان با سطحینگری و مصرف سریع تصاویر مقابله کرد و مخاطب را به تأمل واداشت؟ این مبارزهای دائمی برای معنادار ماندن است. شاید پاسخ، در بازگشت به اصول بنیادین باشد: روایتگری قوی، ترکیببندی بینقص و از همه مهمتر، صداقت و صراحتی که بتواند از دل این هیاهوی بصری، خود را به چشم و قلب مخاطب برساند.
آرشیو یک عکاسخبرنگار، تنها مجموعهای از فایلهای دیجیتال یا نگاتیو نیست. آن آرشیو، بخشی از حافظه تصویری یک جامعه است. ما در حال ساختن سندی برای آیندگان هستیم. روزی که ما نباشیم، این تصاویر باقی خواهند ماند تا به نسلهای بعد بگویند که ما چگونه زندگی کردیم، برای چه جنگیدیم، به چه چیزهایی خندیدیم و برای چه چیزهایی گریستیم. این نگاه به آینده، به کار ما بعدی تاریخی و استعلایی میبخشد. ما نه فقط برای امروز، که برای فردا نیز عکاسی میکنیم. هر فریم، نامهای است سرگشاده به آیندگان، و ما باید اطمینان حاصل کنیم که در این نامه، جز حقیقت چیزی ننوشتهایم.
و سرانجام، روز خبرنگار، روزی برای اندیشیدن به آن جنبهای از کار ماست که کمتر دیده و گفته میشود: «منظر درونی» و بهای روانیِ شاهد بودن. ما اغلب در معرض موقعیتهای پرتنش، صحنههای دلخراش و تراژدیهای انسانی قرار میگیریم. ما رنج، فقر، بیعدالتی و مرگ را از نزدیکترین فاصله ممکن میبینیم. این تصاویر، تنها روی کارت حافظه دوربین ما ثبت نمیشوند؛ آنها بر روح و روان ما نیز حک میشوند.
«خستگی شفقت» (Compassion Fatigue) و «آسیب نیابتی» (Vicarious Trauma) مفاهیمی آشنا برای فعالان این عرصه هستند. حمل کردن بار داستانهای تلخ دیگران، میتواند به تدریج روح را فرسوده کند. پارادوکس دردناک حرفه ما این است که برای ثبت یک حس، باید آن را درک کنی و برای درک آن، باید اجازه دهی بخشی از آن به درونت نفوذ کند. این نفوذ، بیهزینه نیست.
عکاسخبرنگار، اغلب در انزوا کار میکند. حتی در میان جمع، او پشت دوربینش تنهاست. او شاهدی است که نمیتواند مداخله کند. این ناتوانی در مداخله، گاهی به احساس گناه و عذاب وجدان بدل میشود. «چرا من فقط عکس گرفتم؟ چرا کاری نکردم؟» این سوالی است که میتواند تا مدتها ذهن یک عکاس را به خود مشغول کند.
حفظ سلامت روان و یافتن راههایی برای پردازش این تجربیات سنگین، بخشی حیاتی از حرفهایگری ماست. صحبت با همکاران، داشتن شبکههای حمایتی، و مهمتر از همه، یادآوری مداوم «چرایی» و هدف بزرگتری که برای آن تلاش میکنیم، میتواند به ما در تحمل این بار کمک کند. ما باید یاد بگیریم که چگونه همزمان، هم حساس و همدل باشیم و هم مقاوم و استوار. چگونه اجازه دهیم داستانها از طریق ما روایت شوند، بیآنکه ما را در خود غرق کنند. این تعادل ظریف، شاید بزرگترین چالش درونی حرفه ما باشد.
پس روز خبرنگار، در نگاه من، روز «تجدید میثاق» است. نه یک جشن، که یک آیین. آیینی برای یادآوری دوبارهی مسئولیتها، بازنگری در اصول اخلاقی و دمیدن روحی تازه در انگیزههایمان. روزی برای آنکه به خود یادآور شویم چرا این راه را آغاز کردیم و چرا با تمام سختیهایش، هنوز به آن وفاداریم.
ما، عکاسان خبری، راویان بصری عصر خویشیم. ما چشم بینای جامعه در نقاطی هستیم که دیگران یا حضور ندارند یا جرأت نگریستن. ما امانتداران لحظههایی هستیم که اگر ثبت نشوند، برای همیشه در غبار زمان گم خواهند شد. این رسالتی است که با تمام وجود به آن عشق میورزیم و با تمام توان برای به دوش کشیدن بار امانتش میکوشیم.
روز خبرنگار بر تمامی همکارانم، آنانی که با تعهد، شجاعت و شرافت، در گرما و سرما، در شادی و غم، لنز دوربینشان را صادقانه به سوی حقیقت نشانه میروند، گرامی باد. باشد که همیشه راویانی امین و شایسته برای روایت داستانهای این سرزمین و مردمانش باشیم.
مبین خوزان عکاسخبرنگار باشگاه خبرنگاران دانشجویی ایران
انتهای یادداشت/
نظر شما