به گزارش خبرنگار گروه دانشگاه ایسکانیوز/اسماعیل والی؛ «جاده فاقد شانه خاکی است» این اولین تابلویی است که در راه یاسوج به سیسخت توجهم را جلب میکند. از راننده میپرسم چند وقت است که در حال ساخت جاده جدید هستند؟ میگوید: «چند سالی میشود»؛ معلوم است او هم تاریخ دقیق را نمیداند. جلوتر که میرویم جاده بازتر میشود و جاده جدید که زیرسازی بخشی از آن انجام شده خودش را نشان میدهد. اینکه چند سال دیگر قرار است آماده شود را احتمالا کسی نداند؛ حتی کارفرمایش!
از حق نگذریم نسبت به 15، 16 سال پیش که برای اولین و آخرین بار تا پیش از امروز مسیر این جاده را رفته بودم وضعیت بهتر شده است. پیچهای تندی که لازمه رسیدن به شهری در ارتفاع 2 هزار متری از سطح دریاست سرجایشان باقی ماندهاند اما آن جاده باریک که عبور از پیچهای خطرناکش ترس را به جان آدم میانداخت؛ عریضتر شده. راننده که عمق توجه من به جاده را دیده، میگوید: «2 تا تونل هم دارد که قرار است ساخته شود» جاده جدید را میگوید؛ البته هنوز اثری از هیچ تونل در حال ساختی دیده نمیشود.
به تابلوی «سیسخت؛ 5 کیلومتر» که میرسیم، شهر هم کمکم رخ نشان میدهد. هر چند قلههای سرسپید زاگرس اجازه خودنمایی به هیچچیزی را نمیدهند؛ آنقدر عظمت دارند که توجه ناخودآگاه به سمت آنها میرود. به نظرم میرسد که شهر تقریبا روی دامنه رشته کوه زاگرس قرار گرفته است. وقتی وارد شهر شدم نظرم عوض شد؛ «شهر در میان قلههاست»، حتی برخی نقاط شهر از قلههای اطراف ارتفاع بیشتری دارد.
شهر زلزلهزده تا به حال ندیده بودم. از همان ورودی شهر، عبور و مرور ماشینهای سنگین که آرم قرارگاه سازندگی خاتمالانبیاء را دارند نشان از وضعیت غیر عادی شهر میداد. خبری از کمپهای اسکان متمرکز نیست. مردم ترجیح دادهاند کنار خانههای تخریب شده خود بمانند و همان جا چادر اسکان خود را برپا کنند. وارد هر کوچه و خیابانی که میشوی چند تا از این چادرهای سفید رنگ را هم میبینی. خانههایی که باید از نوساخته شوند آواربرداری شدهاند و خانههایی که نیاز به بازسازی دارند همانطور با دیوارهای ریزش کرده باقیماندهاند.
غم در چهره مردم شهر دیده نمیشود؛ از اینکه داغ عزیز ندیدهاند خدا را شاکرند. هر چند غم خانه خراب شدن هم غم کمی نیست. شاید هم غمهایشان را پنهان کرده باشند؛ «قوم لر» به این معروفند که احساسات خود را جلوی دیگران بروز نمیدهند به خصوص اگر از جنس غم باشد. این نوع غرور را از طبیعت سخت زاگرس آموختهاند. طبیعتی که با همه موهبتهایی که برای مردمش دارد گاهی هم سر ناسازگاری میگذارد.
مردم شهر فعالند. میدانند که پیش از هر کسی خودشان باید به فکر ساختن سرپناه خود باشند. تجربه زلزلههای اخیر نشان داده اگر کسی بخواهد منتظر دولت و سازمانهای دولتی بماند؛ حالا حالاها باید زندگی زیر چادر و داخل کانکس را ادامه دهد.
بعد از یکی، دو ساعت گردش داخل شهر، کنار چادر خانوادهای میروم که برای فرار از سرمای غروب، آتشی جلوی چادر خود روشن کردهاند؛ بساط چاییشان هم به راه است. از وضعیتشان که میپرسم؛ زمین خالی شده از آوار خانه را نشانم میدهند. از خانه فقط سرویس بهداشتی داخل حیاط باقی مانده که به انبار وسایل خانه تبدیل شده است.
صاحبخانه، کهنمردی است که معلوم است برای در امان ماندن از سرما هر چه لباس گرم داشته پوشیده. میگوید برای ساخت خانه ویران شده قبلی وامی گرفته بودم که هنوز اقساطش تمام نشده است. از زمان شروع ساخت خانه جدید که میپرسم، داماد پیرمرد میگوید: «منتظر هستیم نوبتمان شود. قرار است 175 میلیون تومان برای ساخت خانه بدهند ولی مگر میشود با 175 میلیون خانه ساخت؟»
سوالش را از من میپرسد و من هم جوابی ندارم.
از نحوه رسیدگی میپرسم و منتظرم که گلایه کنند. داماد خانواده که زیپ کاپشنش را تا زیر گردن بالا کشیده میگوید: «اگر سپاه نبود هنوز وسایلمان زیر آوار بود. جلوی رویشان شرمنده میشدیم وقتی میدیدیم؛ سردار و سرهنگ و سرباز همه دست به کارند تا وسایل ما را از زیر آوار بردارند. کاش ساخت خانهها را هم به سپاه واگذار میکردند.» آخر صحبتش هم گلایه ریزی از هلال احمر میکند.
داخل شهر بنرهایی که محل تشکیل پرونده را آدرس میداد، دیده بودم. مردم آسیب دیده باید بروند تشکیل پرونده بدهند و منتظر بمانند تا نوبتشان برای دریافت تسهیلات و کمکهای بلاعوض ساخت خانه برسد. ساخت یک خانه جدید در سریعترین زمان ممکن که هیچ مشکل مالی هم وجود نداشته باشد؛ دست کم سه تا چهار ماه طول میکشد. با این حجم از خرابی داخل شهر و البته تامین هزینهای که معلوم نیست به وقت صورت گیرد یا نه، بعید است تا یکسال آینده مردم آسیب دیده صاحبخانه شوند. تجربه زلزله سرپلذهاب هم این موضوع را نشان داد.
داماد خانواده هم میگوید امیدی نداریم که تا یکسال دیگر صاحبخانه شویم. «خانه خودم باید تعمیر و بهسازی شود، خانه برادرم هم خراب شده؛ وضعیت کل مردم شهر همین است.» خانه سه طبقهای که نمای سالمی دارد را نشانم میدهد و میگوید: «این خانه تازه ساخت است اما فقط ظاهر خوبی دارد؛ دیوارهای کناری و داخلیاش ریزش کرده.» راننده همراه من هم که چند روستای اطراف سیسخت را دیده میگوید: «باز وضعیت شهر خیلی بهتر است روستاها خیلی وضع خرابیشان بدتر است.»
از مردم سیسخت وجه تسمیه نام شهرشان را که بپرسی، به یک داستان اساطیری اشاره میکنند؛ داستانی که سی پهلوان سرسخت در فصل زمستان قصد داشتند از «گردنه بیژن» (گردنه بیژن یکی از نقاط گردشگری شهر است) عبور کنند اما همگی برفگیر شدند. نام شهر برگرفته از سی پهلوان اساطیری است اما امروز مردم سیسخت همه پهلوانانی هستند که از سرمای سخت اسفند و زندگی داخل چادر سر بلند بیرون آمدهاند.
نوروز برای مردم سیسخت همراه با سختی بوده اما سختی فصل سرما در این منطقه آن هم با زندگی بدون سرپناه طاقتفرساست. تا آغاز سرمای سخت پاییز و زمستان سخت دنا 6 ماه مانده؛ 6 ماه زمان کمی نیست اما با چشم برهم زدنی هم تمام میشود. خانههای مردم اگر تا 6 ماه دیگر ساخته نشود معلوم نیست مردم شهر همچون قهرمانان اساطیریشان برفگیر نشوند.
انتهای پیام/
نظر شما