به گزارش خبرنگار گروه دانشگاه ایسکانیوز، ساعت هفت و بیست دقیقه صبح بود که به دوکوهه رسیدیم. این رسم همیشگی اردوهای راهیان نور است. سفر از پادگان دو کوهه آغاز می شود. روایتگران میگویند دوکوهه مسجد شجره دفاع مقدس است.
رزمنده ها قبل از اینکه به میدان نبرد بروند در پادگان دوکوهه خودشان و روحشان را آماده نبرد برای خدا و وطن می کردند. هوای ملایم و نسیم خنک اول صورت را نوازش می داد. صبحانه مختصری خوردیم سوار اتوبوس ها شدیم و به سمت سرزمین فکه حرکت کردیم. فکه کربلای دفاع مقدس است. سفر از فکه شمالی و یادمان حسن باقری آغاز شد. حدود ساعت یازده به آنجا رسیدیم. یادمان حسن باقری با بقیه یادمان ها تفاوت هایی دارد. صحبت روایتگران در یادمان حسن باقری احساسی نیست. صحبت های روایتگران در یادمان حسن باقری تفکری و منطقی است. راویان درباره این صحبت می کنند که حسن باقری چگونه توانست سرنوشت جنگ را تغییر دهد. چگونه یک خبرنگار تبدیل به مهم ترین مهره اطلاعاتی نیروهای ایرانی شد طوری که حتی از زبده ترین نیروهای اطلاعاتی ارتش هم از او مشورت می گرفتند. راوی گفت حسن باقری با تکیه بر حمایت سازی مادی معنوی و انسانی مردم از دفاع مقدس توانست سرمایه اجتماعی برای جبهه بسازد و این گونه بود که توانست نیروی مردمی را پای کار بیاورد و به وسیله آن سرنوشت جنگ را تغییر دهد. حال سوال بزرگ اینجاست که ما در حال حاضر ما چگونه می توانیم این کار را انجام دهیم و برای انقلاب اسلامی سرمایه اجتماعی بسازیم و مردم را یکدست و همدل کنیم؟
روایتگری با طرح این سوال به پایان رسید و از یادمان خارج شدیم و به سمت یادمان بعدی فکه جنوبی و یادمان شهید آوینی و شهدای گردان حنظله حرکت کردیم. رمل های فکه بی رحمند. راه رفتن را سخت میکند. هرگامی که برمیداشتم به این فکر می کردم که نوجوان های هفده و هجده ساله چگونه با وجود تجهیزات سنگینی که همراهشان بود توانستند از این سرزمین و این رمل ها عبور کنند و با وجود خستگی که مسیر برایشان رقم می زد باز هم می جنگیدند و تا آخرین قطره خون از ارزش ها آرمان ها و وطنشان دفاع می کردند!
به قتلگاه سید مرتضی آوینی رسیدیم. راوی صحبت هایش را این گونه و خطاب به آوینی آغاز کرد: سیدمرتضی تو هنرمند بسیار توانا و ماهری بودی طوری که حتی اسپیلبرگ کارگردان مطرح هالیوودی اعتراف کرده که نجات سرباز رایان را با تاسی از روایت فتح ساخته است. چه شد که به دنبال دنیا نرفتیی؟ چرا به دنبال فیلم سازی حرفه ای و کسب جایزه اسکار و کن نرفتی و آمدی در این سرزمین برهوت دوربین به دست گرفتی و خون را روایت کردی؟! راوی که صحبت می کرد بچه ها هر کدام سرشان را پایین انداخته بودند و آرام آرام گریه می کردند.
بعضی هم از تعجب چشم هایشان چهار تا شده بود و فکر می کردند واقعا یک شخص چگونه می تواند این چنین از زرق و برق دنیا دل بکند مگر این سرزمین چه داشت که آوینی این چنین مجنون وار گرفتار آن شد؟ راوی می گفت همه مان روزی به این دوگانه در زندگی مان می رسیم که دنیا را انتخاب کنیم یا دنیا را رها کنیم و به دنبال خدا برویم آوینی در این دوگانه خدا را انتخاب کرد و این شد که هنوز که هنوز هست بعد از گذشت سی و دو سال از شهادتش ، تفکرات و سیرهاش زنده و پویا است. در ادامه مسیر به قتلگاه صد و بیست شهید گردان حنظله رسیدیم. قتلگاه فکه جای عجیبی است. اینجا تمام راویان روضه حضرت زهرا می خوانند. نمی دانم چرا اما انگار تنها روضه حضرت زهرا است که می تواند غم عجیبی که در این سرزمین بر دل ها حاکم می شود را تسکین بدهد. فکه بوی خون می دهد؛ بوی تشنگی ، بوی گرسنگی؛ بوی غربت. آری فکه بوی غربت می دهد ساعت حدود شانزده بود. بدجور گرسنه بودیم. بعد از صرف ناهار به سمت گردان کمیل حرکت کردیم . دیر شده بود و اگر کمی دیرتر می رسیدیم دیگر را هم نمی دادند. چون از یک ساعتی به بعد که خورشید غروب می کند اجازه نمی دهند کسی به یادمان رفت وآمد کند. مخصوص کمیل که نزدیکی های مرز عراق هم هست . راویان در گردان کمیل تشنگی را روایت می کنند. روایت با خواندن دستنوشته معروف نوجوان ۱۵ ساله آغاز میشود : امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم.آب را جیره بندی کرده ایم. نان را جیره بندی کرده ایم. عطش همه را هلاک کرده است. همه را جز شهدا که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیده اند. دیگر شهدا تشنه نیستند. فدای لب تشنه ات پسر فاطمه.
بیشتر رزمندههای گردان کمیل اکثر نوجوان بودند. که یا به تازگی در کنکور قبول شده بودند یا مادرشان برایشان دختری انتخاب کرده بودند و آرزوی دامادی پسرشان را در سر میپروراندند. گل سرسبد شهدای گردان کمیل ابراهیم هادی که نیروی اطلاعاتی گردان بود. این روزها کمتر کسی است که کتاب سلام بر ابراهیم را نخوانده باشد.
بعضی زائران از راویان و خادمان میپرسند: ابراهیم هادی کجا شهید شد؟ آخرین بار در کدام نقطه کانال پیکرش را دیدند؟ انگار هر کس به آنجا میآید دنبال پیکر ابراهیم میگردد. همه انتظار بازگشتش را میکشند. نمیدانم شاید روزی پیکر آقا ابراهیم پیدا شود و متوجه بشیم در تمام این سالها در مسیر رسیدن به یادمان از کنارش میگذشتیم. در گردان کمیل هم همه روضه حضرت زهرا میخوانند. یاد و نام بانوی دوعالم در جای جای این سرزمین وجود دارد.
تقریبا ساعت هشت بود که به محل اسکان رسیدیم. پادگان میشداغ ارتش جمهوری اسلامی ایران واقع در شمال شرق اهواز. بعد از استراحت کوتاه و صرف شام و اقامه نماز در محل اسکان توسط نیروهای تکاور ارتش رزمایشی برای زائران اجرا شد. همین طور نیروی زمینی ارتش عملیات فتح المبین را نیز بازسازی کرده بودند.از یک مسیر مشخص عبور می کردیم تا به جایگاه روایتگری برسیم. در طول مسیر انفجارهای متعدد اتفاق می افتاد. خودشان میگفتند که تمام مهمات استفاده شده در رزمایش جنگی بود! بعد از هر انفجار هرم گرما به که صورتمان میزد حس ترس و تعجب و شادی به همراه داشت. همه محو تماشای حرکت گلولهها و صدای تلههای انفجاری شده بودیم. در انتهای مسیر جایگاه روایتگری تهیه شده بود. چند دقیقهای روایتگری کردند و روضه خواندند. بعد از تمام شدن مراسم، همه برای استراحت و خواب به حسینیه محل اسکان بازگشتیم. بچهها از فرط خستگی بیهوش شدند.
انتهای پیام/
خبرنگار: کوشا ساسانیان
نظر شما