هنوز نمی‌دانیم «غیر مستقیم» یعنی چند لایه فاصله؟ و «مستقیم» یعنی با کدام پشتوانه؟

حسام رضایی*

بازی‌ای که همیشه ما فقط مهره بودیم. ما در صفحه‌ی شطرنجی زندگی می‌کنیم که مهره‌های سیاه‌وسفیدش را دیگران چیده‌اند. و حالا، دوباره چشم‌هایمان دوخته شده به عمان. نه برای دیدنِ غروب آفتاب پشت دریا، که برای فهمیدنِ اینکه فردای ایران چه رنگی خواهد بود؛ توافق یا تهدید؟

ترامپ، رییس‌جمهوری که اغلب بیشتر شبیه یک شو من رفتار می‌کند تا یک دیپلمات، این‌بار گفته یا توافق، یا جنگ. در طرف دیگر، تهران می‌گوید نه مذاکره مستقیمی در کار است، نه عقب‌نشینی از مواضع. اما سوال اصلی اینجاست: اگر توافقی در راه باشد، این توافق چیست؟ آیا ما داریم وارد گفت‌وگو با کسی می‌شویم که زبانش فقط فشار است؟ و مهم‌تر از همه: تاریخ، چه چیزی از توافق با آمریکا به ما آموخته؟

برگردیم به لیبی. قذافی، مردی که تصمیم گرفت برنامه‌ی هسته‌ای کشورش را ببوسد و کنار بگذارد، به امید صلح، به امید لبخندهای غربی. نتیجه؟ لیبی خلع سلاح شد، بعد از آن صدای جنگنده‌ها آمد، صدای بمب. قذافی رفت و کشورش سال‌هاست روی آرامش ندیده. این تنها یک مثال است.

اوکراین را هم به خاطر بیاوریم. تضمین امنیت در مقابل واگذاری زرادخانه هسته‌ای‌شان به روسیه، آن هم با حمایت و پشتوانه آمریکا و انگلستان. امروز اما، شهرهایش زیر آوار جنگند و هیچ‌کس از تضمین‌های آن روز دیگر حرفی نمی‌زند. آمریکا کجاست وقتی تضمین‌ها بر باد می‌رود؟

ماجرای پاناما، نیکاراگوئه، عراقِ صدام، افغانستانِ کرزی، ایرانِ شاه، شیلیِ آلنده، مصرِ مبارک، ونزوئلا، و حتی پاکستان در روزهای تلخ روابطش با آمریکا... همه این کشورها روزی فکر کردند شاید توافق با آمریکا، چراغ راه شود. اما وقتی دیگر مهره‌ای برای بازی باقی نماندند، کنار گذاشته شدند. بی‌سروصدا.

ما اینجا، در ایران، در سال ۱۴۰۴، در بحبوحه‌ی یک جنگ احتمالی یا یک توافق مبهم، هنوز نمی‌دانیم این گفت‌وگو واقعاً چیست. هنوز نمی‌دانیم «غیر مستقیم» یعنی چند لایه فاصله؟ و «مستقیم» یعنی با کدام پشتوانه؟ ما حتی نمی‌دانیم خواسته‌های واقعی آمریکا چیست؛ پرونده هسته‌ای فقط بهانه است یا داستان چیز دیگری‌ست؟

و باز هم سوال: اگر توافق کنیم، چه چیزی را باید بدهیم؟ و اگر نکنیم، چه چیزی را از دست می‌دهیم؟

وقتی «توافق» شد خاک‌سپاریِ استقلال

ماجرای لیبی فقط یک تراژدی نبود؛ یه نقشه بود. قذافی تصمیم گرفت اسناد و تجهیزات هسته‌ای کشورش رو با دست خودش تحویل بده. آمریکا لبخند زد، اروپا آغوش باز کرد. اما تنها چند سال بعد، همان کشورها که تا دیروز دست در دست لیبی داشتن، زیرساخت‌های نظامی‌اش رو کوبیدن و خاکش رو به آتش کشیدن. نتیجه؟ کشوری تجزیه‌شده، با گروه‌های افراطی مسلح که حتی لیبی رو از یک دولت مرکزی هم محروم کرد. توافق؟ بله. ولی بهایی که پرداخت شد، استقلال بود.

پاناما؟ روزی روزگاری، این کشور کوچک در آمریکای مرکزی به لطف موقعیت استراتژیکش در کانال پاناما، اهمیت جهانی داشت. مانوئل نوریگا، حاکم وقت پاناما، همکاری‌های گسترده‌ای با آمریکا داشت. اما وقتی که سیاست‌های داخلی‌اش به مذاق واشنگتن خوش نیومد، آمریکا حمله نظامی کرد. نه با هشدار، نه با مذاکره. به اسم مبارزه با مواد مخدر، کشوری اشغال شد و نوریگا به خاک آمریکا منتقل شد. پاناما حتی فرصت دفاع هم پیدا نکرد. توافق‌هایی که داشت؟ از پنجره پرت شدن بیرون.

بریم سراغ نیکاراگوئه. در دهه ۱۹۸۰، ساندینیست‌ها در این کشور به قدرت رسیدن. آمریکا از طریق حمایت مالی و نظامی از شورشی‌های مخالف (کنتراها)، سال‌ها این کشور رو به آشوب کشوند. به‌خاطر چی؟ چون سیاست‌های داخلی نیکاراگوئه با منافع آمریکا در تضاد بود. توافق؟ نه تنها رعایت نشد، که در دادگاه لاهه، آمریکا محکوم شد؛ اما هیچ‌وقت حتی یک دلار هم به نیکاراگوئه غرامت پرداخت نشد.

عراق و صدام؟ بله، صدام روزی از حمایت اطلاعاتی و تسلیحاتی آمریکا برخوردار بود، به‌ویژه در جریان جنگ با ایران. ولی بعد چی شد؟ تنها با بهانه "سلاح‌های کشتار جمعی" که هیچ‌وقت پیدا نشد، عراق بمباران شد، اشغال شد و ده‌ها هزار نفر کشته شدند. توافق‌های گذشته؟ یک‌شبه دود شد.

افغانستان؟ روزی آمریکا با طالبان دشمن بود، بعد متحد شد، بعد دوباره دشمن شد. کرزی، رییس‌جمهوری که با حمایت غربی‌ها به قدرت رسید، بعد از مدتی با همان غربی‌ها درگیر شد و سرخورده، افغانستان را ترک کرد. حالا دوباره طالبان برگشت، بدون هیچ توافقی. چه کسی غرامت سال‌های از دست رفته را داد؟ هیچ‌کس.

ایرانِ شاه، قصه‌ی عجیبی دارد. شاه، متحد استراتژیک آمریکا بود. ایرانِ آن روز، ژاندارم خاورمیانه شناخته می‌شد. اما با انقلاب ۵۷، نه تنها همه چیز به پایان رسید، بلکه آمریکا تا مغز استخوانش علیه نظام نوپای ایران موضع گرفت. توافق؟ هیچ‌وقت وفاداری شاه مانع فشار نشد.

شیلی و آلنده، نمونه‌ای از توافق‌هایی بود که حتی آغاز هم نشد. آمریکا وقتی دید دولت چپ‌گرای آلنده ممکن است اقتصاد ملی‌گرایانه‌ای پیاده کند، کودتای پینوشه را تدارک دید. نتیجه؟ کشته شدن آلنده، ده‌ها سال دیکتاتوری و سرکوب.

مصر، در دوران مبارک، متحد نزدیک آمریکا بود. اما در جریان انقلاب ۲۰۱۱، آمریکا نه‌تنها حمایتی نکرد، که به سقوط رژیم چراغ سبز نشان داد. نتیجه؟ بی‌ثباتی و جنگ داخلی تا همین امروز.

پاکستان هم، سال‌ها شریک راهبردی آمریکا در مبارزه با تروریسم بود. اما در مقاطع حساسی مثل کشته شدن بن‌لادن، آمریکا بدون اطلاع اسلام‌آباد وارد عملیات شد. بعدتر، کمک‌های مالی هم قطع شد. اعتماد؟ خاک شد.

و ونزوئلا؟ حتی در دوران نفت ۱۰۰ دلاری، وقتی چاوز تصمیم گرفت استقلال اقتصادی داشته باشه و دلارهای نفتی رو خرج مردم کنه، تحریم شد. امروز، مردم ونزوئلا در صف غذا می‌ایستند و آمریکا همچنان به دنبال سرنگونی رژیمی‌ست که روزگاری با لبخند دیپلماتیک ازش استقبال شده بود.

همه‌ی این‌ها یعنی چی؟ یعنی توافق با آمریکا، نه یک قرارداد، که اغلب یک مرحله از پروژه‌ی بزرگ‌تره. پروژه‌ای که همیشه با لبخند شروع می‌شه و گاهی با انفجار تموم.

اکنون که تاریخ روابط آمریکا با جهان ورق زده شد، زمان آن فرا رسیده به موقعیت خود بنگریم؛ نه از روی احساس، بلکه از منظر تجربه‌های تلخ و انکارناپذیر. ایران، درست در گلوگاه تصمیمی ایستاده که آینده‌اش را می‌تواند دگرگون کند. مذاکرات عمان، هرچند به ظاهر غیرمستقیم نامیده می‌شود، اما سنگینی حضور قدرتی که همواره یک‌طرفه داوری کرده، در فضای آن قابل انکار نیست.

مقامات ایالات متحده مدعی‌اند توافق نزدیک است، برخی می‌گویند مذاکرات مستقیم خواهد بود، برخی دیگر از وجود «تضمین‌هایی» سخن می‌گویند. اما پرسش بنیادین این است: تضمین از که؟ از کشوری که هر چهار سال با تغییر رئیس‌جمهورش، نه فقط موضعش، بلکه تمام نقشه بازی را تغییر می‌دهد؟

تاریخ به روشنی نشان داده است که برای آمریکا، توافق نه مقصد است و نه پایبندی؛ بلکه تنها ایستگاهی‌ست برای استراحت پیش از دور بعدی فشار. همان‌گونه که در لیبی، عراق، افغانستان و شیلی، توافق‌ها مقدمه‌ای بودند برای حذف و تحقیر. از قذافی گرفته تا آلنده، از کرزی تا شاه، همگی در لحظه‌ای اعتماد کردند که باید مقاومت می‌کردند. و درست در همان لحظه، همه‌چیز از دست رفت.

در ایران اما، سال‌هاست که رهبران نظام بر لزوم پرهیز از گفت‌وگوی مستقیم با آمریکا تأکید دارند. نه از روی لجاجت، بلکه از سر هوشیاری تاریخی. مذاکره‌ای که از ابتدا به نیت کنترل و خلع‌سلاح طراحی شده باشد، حتی اگر ظاهری دیپلماتیک داشته باشد، ماهیتی استعماری خواهد داشت.

در این میان، تهدید مستقیم رئیس‌جمهور سابق ایالات متحده که گفته است در صورت عدم توافق، گزینه نظامی روی میز باقی خواهد ماند، نه تنها یک تهدید نیست، بلکه تکرار همان سناریوی آشنای «جنگ با پوشش دیپلماسی» است. کافی‌ست تاریخ را به اندازه چند صفحه ورق بزنیم تا ببینیم این جمله‌ها چگونه در دهان بوش، اوباما، ترامپ و حتی بایدن تکرار شده‌اند؛ و نتیجه همیشه یکی بوده است: ویرانی از آنِ ملت‌هایی که بی‌گدار به رودخانه‌ای از وعده‌های واشنگتن زدند.

حال باید اندیشید: اگر توافقی صورت گیرد، با ضمانت چه کسی؟ و اگر صورت نگیرد، آیا ایران توان آن را دارد که مسیر استقلال اقتصادی و سیاسی خود را بازطراحی کند؟ این همان نقطه‌ای‌ست که باید با نگاه به فردا، نه از سر بیم، بلکه با عقلانیتی شجاعانه به آن پرداخت.

بدون واشنگتن هم می‌توان برخاست، اگر اراده‌ای باشد

فرض کنیم هیچ توافقی در کار نباشد. هیچ دستی از آن‌سوی اقیانوس برای فشردن جلو نیاید. آیا باید سر در گریبان فرو ببریم و مسیر آینده را مسدود ببینیم؟ پاسخ ساده است: خیر. تاریخ سیاسی و اقتصادی جهان نشان می‌دهد کشورهایی که تصمیم گرفتند وابستگی‌شان را به «اردوگاه‌های قدرت» قطع کنند، نه تنها نابود نشدند، بلکه بسیاری‌شان به الگوهای مقاومتی و توسعه‌ای تبدیل شدند که امروز کتاب‌های دانشگاهی درباره‌شان نوشته می‌شود.

به ترکیه نگاه کنیم؛ کشوری که در دوران تحریم‌های ایالات متحده، با تغییر سیاست‌های ارزی، صادرات خدمات، تمرکز بر گردشگری منطقه‌ای و قراردادهای چندجانبه توانست از سقوط اقتصادی نجات پیدا کند. یا حتی ونزوئلا، کشوری که سال‌ها در منگنه تحریم بود اما با تمرکز بر استخراج منابع زیرزمینی، تقویت بازارهای موازی و پیوستن به پیمان‌های مالی فرامنطقه‌ای، ورق‌های تازه‌ای ورق زد. حتی روسیه، پس از تحریم‌های سنگین غرب در ماجرای اوکراین، با سرمایه‌گذاری‌های عظیم در زیرساخت‌های کشاورزی و دیجیتال، به سرعت نقاط آسیب‌پذیرش را ترمیم کرد.

ایران هم می‌تواند. اما به شرطی بزرگ: اینکه منتظر «چراغ سبز» نباشد، بلکه خودش چراغ‌ها را روشن کند.

چرا نباید اقتصاد را از حالت «شرطی» خارج کنیم؟ چرا نباید زیرساخت‌هایی که امروز به بهانه «صبر برای توافق» متوقف مانده‌اند، دوباره فعال شوند؟ چرا نباید مسیرهای منطقه‌ای – از اوراسیا تا شرق آسیا – را با قدرت و درایت پیش ببریم؟ امروز امارات و عربستان در حال مذاکره با چین و هند برای قراردادهای بلندمدت بی‌واسطه دلاری هستند. چرا ایران، با موقعیتی استراتژیک، منابع غنی و بازار ۸۵ میلیونی، نتواند در مرکز یک نظم جدید اقتصادی جای بگیرد؟

در قلب این ماجرا، یک اصل نهفته است: خودباوری با طراحی مدرن. نه شعارزدگی، نه انزوا. بلکه نگاهی واقع‌گرایانه که به جای شرطی‌کردن نان مردم به لبخند دشمن، برای نان مردم، نانواخانه می‌سازد؛ حتی اگر آرد از آن‌سوی تحریم‌ها نیاید.

توافق؛ اگر راهی هست، باید بی‌راهه نباشد

توافق، اگر واقعاً ضرورتی در آن باشد، نباید تکرار گذشته باشد. نه آن گذشته‌ای که یک روز با امضای جوهری روی کاغذ سفید امید زنده شد، و روز دیگر با امضای فردی دیگر در کاخ سفید به خاک سپرده شد. ما تجربه کرده‌ایم که آمریکا، نه‌تنها کشور ثابتی نیست، بلکه "سیاست خارجی‌اش" تابع احساسات لحظه‌ای رئیس‌جمهورهایش است. یک روز پنجره دیپلماسی باز می‌شود، روز دیگر با لگد بسته می‌شود؛ همین‌قدر ساده، همین‌قدر تلخ.

پس اگر حرف از توافق است، باید پرسید: این‌بار چه چیزی فرق کرده؟ آیا تضمینی برای ماندگاری هست؟ آیا ساختار حقوقی آن‌قدر محکم است که با تغییر رئیس‌جمهور آمریکا نریزد؟ آیا ابزار تنبیهی برای نقض‌کننده قرارداد وجود دارد؟ یا باز هم قرار است ما همه‌چیز را نقد بدهیم و وعده‌ها را نسیه بگیریم؟

ماجرای لیبی نباید فراموش شود. قذافی، در اوج غرور نظامی و بازدارندگی‌اش، به امید گشایش‌های اقتصادی، موشک‌هایش را تحویل داد، تأسیسات هسته‌ای‌اش را نابود کرد، حتی چمدان اطلاعات داد به غرب. نتیجه چه شد؟ یک دهه نگذشت که آمریکا و ناتو در قلب طرابلس فرود آمدند، و لیبی از نقشه‌ی سیاسی جهان محو شد.

یا نگاه کنیم به کره شمالی، کشوری که سال‌هاست در محاصره شدیدتری از ایران به‌سر می‌برد، اما چون بازدارندگی را نفروخت و "وابستگی" را به رسمیت نشناخت، امروز کسی جرأت نمی‌کند به سادگی تهدیدش کند. نه آنکه ایده‌آل باشد، اما پایدار مانده است.

اگر ایران بخواهد دوباره وارد مذاکرات شود، باید بداند مردم دیگر آن مردم سال ۹۲ نیستند. دیگر کسی با «صبح بدون تحریم» خوابش نمی‌برد. امروز اگر بناست توافقی شود، باید اصولی طراحی شود که هم تضمین اجرایی داشته باشد، هم توازن بده‌بستان را رعایت کند، و هم عزت کشور را به گرو نگذارد.

مردم ایران یاد گرفته‌اند که امید را از درون بجویند، نه از لبخندهای دیپلماتیکِ روی جلد نیویورک‌تایمز. پس اگر توافقی بناست شکل بگیرد، باید در متنش، ردپای احترام و واقع‌گرایی باشد، نه فریب و غفلت. باید برای روزی که دوباره طرف مقابل زیر قولش زد، سناریوی جایگزین داشته باشیم. باید بدانیم اگر امضا کردند و چند ماه بعد، امضایشان را پس گرفتند، کشور سرپا می‌ماند.

جنگی که در قاب تصویر شروع می‌شود، نه در میدان

بازی آمریکا، پیش از آنکه روی میز مذاکره باشد، روی صفحه‌ی تلویزیون‌هاست. قبل از آنکه ناوی حرکت کند، یک تیتر در نیویورک‌تایمز منتشر می‌شود. قبل از آنکه موشکی شلیک شود، میلیون‌ها پیام در شبکه‌های اجتماعی رها می‌شود. این، جنگ مدرن است. جنگی که اول مردم را می‌لرزاند، بعد سیاستمداران را.

ترامپ، بیشتر از آنکه فرماندهی نظامی باشد، استاد اجرای صحنه است. در ذهن او، هیچ ناوی بی‌دوربین حرکت نمی‌کند. تهدید به جنگ، ابزار است، نه نقشه‌ی عمل. چرا؟ چون او خوب می‌داند ایران، نه عراقِ صدام است، نه لیبیِ قذافی. ایران کشوری‌ست که ده‌ها پایگاه آمریکا در تیررس موشک‌هایش است؛ از بحرین تا قطر، از امارات تا پایگاه‌های شناور در اقیانوس.

در جنگ واقعی، باید منابع حیاتی را از معرض خطر خارج کرد. اما آمریکا دقیقاً برعکس عمل می‌کند: ناو هواپیمابر می‌فرستد به نزدیکی ایران. سربازهایش را بیشتر می‌کند در منطقه. تجهیزاتش را نزدیک‌تر می‌آورد. این یعنی: یا مطمئن است جنگی در کار نیست، یا مطمئن است که دارد بلوف می‌زند. جنگ واقعی هیچ‌گاه با این حجم نمایش شروع نمی‌شود.

اما مردم چه می‌بینند؟ خبرها را، تیترهای پرهیاهو را، تحلیل‌های آخرشب را. رسانه‌ها کاری می‌کنند که ترس، پیش از گلوله به خانه‌ها برسد. اینجا دقیقاً همان‌جایی‌ست که آمریکا می‌برد: در بازی ترس. چون اگر مردم بترسند، دیگر سؤال نمی‌پرسند. فقط دنبال توافقی می‌گردند که جنگ نشود. حتی اگر آن توافق، آینده‌شان را بفروشد.

اما واقعیت منطقه‌ای چیز دیگری‌ست. ایران، قوی‌ترین قدرت نظامی مستقل در غرب آسیاست. هیچ کشوری در منطقه، قدرت حمله و دفاع هم‌زمان در چند جبهه را مثل ایران ندارد. و مهم‌تر: هیچ قدرت منطقه‌ای، تا این اندازه "بی‌وابستگی استراتژیک" ندارد. یعنی در حالی‌که اغلب کشورهای منطقه با آمریکا، ناتو یا یک ائتلاف نظامی بسته‌اند، ایران به تنهایی ایستاده. و همین، برای آمریکا خطرناک‌تر از بمب اتم است.

جنگی اگر قرار بود رخ بدهد، در اوج تهدیدهای ترامپ در سال ۱۳۹۸ رخ می‌داد. همان زمانی که پهپاد گلوبال‌هاوک آمریکا را ایران زد و دنیا لحظه‌شماری می‌کرد برای برخورد نظامی. اما هیچ‌چیز نشد. چرا؟ چون تلفات این جنگ، برای آمریکا غیرقابل کنترل بود. ده‌ها هزار سرباز آمریکایی در منطقه، گروگان جنگی بالقوه‌اند. و اقتصاد آمریکا، تاب بازگشت جنازه‌ها را ندارد. چون در آن سوی دنیا، جنگ واقعی، رأی را از رئیس‌جمهور می‌گیرد.

وقتی روایت در دستان تو نباشد، حتی پیروزی هم شبیه شکست است

جهان، حقیقت را نمی‌شنود؛ روایت را می‌شنود. و روایت، یعنی همان چیزی که اول در تیترها، بعد در ذهن مردم، و بعد در تصمیمات سیاسی تکرار می‌شود. ایران، سال‌هاست وسط این روایت ایستاده؛ اما بیشتر وقت‌ها، تنها ایستاده. بی‌بلندگو، بی‌میکروفن، بی‌دوربین.

در بازی امروز، آمریکا جنگ نمی‌خواهد؛ حمایت جهانی می‌خواهد. نمی‌خواهد شلیک کند، می‌خواهد وانمود کند که قربانی‌ست و هر اقدام ایران، تهدیدی برای صلح جهانی‌ست. همین داستان بود که صدام را نابود کرد؛ نه تسلیحات کشتار جمعی، بلکه باور جهان به وجود آن. داستانی که لیبی را به سکوت کشاند، نه به صلح.

اما آیا زمان آن نرسیده که ایران روایت خودش را بازتعریف کند؟ نه فقط برای غرب، بلکه برای مردم خودش. برای مردمی که خسته‌اند از ابهام، از دود، از وعده‌ی توافق‌هایی که گره از سفره‌شان باز نمی‌کند. باید با شفافیت حرف زد، با زبان مردم، نه زبان سیاست.

نقطه‌ی ضعف آمریکا در جنگ با ایران، نقطه‌ی قوت ایران در روایت است. آن‌چه ایران دارد، تاریخ مقاومت است، حافظه‌ای از ایستادگی بدون وابستگی. چیزی که در هیچ سند رسمی و توافق دیپلماتیک نمی‌گنجد، اما در دل مردم جا دارد.

در چنین شرایطی، اگر توافقی در راه است، باید روشن باشد که: این بار، توافق نباید باج باشد، باید معامله باشد. این بار، توافق نباید بهانه‌ی آتش‌بس موقت باشد، باید آغاز احترام متقابل باشد. و مهم‌تر از همه، این بار توافق، باید اول در ذهن مردم پیروز شود.

برای این کار، ایران باید بازی رسانه‌ای را بفهمد و در آن بازی کند. نه با دروغ، که با روایت صادقانه. نه با هیاهو، که با تصویر دقیق. اگر مردم بدانند دقیقاً چه چیزی قرار است داده شود و چه چیزی گرفته شود، اگر احساس کنند با آن‌ها مثل ناظرِ بی‌خبر برخورد نمی‌شود، روایت تغییر خواهد کرد.

ماجرای اوکراین را نگاه کنیم: غرب تا جایی از آن دفاع کرد که برای خودش صرف داشت. اما همین که کفه‌ی هزینه بالا رفت، حمایت رسانه‌ای هم فروریخت. چرا؟ چون بازی روایت، با خون واقعی نمی‌چرخد، با نفع می‌چرخد. این را ایران باید بفهمد و به‌جای پیروی از اخبار، خبرساز شود.

مذاکره یا میدان مین؟ پشت پرده‌ی توافقی که هنوز اسم ندارد

همه می‌گویند: مذاکرات عمان. بعضی می‌گویند مستقیم است، بعضی نه. ترامپ از آن‌طرف دنیا فریاد می‌زند «ما داریم مستقیم مذاکره می‌کنیم». از این‌طرف، تهران با قاطعیت می‌گوید: «نه، غیرمستقیم است.» این دو روایت، یکی‌شان دروغ است، یا هردو نیمه‌واقعیت‌اند. ولی سؤال اصلی این نیست که کدام‌یک راست می‌گوید؛ بلکه این است که چرا این‌همه ابهام؟

ابهام، ابزار قدرتمندی‌ست برای آن‌که افکار عمومی گیج بماند. وقتی ندانند واقعاً چه خبر است، نمی‌توانند مطالبه‌گر باشند. نمی‌توانند بپرسند: «در این توافق، قرار است چه بدهیم و چه بگیریم؟» آن‌ها فقط نگران‌اند. و نگرانی، بهترین زمین بازی برای تهدید است.

اگر فردا توافقی امضا شود، ولی مردم ندانند دقیقاً چه تعهدی داده‌ایم، حتی اگر تحریم‌ها برداشته شود، باز هم بی‌اعتمادی می‌ماند. و اگر توافق نشود، و حمله‌ای اتفاق نیفتد – که احتمال آن هم بسیار بالاست – باز هم بی‌اعتمادی می‌ماند. ما در دو حالت، بازنده‌ایم، اگر «شفافیت» نداشته باشیم.

نباید بگذاریم توافق، شبیه نسخه‌ای دیگر از ماجرای لیبی شود. آنها هم گفتند توافق می‌کنیم، تضمین می‌دهیم، تحریم را برمی‌داریم. ولی وقتی قذافی خلع سلاح شد، چند سال بعد سرنگون شد. نه با جنگ، بلکه با همان سکوت و بی‌ثباتی داخلی‌ای که خود توافق، بذرش را کاشت.

و حالا، باید پرسید: اگر قرار است مذاکره کنیم، چه چیزی این بار ما را متفاوت می‌کند؟ آیا ساختار حقوقی‌ای طراحی شده که از تغییر دولت آمریکا در آینده، ما را در امان نگه دارد؟ آیا افکار عمومی، این بار در جریان جزئیات هستند؟ آیا خطوط قرمز فقط در سطح سخنرانی‌ها گفته می‌شود، یا جایی مکتوب و غیرقابل عقب‌نشینی شده؟

در میدان سیاست جهانی، کسی که به‌جای ابزار نظامی، روایت را کنترل می‌کند، پیروز است. و ما، اگر می‌خواهیم در توافق نهایی پیروز شویم، باید داستان را خودمان بنویسیم؛ نه اجازه دهیم دیگران با تیترهایشان، آینده‌مان را تعریف کنند.

حسام رضایی - کارشناس‌ارشد مدیریت بازرگانی و فعال رسانه‌ای

کد خبر: 1264161

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 0 + 0 =