«لاله خیز» باعث شد همراه با خانواده شهدا بخندیم و اشک بریزیم/ بسیاری از خانواده‌ها در اوج روزهای سوگواری به برنامه می‌آمدند

مجری برنامه «لاله خیز» گفت: در برنامه فضایی دوستانه ایجاد شد و باعث شد با هم خندیدیم؛ وقتی به مرور به لحظات شهادت عزیزشان رسیدیم، اشک ریختیم و با دلتنگی‌هایشان بیشتر گریه کردیم.

به گزارش گروه فرهنگ و هنر ایسکانیوز، «لاله‌خیز» عنوان برنامه‌ای است که با اجرای راحله امینیان از قاب رسانه ملی پخش شده است. این برنامه نه تنها یاد و خاطره شهدای جنگ ۱۲ روزه میان رژیم صهیونیستی و جمهوری اسلامی ایران را زنده نگه می‌دارد، بلکه تلاش دارد ابعاد ناگفته این تقابل را از زبان شاهدان و خانواده‌های شهدا برای مخاطب روشن سازد.

در این برنامه گاه اشک در چشمان مجری و مهمانان می‌نشیند و گاه لبخندی از افتخار بر لبانشان می‌آید. این تضاد عاطفی همان نقطه تمایز «لاله‌خیز» با بسیاری از تولیدات مشابه است؛ برنامه‌ای که صرفاً به بازخوانی تاریخ بسنده نمی‌کند، بلکه تلاش دارد معنای شهادت و مقاومت را در متن زندگی امروز تبیین کند.

راحله امینیان مجری برنامه لاله خیز در خصوص ویژگی های مختلف این برنامه و لحظه اشک و لبخند در طول اجرای برنامه با خبرنگار فرهنگی ایسکانیوز به گفت‌وگو پرداخت.

ایسکانیوز: از نگاه شما صحبت با خانواده‌هایی که در جنگ عزیزان خود را از دست داده‌اند، چه نقشی در ارتقای آگاهی و همدلی جامعه دارد؟ و آیا ضرورتی وجود دارد که جامعه این موضوع را ببیند و لمس کند؟

امینیان: من نظر شخصی‌ام را می‌گویم، به‌عنوان کسی که حدود ۳۰ سال در رسانه حضور داشته است. رسانه هیچ‌گاه نهادی پنهان نبوده؛ همه می‌دانند که چقدر توانمند است و تا چه اندازه می‌تواند در اطلاع‌رسانی به موقع و آگاهی‌بخشی جامعه اثرگذار باشد.

از این ابزار باید بیشترین بهره را در کمترین زمان برد. استقبال مردم از لاله خیز به همین دلیل بود؛ زیرا این برنامه درست در اوج شرایط جنگی کشور آمد و روایت مظلومیت و حقانیت شهدا را از زبان خانواده‌هایشان بیان کرد.

همیشه گفته‌ام لاله خیز صدای شهدا را از زبان خانواده‌های آنان، به گوش مردم می‌رساند. ما فقط واسطه و تسهیل‌گر بودیم تا این ارتباط سریع‌تر شکل بگیرد. موفقیت برنامه نیز به دلیل همین روایت دست‌اول و انتخاب زمان مناسب بود.

رسانه همواره می‌تواند در آگاهی‌بخشی مؤثر باشد. امروز هم که در «جنگ رسانه» هستیم، هر فرد خودش به نوعی یک رسانه است و می‌تواند داده‌ها را به‌موقع به جامعه منتقل کند. بنابراین لاله خیز در همان کشاکش جنگ توانست روایت اول را به مردم برساند. اگر اندکی با تأخیر پخش می‌شد، قطعاً چنین استقبالی نداشت.

مردمی بودن برنامه عامل مهم دیگر بود. خانواده‌های عادی آمدند و سبک زندگی و خاطراتشان را تعریف کردند؛ خانواده‌هایی که شاید در ظاهر در تعریف همیشگی «خانواده شهید» نمی‌گنجیدند، اما همه آنان شهدای جنگ ۱۲ روزه بودند. همین حضور و روایت صادقانه، ارتباط واقعی با مخاطب ایجاد کرد.

به باور من رسانه باید همیشه روایت دست‌اول را حفظ کند. متأسفانه ما گاهی به دلیل تکیه بر روش‌های سنتی از دیگر رسانه‌ها عقب می‌مانیم. در حالی‌که اگر رسانه ملی روایت اول را به دست بگیرد، مخاطب قطعاً با آن ارتباط برقرار می‌کند. اما متأسفانه اغلب دیر اقدام می‌کنیم و مرجعیت را از دست می‌دهیم.

ایسکانیوز: در برنامه، لحظاتی بود که بار عاطفی بسیار بالایی داشت؛ یک مجری چگونه باید در چنین موقعیت‌هایی حرفه‌ای بماند و در عین حال با احساسات همراهی کند؟ چه چیزی بار این احساسات را بیشتر می‌کرد؟

امینیان: از نزدیک به ۳۰ سالی که در رسانه کار می‌کنم حدود ۲۷ سال در حوزه اجرا بوده‌ام، بیشتر هم در ژانر اجتماعی و خانواده‌محور کار می‌کردم. وقتی لاله خیز به من پیشنهاد شد، تنها یک درخواست داشتم، آن هم این بود که اجازه بدهند در این برنامه فقط همدلی و همدردی کنم و از قالب رسمی و کلاسیک گفتگوهای تلویزیونی فاصله بگیرم. خوشبختانه این اعتماد به من شد.

به همین دلیل توانستم فضایی صمیمی بسازم تا مهمان اعتماد کند و خاطراتش را، چه قبل و چه بعد از شهادت عزیزش، آزادانه تعریف کند. من در لاله خیز عملاً از شیوه اجرای همیشگی‌ام فاصله گرفتم و در کسوت یک شنونده و سنگ صبور نشستم؛ مهمان می‌توانست هر آنچه در دل دارد، بی‌پروا بگوید، مطمئن باشد شنیده می‌شود، و مخاطب هم آن را ببیند و حس کند.

با هم خندیدیم؛ وقتی به مرور به لحظات شهادت عزیزشان رسیدیم، اشک ریختیم و با دلتنگی‌هایشان بیشتر گریه کردیم. می‌خواهم بگویم فضایی دوستانه ایجاد شد؛ مثل وقتی که شما با یکی از دوستان نزدیکتان آن‌قدر احساس راحتی می‌کنید که در فشار روحی به سراغش می‌روید، در یک کافه یا گوشه‌ای می‌نشینید و از او می‌خواهید فقط شنونده باشد. شنونده‌ای که با خنده‌های شما بخندد و با اشک‌های شما گریه کند.

من در لاله‌خیز اجرای گذشته‌ام را کنار گذاشتم و به‌عنوان یک شنونده، یک همراه، یک هم‌وطن، که قلبش از این اتفاقات به درد آمده، کنار خانواده‌ها نشستم. با آن‌ها همدردی و همدلی کردم.

این فضا را در برنامه لاله‌خیز ایجاد کردم و الحمدالله مخاطب هم همین را از من پذیرفت. بازخوردهایی که از مردم گرفتیم، چه در کوچه و خیابان، چه از طریق ۱۶۲ و چه به شکل‌های دیگر، همه همین را می‌گفتند. می‌گفتند امینیان در لاله‌خیز همدردی و همدلی کرد و ما هم به‌عنوان یک هم‌وطن، احساس همدردی را در خودمان پیدا کردیم.

خیلی‌ها می‌گفتند ما اصلاً فکر نمی‌کردیم این جنگ چنین افرادی را، به مظلومیت محض، از دل جامعه و از زندگی عادی حذف کرده باشد. روایت از زبان بازماندگان نشان داد که آن‌ها در حال یک زندگی کاملاً عادی و سرشار از شور زندگی بودند.

اگر من در قالب یک اجرای کلاسیک و گفت‌وگو محور پیش می‌رفتم، مخاطب هرگز این حس را دریافت نمی‌کرد. احساس می‌کرد فقط یک گفت‌وگوست که با «بسم‌الله» شروع می‌شود و به پایانی مشخص می‌رسد. اما من این کار را نکردم.

هیچ سؤالی را پیش از ضبط با مهمان چک نمی‌کردم. تنها از سوژه‌یاب و سردبیر برنامه اطلاعات کلی می‌گرفتم، درمورد نام و نام خانوادگی شهید، تاریخ تولد، تعداد فرزندان و چند نکته‌ای که بسیار مختصر بود. همه‌چیز دیگر باید برای خودم تازگی می‌داشت. به تیم هم می‌گفتم چیزی به من نگویید تا همان لحظه، سؤال واقعی در ذهنم شکل بگیرد و همان را بپرسم.

به همین دلیل خداراشکر مخاطب هم همان حس تازگی و همدلی را دریافت می‌کرد. می‌گفتند ما هم در جریان برنامه همان احساس همدردی را در خودمان حس کردیم.

به همین خاطر، برنامه مورد توجه قرار گرفت. استقبالی که از لاله‌خیز شد، واقعاً خارج از تصور ما بود. کسانی که می‌گفتند سال‌هاست تلویزیون نمی‌بینند و هیچ‌وقت بیننده‌ی چنین برنامه‌هایی نبوده‌اند، تمام قسمت‌های لاله‌خیز را دنبال می‌کردند. حتی اگر به پخش زنده نرسیده بودند، باز هم برنامه را در تلوبیون می‌دیدند.

این برای من بسیار جذاب بود؛ اینکه یک برنامه با چنین ساختاری بتواند کسانی را که سال‌ها تلویزیون را روشن نکرده‌اند، به مخاطب دائمی خود تبدیل کند.

ایسکانیوز: آیا خانواده‌هایی بودند که با حضور در برنامه مشکل داشته باشند؟ چالش‌هایی پیش آمده باشد؟ کسانی که تمایلی نداشته باشند جلوی دوربین از دردهایشان بگویند؟

امینیان: نه، واقعیت این است که چنین نبود. جلسات برنامه دقیقاً بلافاصله پس از آتش‌بس، یا یک الی دو روز بعد، آغاز شد. خانواده‌ها هنوز در اوج روزهای سوگواری بودند.

ما یک تیم ۲۵ نفره داشتیم. بچه‌های سوژه‌یاب بیشتر به بهشت‌زهرا، قطعه ۴۲ می‌رفتند و آنجا مستقیم با خانواده‌ها گفت‌وگو می‌کردند. بعد از صحبت‌های اولیه با خانواده‌ها، آن‌ها را برای حضور در برنامه دعوت می‌کردند.

روزهای اول برنامه این‌طور گذشت. چون ما جمعه ضبط را شروع کردیم و از شنبه برنامه روی آنتن رفت؛ یعنی همزمان با تولید، پخش هم انجام می‌شد. اما فقط یک هفته بعد از آغاز پخش، شرایط تغییر کرد. خانواده‌هایی که اصرار داشتند بیایند در لاله خیز و داستان خودشان را شرح دهند.

حتی همین حالا، با وجود اینکه فصل اول برنامه تمام شده و پایانش به اطلاع مخاطبان رسیده است، همچنان خانواده‌های بسیاری از شهدا هستند که لطف می‌کنند و می‌گویند دلمان می‌خواهد در برنامه حاضر شویم. چون معتقدند که در این برنامه هم مظلومیت شهیدشان به دیگران منتقل می‌شود و هم شهیدشان بین مردم شناخته می‌شود.

این اتفاق، واقعاً نادر است. بعد از سالها کار در رسانه ملی می‌گویم که کمتر پیش می‌آید مخاطب خودش اصرار داشته باشد که به برنامه بیاید. برای همین معتقدم همه این‌ها در وهله اول لطف خدا و عنایت خود شهدا بوده است. ما هیچ‌کاره بودیم؛ یعنی من در این برنامه هیچ‌کاره‌ترین بودم. اما این اعتماد و این باور که لاله خیز فرصتی برای شنیده شدن نام و مظلومیت شهیدشان است، خودش اتفاق بزرگی بود.

واقعیت این است که جز لطف خدا و شهدا نمی‌توان توضیح دیگری برای این پدیده پیدا کرد. آن هم در روزگاری که رسانه‌های متنوع و بی‌شمار وجود دارد، رقابت رسانه‌ها بسیار شدید است و خیلی‌ها حتی معتقدند رسانه ملی دیگر مثل گذشته تأثیرگذاری‌اش را ندارد. با وجود این شرایط، لاله خیز توانست جای خودش را پیدا کند و اثرگذار باشد.

همین موضوع باعث شد که پیمان جبلی هم در یادواره شهدای لاله خیز، تأکید کنند که فصل دوم این برنامه باید هرچه زودتر تولید شود. ما هم به همه بزرگوارانی که درخواست حضور دارند می‌گوییم ان‌شاءالله در فصل دوم در خدمتتان خواهیم بود، چون در حال حاضر ضبط برنامه تعطیل است.

برخلاف آنچه تصور می‌کردیم، اصلاً نیازی نبود دنبال سوژه برویم یا اصرار کنیم. خانواده‌ها با بزرگواری خودشان برای ضبط می‌آمدند. از همه مهم‌تر برای من، این بود که بسیاری از آن‌ها در اوج روزهای سوگواری به برنامه می‌آمدند. بعضی از مهمانان تنها چند روز پس از شهادت عزیزشان در برنامه حضور پیدا کردند، گاهی حتی کمتر از دو هفته بعد.

این برای من خیلی ارزشمند بود؛ اینکه در همان شرایط سخت و خاص، با وجود شوک بزرگی که داشتند، چون اغلب شهدا به‌طور ناگهانی از میانشان رفته بودند؛ بعضی سر کار، بعضی در خانه، بدون هیچ پیش‌زمینه‌ای، باز هم خانواده‌ها با صبوری می‌آمدند، اعتماد می‌کردند و در برنامه حاضر می‌شدند.

با اینکه تولید برنامه زمان‌بر بود، هیچ‌وقت در طول ضبط ۶۰ قسمت، حتی یک‌بار هم خانواده‌ای نگفت که عجله دارد یا دیرش شده است. ما همیشه زمان ضبط را طبق خواست خودشان تنظیم می‌کردیم، چون درک می‌کردیم که چقدر بزرگوارانه پذیرفته‌اند کنار ما باشند.

ما هیچ وقت در تمام مدت ضبط برنامه‌مان حتی وقتی می‌گفتند «ما دیرمان شده باید برویم»، محدودیتی برایشان قائل نشدیم. ساعت‌های ضبط با خواسته خودشان هماهنگ می‌شدیم و گفتیم هر ساعتی که شما راحت هستید، تیم ما موظف است که با شما هماهنگ شود. این اتفاق خیلی عالی و جذاب شکل گرفت.

ایسکانیوز: شما تجربه‌های زیادی در زمینه روایت‌های جنگ دارید؛ به نظر شما کدام روایت بیشترین تأثیر را داشته و برای خود شما جذاب بوده است؟

امینیان: در مورد جنگ‌ها، مثل تجربه من در لبنان، باید بگویم که من دقیقاً بلافاصله بعد از آتش‌بس و همچنین برای آیین تشیع شهید سیدحسن نصرالله به لبنان رفتم. آنجا روایت‌های عجیب و جذابی به ویژه در حوزه مقاومت و حزب‌الله لبنان وجود داشت. من با همسران، مادران و دختران شهدای حزب‌الله گفتگو می‌کردم. آن‌ها انسان‌های به‌شدت قوی و مقاومی بودند و به مسیر خود ایمان داشتند و باور داشتند که در نهایت پیروز خواهند شد.

اما بحث «لاله خیز» برای من خیلی ویژه‌تر بود، چون هموطنان من بودند. جنگ در خاک کشور خودم رخ داده بود و خانواده‌هایی که با آن‌ها مواجه شدم، عادی‌ترین زندگی‌های خود را می‌کردند، اما با شجاعتی جوان‌مردانه، بدون اینکه خودشان تصمیمی گرفته باشند، در معرض حمله، اصابت موشک و شهادت قرار گرفته بودند.

این تجربه برای من بسیار تأثیرگذار بود. حتی هفته‌ها بعد از ضبط برنامه، هنوز ذهن من درگیر سوژه‌ها است. خواب سوژه‌هایم را می‌بینم و نگرانم که وضعیت آن‌ها چگونه است. این تفاوت بزرگی با تجربه لبنان داشت؛ در لبنان زنان حزب‌الله سبک زندگی مقاومت را پذیرفته بودند، اما در ایران مردم به‌طور عادی زندگی می‌کردند و هیچ‌گاه فکر نمی‌کردند روزی جنگ به آن‌ها آسیب بزند.

در طول سال‌ها با خانواده‌های زیادی از شهدا مواجه شدم، اما این نسل جدید شهدا و خانواده‌های آن‌ها در این جنگ ۱۲ روزه، کاملاً متفاوت هستند. تعاریف و سبک زندگی‌ها جابجا شده است و من نمی‌خواهم ارتباطم با این نسل جدید قطع شود، زیرا هر کدام می‌تواند الگویی برای سبک زندگی ما باشد. نگرانی من این است که جامعه این نسل را فراموش نکند.

همه سوژه‌ها برای من تأثیرگذار بوده است. چه افراد غیرنظامی و چه نظامی، همه آن‌ها تجربه‌ای منحصر به فرد داشتند. واقعیت این است که من تصور می‌کردم چون نسل‌های دهه هفتاد و هشتاد فاصله زیادی از دوران دفاع مقدس دارند پس سبک زندگی متفاوتی هم دارند. اما این برنامه نشان داد که نسل امروز هم با الهام از سبک زندگی شهدای قدیم، زندگی‌ای شبیه «شهید زندگی کردن» را تجربه می‌کند، که گاهی به عاقبت شهادت ختم می‌شود. این برای من بسیار عجیب و تأمل‌برانگیز بود.

یکی از اتفاقات مهم برای من بعد از آشنایی با شهید پارسا هزار جریبی بود، آن پسر ۲۶ ساله‌ای که به «پسر ایران» لقب گرفت. من از او یاد گرفتم و با خودم عهد کردم، از خود شهید هم کمک خواستم، که دیگر به راحتی به خودم اجازه ندهم درباره دیگران قضاوت کنم. یعنی هر کسی را که می‌بینم، حتی اگر ظاهرش یا افکارش با من همسو نباشد، فکر نکنم که خودم تافته جدا بافته هستم و آن‌ها در گوشه‌ای دیگر قرار دارند.

پارسا، با تمام بدنش که تتو داشت و ظاهر امروزی و مدرنش، با گوشواره و لباس‌های متفاوت، نمادی شد که مرا تحت تأثیر قرار داد. او کسی بود که عاشق امام رضا (ع)، عاشق امام حسین (ع)، عاشق شهدای جنگ ۸ ساله ایران و عاشق کشورش بود. حتی برای ایران در شبکه‌های اجتماعی مقابل ترامپ و نتانیاهو کامنت می‌گذاشت. در نهایت، همان پارسا با همان ظاهر، در جنگ ۱۲ روزه به شهادت رسید.

مثالی که پدرش برای من نقل کرد هم تأثیرگذار بود، آن‌ها شرایط مالی خوبی داشتند و می‌توانستند مهاجرت کنند، اما پارسا ویدئویی برای پدرش ضبط کرد؛ با همان لباس ورزشی ایستاد مقابل پرچم ایران، سلام نظامی داد و به پدرش با اشاره گفت «من برای این آب و خاک هستم». این لحظه به من یاد داد که دیگر به ظاهر و قالب‌های بیرونی افراد اکتفا نکنم و قضاوت سطحی نکنم.

بعد از برنامه «لاله خیز» و آشنایی با روایت‌های انسان‌هایی که در جامعه و شهرم بودند، تصمیم گرفتم سبک زندگی و رفتار خودم را تغییر بدهم. دعا کنید که این تغییر ادامه پیدا کند، چون اگر دوباره به سبک گذشته برگردم، ضرر بزرگی به خودم و ذهنم وارد می‌کنم. این برنامه فرصت آشنایی با مدلی جدید از زندگی را به من داد؛ مدلی که باور نمی‌کردم دیگر امکانش وجود داشته باشد.

ایسکانیوز: به نظر شما ایران امروز چقدر نیاز دارد تا این ذهنیت را بپذیرد؟

امینیان: ایران امروز هم نیاز دارد که مردم دست به دست یکدیگر بدهند و یاد بگیرند به هم احترام بگذارند. بعد از جنگ ۱۲ روزه و حضورم در برنامه «لاله خیز»، تمام تلاشم را در فعالیت‌های اجتماعی‌ام معطوف کرده‌ام به پیشگیری از قطبی شدن جامعه، هرچند توانم محدود است. باور دارم که ایران مال همه است و همه باید به یک اندازه عاشق ایران باشند.


ایسکانیوز: با توجه به اینکه شما تجربه زیستی در جنگ لبنان راهم دارید وجه تشابه و تفاوت ایران و لبنان در چیست؟

امینیان: زنان حزب‌الله لبنان که هنوز با برخی از آن‌ها در ارتباط هستم، مثل خانم ریما، ژورنالیست جوان لبنانی، سبک زندگی متفاوت و بسیار مقاومی دارند. تفاوت فرهنگی و سبک زندگی ما با آن‌ها زیاد است، اما وجه اشتراک مهم، مقاومت و ایمان عمیقشان است. آن‌ها لحظه‌به‌لحظه امام زمان (عج) را حس و درک می‌کنند و باورشان را در زندگی عملی نشان می‌دهند. ما هم ممکن است علاقه‌مندی به امام زمان (عج) داشته باشیم، اما غالباً در کلام باقی می‌ماند، در حالی که آن‌ها واقعاً زندگی می‌کنند.

زنان و مردان حزب‌الله لبنان امام زمان (عج) را به عنوان امام ناظر و حاضر و زنده درک می‌کنند و همین باعث می‌شود که این همه سختی را به جان بخرند.

بیروت سه بخش دارد. وقتی وارد بیروت می‌شوید، یک بخش مسیحی آن بسیار لاکچری و شیک است؛ رستوران‌ها و کافه‌ها بازند، مراکز خرید فعالند و زندگی به نظر عادی می‌رسد، حتی در اوج روزهای جنگ زندگی در این منطقه عادی است. یک بخش سنی‌نشین هم هست که تا حدودی مشابه است، هرچند برخی مهاجران جنگی در آنجا حضور دارند و محدودیت‌هایی دارند. بخش شیعه اما شرایط سخت‌تری دارد؛ برق محدود است، مردم ساعات مشخصی برق دارند و برای استفاده بیشتر باید از ژنراتور شخصی استفاده کنند که هزینه بالایی دارد.

در منطقه مسیحی نشین هشت ساعت برق وجود دارد،در منطقه سنی نشین چهار ساعت برق وجوددارد و در منطقه شیعه نشین تنها روزی دو ساعت برق وجود دارد.

زندگی در لبنان به طور کلی بسیار گران است. تصور کنید در همین شهر کوچک، یک بخش کاملاً لاکچری و شیک، یک بخش نیمه لاکچری و یک بخش کاملاً ویران وجود دارد. وقتی با ماشین در بیروت حرکت می‌کنید، ممکن است در فاصله پنج دقیقه از یک بهشت زیبا و لاکچری به جایی برسید که همه چیز ویران شده است.

سؤال من این بود که جوانان حزب‌الله لبنان چگونه با این همه تضاد کنار می‌آیند؟ آن‌ها با وجود دیدن امکانات و رفاه، خود را در نهایت سختی قرار می‌دهند و پذیرش این شرایط برایشان طبیعی است. وقتی با ریما، دوست لبنانی‌ام در این مورد صحبت کردیم، ریما گفت من این سختی‌ها را نمی‌بینم. سبک زندگی آن‌ها از دوران کودکی در مدارس حزب‌الله آموزش داده می‌شود؛ بچه‌ها می‌دانند باید سختی بکشند، کوتاه نیایند و مسلط به زبان‌های زنده دنیا مثل انگلیسی و فرانسه باشند. برخی دروس اصلی در مدارس به زبان انگلیسی و فارسی تدریس می‌شوند تا آمادگی کامل داشته باشند. آن‌ها دست روی دست نمی‌گذارند؛ نه اینکه شرایط را بپذیرند و تسلیم شوند، بلکه با باور و یقین خود، زندگی را می‌سازند.

این سبک زندگی در کشور ما نیست و تا حد زیادی وجود نداشته است. تفاوت‌های فرهنگی و سبک زندگی ما با لبنان زیاد است، اما وجه تشابه ما با آن‌ها علاقه و دلدادگی به حضرت اباعبدالله (ع) است؛ عشقی که می‌تواند به شهادت ختم شود. آنچه زنان و مردان حزب‌الله لبنان ادعا نمی‌کنند، واقعیت زندگی‌شان است، آن‌ها باور و یقین دارند و با آن حال خوبی دارند.

یکی از حسرت‌های من این است که ای کاش سیدحسن نصرالله زنده بود و شرایط لبنان این‌گونه نبود؛ دلم می‌خواست مدتی آنجا زندگی کنم تا واقعیت زندگی، مقاومت، باورها و نگرش‌های آن‌ها را از نزدیک ببینم و یاد بگیرم. آدم‌های قوی و مقتدری که تجلی کرامت انسانی‌اند.

قبل از جنگ به این فکر می‌کردم که ای‌کاش درباره سبک زندگی لبنانی‌ها مستند ساخته شود، اما بعد از جنگ ۱۲ روزه، مردم ایران و مقاومتشان واقعیت را به ما نشان دادند. ما فکر می‌کردیم مردم زود خسته می‌شوند یا تاب‌آوری ندارند، اما الحمدلله ثابت شد که مردم ما هم غیور، قوی و مقاوم هستند. با این حال تفاوت‌های فرهنگی و سبک زندگی بین لبنان و ایران قابل کتمان نیست.

خبرنگار: صبا هراتی

انتهای پیام/

کد خبر: 1281172

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 0 + 0 =