پدری که در انتخاب‌ها و اخلاق فرزندش دیده می‌شد

زهرا محسنی‌فر*

در این دو سه ساله، وقتی نام خانوادگی شفیعی را می‌شنوم، ناخودآگاه در ذهنم یک آقا سیدمحسن ابتدایش می‌گذارم. البته چیز عجیبی نیست؛ این از عواقب صد ساعت مصاحبه با چهل نفر راوی و نوشتن دویست سیصد صفحه کتاب به‌انضمام یک ویژه‌نامه و چندین مصاحبه درباره مرحوم سیدمحسن شفیعی است. در واقع آقا سیدمحسن، پنجره آشنایی من با خاندان جلیل‌القدر آیت الله سیدعلی شفیعی بوده. ردپای آیت الله را می‌توان در جای‌جای کتاب «آقا سید محسن» دید و دو بیشتر در مصاحبه‌های بایگانی شده که مجال نیافتند روایت شوند. همین خطاب «آیت الله» را هم از نوه‌های او آموخته‌ام، که پدربزرگشان را اینگونه در جمع یاد می‌کردند.

من آیت الله را در سرکشی‌های هر شب آقا سیدمحسن به خانه پدری و احترام زایدالوصفش به والدین دیدم. آیت الله را وقتی دیدم که آقا سیدمحسن، مسئولیت نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاه‌های کشور را نپذیرفت، فقط به این خاطر که از پدر و مادر دور نشود و از نعمت خدمتگزاری‌شان باز نماند. آیت الله را پشت چیزهایی دیدم که آقا سیدمحسن به احترام پدر از او پنهان می‌کرد. مثل کتاب «صد سال تنهایی» گابریل گارسیا مارکز و ده‌ها رمان کلاسیک دیگری که پدر خوش نداشت آنها را دست پسر ببیند، مبادا طلبه جوان هوایی شود و از درس و مشق بیافتد. اما آقا سیدمحسن همه را می‌خواند و هوایی نمی‌شد، بلکه طلبگی را هم از شاگردی تا استادی پی گرفت.

من صاف می‌توانستم آیت الله را همانجایی ببینم که آقا سیدمحسن غیبش می‌زد و همه را نگران می‌کرد و سرآخر معلوم می‌شد برای درس دادن عربی به کودک همسایه‌ی کم‌بضاعتش، برنامه‌های سنگین روزانه از رتق و فتق امورات دفتر نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاه گرفته تا کرسی تدریس در حوزه علمیه، همه را پس و پیش کرده تا حق همسایه لابه‌لای شلوغی‌های زندگی گم نشود. بله، آیت الله شفیعی درست همانجا ایستاده بود که آقا سیدمحسن داشت به بچه‌های ستاد انتخاباتی پدر می‌گفت مبادا در انتخابات خبرگان به آیت الله تک‌رأی بدهید به این امید که سبد رأیش را در برابر رقبا تقویت کنید، بلکه هرکه را اصلح می‌دانید، در فهرست انتخاب‌های چندگانه بنویسید.

من سنم قد نمی‌داد که آیت الله را پای درس علمای بزرگ نجف ببینم. یا اینکه او را در کسوت ریاست کل دادگستری استان خوزستان بشناسم. من تدریس کفایه و رسائل و مکاسب و درس خارج فقه و اصول او را ندیده‌ام و هیچ‌گاه او را به‌واسطه‌ی تألیفات متعدد و خدمات اجتماعی بیشمار نشناخته‌ام. من سوابق مبارزات انقلابی و مجاهدت‌های دفاع مقدس‌اش را فقط شنیده‌ام. من تصویری از او در محراب مسجد جامع خرمشهر ندیده‌ام، وقتی که رزمندگانِ ایستاده بر بام مسجد در آن عکس ماندگار، پشت سر او قامت بسته بودند. من اصلاً هیچ‌وقت آیت الله را از نزدیک ندیده‌ام. اما قله‌ای رفیع را دیده‌ام که از آب بیرون زده و از آن زاویه، به مهابت و عظمت کوهی استوار که در زیر آن دامن گسترانده، پی‌برده‌ام. آقا سیدمحسن، با تمام برجستگی‌های اخلاقی و علمی و اجتماعی و با همه تفاوت‌هایی که در روحیه و سبک کاری با پدرش داشت، محصول تربیت آیت الله شفیعی بود و همین برای من کافی است تا درک درستی از مناعت شخصیت و فرزانگی آیت الله داشته باشم. رضوان و غفران الهی بر آن پدر و پسر باد که اینک دوباره همنشین یکدیگرند.

انتهای پیام/

کد خبر: 1292541

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 0 + 0 =