ندا که از دوران دبیرستان مصرف کننده انواع مواد مخدر و قرصهای روانگردان بود در گفتوگو با خبرنگار اجتماعی ایسکانیوز ماجرای اعتیاد و بعد پاکی خود را اینطور شرح داد: در مدرسه متفاوتتر از همکلاسیهایم بودم و فکر میکردم دنبال چیزی میگردم که هیچکس آن را در من پیدا نمیکند. پدرم جانباز بود و در زمان جنگ موج انفجار او را گرفته بود؛ زود عصبی میشد. وقتی بچه بودم، به دلیل مشکلاتی که پدرم داشت خیلی از سوی پدرم کتک میخوردم و تحقیر میشدم، به همین دلیل تو سری خور بودم و همه اینها باعث میشد تا دنبال چیزی باشم که حالم را تغییر دهد. دوست داشتم همه فکر کنند من هم آدم مهمی هستم، من هم تواناییهایی دارم اما به دلیل سن کمی که داشتم، نمیتوانستم کاری کنم و همین باعث شد به مصرف مواد مخدر روی بیاورم.
بیشتر بخوانید:
ماجرای کارتنخوابی که با کمک یک مددکار نجات پیدا کرد / اگر یک زمستان بیشتر در خیابان بودم میمُردم
وی داستان زندگیاش را اینگونه شرح داد: پدرم اعتیاد داشت و ما در خانه پدربزرگ و مادربزرگم زندگی میکردیم. مادرم در آموزش و پرورش مشغول به کار بود البته تا زمانی که سرطان گرفت و دیگر اوضاع روحی خوبی نداشت برای کنار آمدن با بیماری، به همراه پدرم مواد مصرف کرد و اجبار به مصرف پیدا کرد. کمی که بزرگ تر شدیم، زندگیمان خیلی سخت شد چون پدربزرگم تصمیم گرفت خانه را بسازد به همین خاطر ما مجبور شدیم خانهای اجاره کنیم و مستأجر شویم. در مدرسه درسم خوب بود دختر بی دردسری بودم، سرم را پایین میانداختم میرفتم و میآمدم.
ندا ادامه داد: پس از مستأجری زندگی برایمان خیلی سخت شد؛ پدر و مادرم از مصرف تریاک به سمت مصرف کراک رفته بودند و برای تهیه کراک کم کم شروع به فروختن وسایل خانه کردند و کم کم همه چیز را فروختند. طلاهای ما، خودشان و حتی وسایل خانه را میفروختند و بعدها ما متوجه شدیم که پدر و مادرمان کراک مصرف میکنند.
ندا شرح داد: برای اولین بار در سن ۱۳ سالگی از سیگارهای پدرم استفاده کردم و سیگار کشیدم بعدها زمانی که دبیرستان بودم و تازه ماده مخدر شیشه آمده بود؛ همکلاسیهایم به مهمانیهای مختلف میرفتند و منرا هم دعوت میکردند من هم که دنبال چیزی بودم که نارحتیها، مشکلات و اوضاع خانوادهام را فراموش کنم، در این مهمانیها شرکت میکردم و پس از مدتی در همین مهمانیها دست به مصرف مخدر شیشه زدم. اولش حس خوبی داشت و در طول ۶ ماه به صورت مخفیانه به مهمانیهای مختلف میرفتم تا بتوانم مصرف کنم. بعد که پدرم متوجه اعتیاد من شد، چون خودش هم به همراه مادرم مصرف میکرد، نتوانست مرا وادار به ترک کند در عوض گفت اگر میخواهی مصرف کنی، جایی نرو و در خانه مصرف کن که اتفاقی برایت نیفتد.
ندا گفت: برادر بزرگترم مانع از مصرفم میشد و مدام نصیحتم میکرد. برای اینکه از دخالتهایش رها شوم، او را نیز وادار به مصرف کردم و پس از او خواهرم را نیز به اعتیاد تشویق کردم و این شد که همهمان به جز برادر کوچکترم مصرف کننده شدیم. این دوران خیلی سخت بود هیچکداممان چیزی نمیخوردیم و به تنها چیزی که فکر میکردیم مصرف مواد بود. یک بیسکویت که میخریدیم تا یک هفته پنج نفری از آن استفاده میکردیم. وسیله خانه که نداشتیم و هرجا هم که میرفتیم پول پیشمان کم بود و هر کمکی هم که از طرف فامیل به ما میشد همه را از بین میبردیم و صرف مصرف مواد میکردیم.
وی عنوان کرد: بعد پنج سال مصرف در شرایط اسفباری به سر میبردیم. بدن پدرم ورم کرده بود و دکترها جوابش کرده بودند من هم که چون محرک شیشه گران بود، مجبور شدم کراک مصرف کنم. بعد کراک هم سراغ قرص میرفتم و به چند نوع ماده مخدر اعتیاد پیدا کردم. بعد از مدتی، بدنم داشت میگندید و کرم زده بود. مادرم هم که از آموزش و پرورش اخراج شده بود و خواهرم هم مریض و لاغر گوشه خانه افتاده بود.
ندا دوران کارتنخوابیاش را این گونه توصیف کرد: دوران کارتنخوابی من این شکلی بود که صاحب خانه ما را بیرون انداخت، پدربزرگ و مادربزرگ پدریام فقط پدرم را بردند و پدر بزرگ و مادربزرگ مادریام هم فقط مادرم را بردند و گفتند ما فقط بچه خودمان را برمیداریم. هیچکدامشان ما را به خاطر اعتیادی که داشتیم قبول نکردند. برادرانم در یک ساندویچ فروشی کار میکردند و شبها هم همانجا میخوابیدند ما هم در پارکها بیمارستانها و خیابانها میخوابیدیم که از بهزیستی آمدند و ما را جمع کردند و گفتند باید ترک کنید که ما قبول نکردیم. بعد گفتند پس بروید پیش خانوادههایتان، زمانی که پدرم این موضوع را فهمید ما را به خانه پدربزرگم برد اما عمویم راضی به ماندن ما نبود.
وی ادامه داد: پدرم هم به همراه ما بیرون آمد و حدود سه ماه در خیابانها میخوابیدیم و دستهایمان از سرما ترک خورده بود تا اینکه برادر کوچکترم دم در یکی از جلسههای ترک اعتیاد گریه کرد و گفت شرایط خانوادهام اینگونه است تا اینکه چندتا آقا و خانم از مرکز ترک اعتیاد برای کمک به ما آمدند. من یادم هست که وقتی آنها رسیدند ما داشتیم نان خشک را به همراه رب کپک زده میخوردیم و من خیلی خجالت میکشیدم چون بدنم خیلی چرک داشت و خانهمان بوی بدی میداد و حال همهمان بد بود اما آنها بدون در نظر گرفتن این موارد ما را به آغوش کشیدند، انگار هیچ اتفاقی نیافتاده است و ما هیچ مشکلی نداریم. با آغوش باز ما را بغل کردند آن روز وقتی به ما عشق دادند زندگیمان تغییر کرد.
وی افزود: اولین نفر پدرم تصمیم به ترک گرفت بعد از گذشت زمانی برادرم و بعد من و خواهر و مادرم تصمیم گرفتیم ترک کنیم. وقتی برگشتیم زندگیمان نمیگویم خیلی خوب بود اما از وضع سابقمان خیلی بهتر بود. همه دست به دست هم داده بودند و یک خانه کوچک برایمان خریده بودند. من و برادرهایم هم کار کردیم و به مرور وسایل خانه خریدیم. پدر و مادرم هم به کارهایشان بازگشتند تا به امروز که نزدیک به ۱۳ سال و هفت ماه است که پاکم و ۱۰ سال است که ازدواج کردهام و بچه دارم. مادرم هم در آموزش و پرورش مشغول به کار است و پدرم هم کار میکند و خواهرم هم زندگیاش را میگذراند برادرم هم ازدواج کرده و بچه دارد.
ندا در آخر گفت: عشقی که روز اول به من دادند؛ هنوز درونم جریان دارد و من وظیفه خودم میدانم که این عشق را به بقیه معتادان برگردانم و به ترک کردنشان کمک کنم. اگر کسی بخواهد ترک کند، فقط باید بخواهد اگر بخواهد، حتی اگر سنگ هم از آسمان ببارد، لغزش نمیکند. با مصرف فقط جانشان را میدهند هیچ اتفاق دیگری در زندگیشان نمیافتد.
انتهای پیام/
نظر شما