از عشق به جبهه تا کارتن‌خوابی و اعتیاد + فیلم

اعتیاد مسیر زندگی نوجوانی را که می‌خواست عازم جبهه شود چنان تغییر داد که بی‌سرپناه شد و رنج بیماری اچ آی وی را بر دوش کشید اما حالا «عمورضا» مددکاری است که پناه بی‌پناهان شده است.

به گزارش خبرنگار اجتماعی ایسکانیوز، کم سن و سال بود که شروع کرد، در عالم نوجوانی می‌خواست مثل بزرگ‌ترها شده و دیده شود اما فکر نمی‌کرد که رویای دیده شدن بلایی شود و او را ۳۱ سال اسیر دام اعتیاد کند. حمیدرضا تجاری اگرچه درگیر دام اعتیاد بود اما امروز مددکاری است که بسیاری را از دام اعتیاد نجات داده است. مددجوها او را «عمو رضا» می‌نامند و سراغ این مددکار کهنه‌کار رفتیم تا قصه اعتیاد تا تولد دوباره او را بشنویم. آنچه در ادامه می‌خوانید مشروح گفت‌وگوی ما با «عمو رضا» است.

۱۳ ساله بودم که سیگار کشیدن را تجربه کردم

کمی از روزهای قبل از شروع مصرف برای ما تعریف کنید، شروع مصرف شما چگونه بود؟

ریشه بسیاری از اعتیادها از خانواده است؛ گاهی خانواده با طرد کردن فرزند خود زمینه را فراهم می‌کند تا وی به دوستانی اعتماد کند که مناسب نیستند. گاهی افراد به اندازه کافی از سمت خانواده محبت نمی‌بینند و به دنبال این محبت در خیابان می‌گردند. من خارج از خانه به دنبال خلاهایی که در خانواده داشتم، می‌گشتم.

۱۳ ساله بودم که سیگار کشیدن را تجربه کردم. این جرقه‌ای بود که سراغ مواد مخدر بروم. تلاش می‌کردم که در این راه پله‌های ترقی را طی کنم و زود به قله تجربه مصرف انواع مواد مخدر برسم. نمی‌دانستم که این کار چه آسیب‌هایی دارد. من می‌خواستم با این کار در محله به چشم بیایم و بزرگ شوم؛ برایم هم مهم نبود که این شهرت منفی باشد، بلکه فقط شناخته شدن به من اعتماد به نفس می‌داد.

دسترسی به مواد مخدر چطور بود؟ این کار برای یک نوجوان سخت نبود؟

زمان نوجوانی من دسترسی سخت‌تر بود و سراغ پاتوق‌ها می‌رفتیم و مواد می‌خریدیم اما امروز با افزایش ارتباطات دسترسی به مواد مخدر راحت‌تر شده است. شاید در عرض چند ثانیه با استفاده از تلفن همراه سفارش می‌دهند و بعد به راحتی دریافت می‌کنند.

افزایش مصرف در میان دختران نوجوان

شما مددکار هستید و روزانه با نوجوانان و جوانان بسیاری ارتباط دارید که مصرف کننده هستند، کمی از شرایط امروزی دسترسی به مواد مخدر و نوع مواد مصرفی بگویید.

در زمان نوجوانی ما تهیه مواد سخت بود چراکه حتی کاسب هم برای جوانی ما حرمت قائل می‌شد و به ما مواد نمی‌فروخت و ما واسطه‌ای پیدا می‌کردیم تا مواد تهیه کنیم.

امروز سن مصرف بسیار کم شده و به ۱۲ سال رسیده است. امروزه شاهد افزایش مصرف در میان دختران نوجوان هستیم.

مواد مخدری که امروز عرضه می‌شود، اسامی قشنگی دارد که همین موضوع قبح مصرف را می‌ریزد. نوجوان امروز در معرض اطلاعات بسیاری قرار دارد و کافی است که کلمه ماری‌جوانا را جست‌وجو کنید و با انبوهی از محتواهایی که از فواید آن می‌گویند، مواجه شوید.

جوان هم دنبال تجربه جدید است و مصرف مواد مخدر هم در فضاهایی شیک و جذاب انجام می‌شود که برای جوان جاذبه دارد.

کارتن‌خواب‌های امروز جوانانی هستند که روزگاری برای خود اسم و رسمی داشتند

کارتن‌خواب‌های امروز همان جوانانی هستند که روزگاری برای خود اسم و رسمی داشتند و حتی تحصیل کرده بودند اما کار به جایی رسید که زیرپل‌ها می‌خوابند.

جوان امروز به اندازه پنج نفس کشیدن به همه چیز دسترسی دارد و کسی هم که از این موضوع سود دارد، به عاقبت زندگی آن جوان فکر نمی‌کند.

مصرف مواد مخدر در دانشگاه‌ها هم افزایش داشته است و وقتی برای تحقیق درباره اچ ای وی به چند دانشگاه رفتم، به چشم خود مصرف سیگار و ماده مخدر گل را در دانشگاه دیدم.

پزشک، حقوق‌دان و تحصیل کرده‌های بسیاری را دیده‌ام که معتاد شده‌اند

شبکه‌های اجتماعی گسترده شده و به نسبت هم آگاهی اجتماعی بالا رفته است اما چرا با وجود اینکه می‌توان به راحتی درباره چیزی تحقیق کرد، جوان ما ناآگاهانه سراغ مصرف می‌رود؟ چه اتفاقی درون آدم‌ها رخ می‌دهد که به این سمت کشیده می‌شوند؟

من پزشک، حقوق‌دان و تحصیل کرده‌های بسیاری را دیده‌ام که معتاد شده‌اند. با وجود اینکه دسترسی به اطلاعات راحت شده اما اطلاعات غلط هم افزایش پیدا کرده است.

صدا و سیمای ما به راحتی به برخی مسائل نمی‌پردازد و صحبت‌ها کوتاه کلیشه‌ای هستند.

کسی که به دنبال مشتری برای مواد مخدر می‌گردد، از منافع آن برای جوان تعریف می‌کند. پزشکی که معتاد شده بود، می‌گفت برای اینکه بتواند درس بخواند و تمرکز کند، مصرف قرص روانگردان را تجربه کرده است. فروشنده از مزایای مصرف و افزایش تمرکز برای این پزشک گفته و او هم با چند بار مصرف در روزهای ابتدایی احساس افزایش انرژی را تجربه کرده است، همین باعث شده تا حرف دیگران درباره عوارض را نپذیرد و درگیر مصرف شود.

دوران طلایی و حس فریب دهنده سرخوشی

مصرف مواد مخدر دورانی طلایی دارد که در آن فرد احساس خوبی دارد و درست همین طمان است که او به صحبت‌های اطرافیان بی‌توجه می‌شود چراکه حال خوب بعد از مصرف را تجربه کرده و عوارض را باور ندارد. خارج شدن از مصرف بعد از دوران طلایی بسیار دشوار است.

اعتیاد مسیر زندگی من را تغییر داد

بازگردیم به ۱۳ سالگی شما و آغاز مصرف سیگار و مواد مخدر، بعد از آن دوران زندگی شما چطور پیش رفت؟

شاید قصه من از نگاه بسیاری از افراد باورنکردنی باشد اما واقعیتی است که با گوشت و پوست و استخوانم درک کردم. من امضای پدرم را جعل کرده بودم که به جبهه و سپاه محمد رسوالله اعزام شوم اما مواد مخدر سرنوشت من را تغییر داد.

آن روزها در دوران طلایی مصرف بوده و هنوز به اجبار نرسیده بودم. سوار اتوبوس شدم که اعزام شوم اما پدرم آمد و مانع شد. بعد از آن بود که مدرسه را رها کردم. در عالم نوجوانی شهرت آدم‌های منفی در محل برای من جالب شد و برای رسیدن به آن سطح مصرف را بیشتر کردم.

وقتی وارد مرحله اجبار به مصرف شدم، اعتماد خانواده و کارم را از دست دادم. در این مرحله برای پیدا کردن مواد مجبور بودم که خودم در خیابان‌ها برای این کار تلاش کنم. این چالش باعث شد تا برای تهیه پول مواد، سرقت کنم.

خمار ماندن سخت بود و می‌گفتیم «مصرف می‌کنیم که زنده بمانیم و زنده می‌مانیم که مصرف کنیم». وقتی وارد مرحله اجبار می‌شویم، این مواد مخدر است که به جای افراد تصمیم می‌گیرد و حتی فردی که در جای مجللی مصرف می‌کرد، برای رهایی از خماری تن به مصرف در هر مکانی حتی زیرپل، در سرویس بهداشتی و غیره می‌دهد.

در همین دوران به صورت مقطعی ۱۲ سال زندان را تجربه کردم. از زندان بندرعباس، گرگان و تا رجایی کرج را تجربه کردم.

در این دوران نگاه خانواده به شما چگونه بود؟

تک پسر بودم و پنج خواهر داشتم. همین باعث شده بود تا حمایت خانواده از من بیش از دیگر فرزندان باشد. گاهی همین حمایت‌های بیش از اندازه زمینه‌ساز بروز آسیب‌های اجتماعی می‌شود. دیر آمدن و گاهی حتی چند روز نیامدن من با برخورد خانواده همراه نبود و من آزادی مطلق داشتم. این باعث شد تا من فکر کنم که حامی بزرگی به اسم پدر و مادر دارم که در هر کار غلطی من را همراهی می‌کنند. شاید پدر و مادر من متوجه رفتار اشتباه نبودند اما من از این حمایت‌ها سواستفاده کردم.

من سال ۷۳ کارگاه چاپ پیراهن داشتم و همه این‌ها را پدرم فراهم کرده بود اما همه این‌ها را در راه منفی استفاده کردم.

ابتلا به اچ آی وی

بعد از زندان چه اتفاقی افتاد؟

سال ۸۰ در زندان تزریق مشترک داشتم و مبتلا به بیماری اچ آی وی شدم. در زندان مانند بیرون دسترسی به سرنگ وجود ندارد و مجبور به استفاده از سرنگ مشترک بودیم. آن روزها برایم مهم نبود که آزاد می‌شوم یا نه، فقط به این فکر می‌کردم که همان روز مصرف کنم.

چشم خود را در راه اعتیاد از دست دادم

مواد مخدر به قدری در من رخنه کرده بود که برای رسیدن به آن دعوا می‌کردم و در همین راه یک چشم خود را از دست دادم. هنوز بعد از ۱۸ سال وقتی در آینه نگاه می‌کنم از اینکه برای مواد مخدر چشمم را داده‌ام، افسوس می‌خورم.

پدرم تا روز آخر و حتی وقتی در زندان بودم، از من حمایت می‌کرد. ۶ ماه مانده بود که آزاد شوم، خبردار شدم که پدر را از دست داده‌ام. از دست دادن پدر برای من به معنای از دست دادن حمایت مالی بود و ملاقات‌ها بود و آن زمان اولین تلنگر را احساس کردم. یک سال بعد از آن با انجمن معتادان گمنام آشنا شدم و ترک کردم.

پیش امده بود که راه‌های مختلف برای ترک را امتحان کنید اما شکست بخورید؟

راه‌های مختلفی را امتحان کرده بودم اما نتیجه نداده بود. فکر می‌کردم که دیگر راهی نیست و باید مصرف کنم تا بمیرم. مادرم می‌گفت در خانه بمانم و ترک کن و پدر هم می‌گفت که هر چقدر پول بخواهی می‌دهم که ترک کنی یا مسافرت می‌رفتم تا با مشغول کردن خودم ترک کنم اما نتیجه‌بخش نبودند.

لغزش‌های من ناشی از این بود که شناختی از بیماری اعتیاد نداشتم و نمی‌دانستم که چطور باید عمل کنم. فکر می‌کردم اگر مورفین را جایگزین کنم، ترک کرده‌ام یا مصرف الکل می‌تواند باعث ترکم شود. این ترک‌ها مقطعی بودند و به ۲ ماه هم نمی‌رسیدند.

بدون مواد مخدر هم می‌توان زندگی کرد

تا اینکه با روش ترک اصولی آشنا شدم و امروز ۱۵ سال از ترک مواد مخدرم می‌گذرد. ماجرای آشنایی هم اینطور بود که یکی از بچه محل‌های قدیمی با من تماس گرفت و مرکزی را معرفی کرد؛ آن زمان باور نداشتم که بتوانم ترک کنم و فقط چون زمستان بود و نیاز به سرپناه داشتم به آن مرکز مراجعه کردم. مسئول کمپ یکی از هم بندی‌هایم بود و باور نمی‌کردم که او توانسته مصرف را کنار بگذارد. این انگیزه شد تا ترک مصرف را آغاز کنم و بعد از ۲۱ روز جرقه‌ای در ذهنم ایجاد شد که بدون مواد مخدر هم می‌توان زندگی کرد.

با بیماری اچ آی وی چطور کنار آمدید؟

بعد از ترک به دلیل اینکه دارویی برای بیماری مصرف نکرده بودم، سه ماه در بیمارستان بستری شدم. هنوز پزشک معالجم می‌گوید که این معجزه خدا بود که با آن شرایط زنده مانده‌ای.

بعد از آن پنج ماه در مرکز بهبودی به عنوان خدمتگذار فعالیت کردم و کم کم خودم مرکز ترک اعتیاد تاسیس کردم. ۱۴ سال کمپ ترک اعتیاد داشتم و بعد از اینکه بهزیستی اعلام کرد که مراکز باید مجوز بگیرند، مجوزهای لازم را گرفتیم. چهار سال هم باشگاه مثبت داشتیم که افراد مبتلا به اچ آی وی را پذیرش می‌کردیم.

در همین مسیر ادامه تحصیل دادم در رشته کارشناسی مددکاری اجتماعی فارغ التحصیل شدم.

امروز موسسه جهادی داریم و به افراد مبتلا و بی‌سرپناه کمک می‌کنیم. دلیل اینکه سمت این فعالیت‌ها رفتم این بود که انسان فراموشکار است و باید به خودم یادآوری می‌کردم که چه مسیری را طی کرده‌ام. هنوز به پاتوق‌هایی می‌روم که سال‌ها پیش خودم در آن‌ها بودم.

درک می‌کنم که خوابیدن زیر پل در دمای منفی ۱۰ درجه یعنی چه

وقتی کسی را می‌بینم که ۶ ماه حمام نکرده، او را درک می‌کنم چراکه خودم این موضوع را تجربه کرده‌ام. من درک می‌کنم که خوابیدن در سرمای منفی ۱۰ درجه زیر پل و روی سنگ سرد، یعنی چه. متوجه هستم که چطور تلاش می‌کنند تا گرم بمانند و صبح را ببینند.

ما غذای گرمی نمی‌دیدیم و در پارک منتظر بودیم تا خانواده‌ها غذای خود را بخورند و از ته مانده غذای آن‌ها استفاده کنیم. نان خشکی پیدا می‌کردیم و در آب می‌زدیم تا کمی نرم شود. تا چه شود و کسی بخواهد نذری پخش کند. گاهی باید دست در سطل زباله می‌کردیم تا غذایی پیدا کنیم. اینگونه زندگی کردن جهنمی است و در زمستان گذشته با سرد شدن هوا کشته بسیار داشتیم.

معتاد تبدیل به چاه نفتی شده که برای برخی سود دارد

چرا افراد بی‌سرپناه به گرمخانه‌های شهرداری مراجعه نمی‌کنند؟

اردوگاه‌ها هستند اما به قدری چرخه نامناسبی دارند و مدیریت غیراصولی است، فرد ترجیح می‌دهد که گوشه خیابان بماند. کار را به کسی سپرده‌اند که علم ندارد و این لابی‌گری است. این افراد معمولا تخصص این کار را ندارند و با رابطه وارد شده‌اند.

وقتی فرد بی‌سرپناهی را از خیابان به این مرکز می‌آورید باید شبیه به عضو یک خانواده با او برخورد کنید و پناه او باشی. معتاد تبدیل به چاه نفتی شده که بودجه‌ای می‌گیرند اما یک هزارم منابع برای او هزینه نمی‌شود.

وقتی برای مسئول مهم نیست که چه بلایی سر این جوان آمده، پایین دستی و کسی که در این مرکز کار می‌کند هم به این فرد بی‌سرپناه بی‌احترامی می‌کند.

افراد بی‌سرپناه می‌گویند که در این مراکز وقتی وسایل اندک خود را تحویل می‌دهند، کامل آن‌ها را تحویل نمی‌گیرند. این مراکز تنها به محلی نمایشی تبدیل شده که بودجه‌ای هم دریافت می‌کند.

علاوه بر این تعداد این مراکز بسیار کم است و وقتی ظرفیت پر می‌شود، مابقی را پذیرش نمی‌کنند و ناچار هستند که به خیابان باز گردند.

این تنها فضای گرمخانه‌ها بود، فضای اردوگاه‌ها بدتر است. ماده ۱۵ مراکزی هستند که افراد با تمایل خود برای ترک مراجعه می‌کنند و هزینه آن از طرف خانواده‌ها تامین می‌شود. این مراکز زیرنظر بهزیستی هستند و باید استانداردهای خود را بروز کنند.

اما چیزی به اسم ماده ۱۶ وجود دارد که زیر نظر نیروی انتظامی و دادستانی است. در واقع پلیس معتادان را از خیابان به این مراکز منتقل می‌کند. معتادان سه تا ۶ ماه در این مراکز نگهداری می‌شوند و هزینه این نگهداری را دولت می‌پردازد. معتادان بعد از ۶ ماه از اردوگاه آزاد می‌شوند و کسی بررسی نمی‌کند که این فرد خانواده دارد یا خیر؟ می‌تواند شغل پیدا کند؟ سرپناهی برای زندگی دارد؟ گاهی برای پخش غذا می‌روم و می‌بینم که این افراد از اردوگاه خارج شده و بلافاصله مصرف را آغاز می‌کنند. این چرخه ناقص است و بودجه هنگفتی هدر می‌رود.

در زمستان گذشته کارتن‌خوابی را پیدا کردیم که هزینه پرداخت مراکز کمپ را نداشت و با کمک خیرین ترک کرد و مشغول به کار شده است. همین آدم اگر به اردوگاه ماده ۱۶ منتقل می‌شد، بعد از مدتی رها شده و مصرف را آغاز می‌کرد. این فرد در ۲ ماه کارکردن چنان پیشرفت کرد که ارتقای شغلی گرفت. پس می‌توان بسیج شد و یک نفر را به جامعه بازگرداند.

ترمینال کرج بخشی به اسم انبار دارد و با وساطت ما بیش از ۲۵ کارتن خواب و معتادی که ترک کرده‌اند، در این مرکز مشغول به کار هستند. کم شدن ۲۵ معتاد از جامعه یعنی کاهش ۲۵ سرقت اما ارگانی که مسئول این کار است تنها آمار می‌دهد که ما این تعداد کارتن‌خواب و معتاد را جمع کردیم اما چند نفر را به زندگی بازگرداندید؟

ما بارها با خانواده‌ها و همسرانی که از زندگی ناامید شده بودند را به زندگی بازگرداندیم.

معتادی داشتیم که بعد از ترک به عنوان کارگر مشغول شد چراکه هنوز جامعه به او اعتماد نکرده بود و با تلاش توانست مدیر یک مجموعه شود.

پاتوق‌هایی که عامل گسترش اچ آی وی هستند

در میان صحبت‌هایتان به پاتوق‌ها اشاره کردید، مقصود از پاتوق چیست؟

پاتوق‌ یعنی چند نفر در یک مکان جمع می‌شوند و منشا بسیاری از آسیب‌های اجتماعی و سرقت‌های گروهی هم همین پاتوق‌ها هستند. هرکسی در این پاتوق‌ها کاری را برعهده می‌گیرد. در اینجور پاتوق‌ها حتما باید یک خانم باشد و بودن این خانم عامل جذب مردان است. رفاقت‌ها در این پاتوق‌ها دائمی نیستند و مدام باهم تنش دارند. نبود اعتماد باعث می‌شود که پاتوق‌ها مدام تغییر کنند و از خانم‌ها برای برقراری رابطه استفاده می‌شود و بیشتر این زنان هم مبتلا به اچ آی وی هستند. ما بارها درباره این پاتوق‌ها به ارگان‌های مختلف هشدار داده‌ایم اما توجهی نمی‌کنند.

سخن پایانی

آرزوی من این است که کارگاهی تاسیس و افراد مبتلا را برای کار جذب کنم. این افراد به دلیل انگ و تبعیض‌ها نمی‌توانند کار مناسب پیدا کنند. زنان بسیاری هستند که به دلیل اعتیاد همسرشان و تزریق مشترک مبتلا شده‌اند اما در جامعه با انگ و نگاه بد مواجه می‌شوند. گاهی بچه‌ای که متولد شده است هم مبتلا به اچ آی وی است. از طرفی برخی محافظه‌کاری‌ها اجازه نمی‌دهد که اطلاع‌رسانی درستی انجام شود.

این افراد برای آزمایش‌ و درمان دچار مشکل می‌شوند یا کار خود را از دست می‌دهند.

داروهایی هم که این افراد برای جلوگیری از ورود اچ آی وی به مرحله ایدز مصرف می‌کنند، عوارضی دارد که برای مردم عادی قابل درک نیست.

من به بهزیستی پیشنهاد دادم که کارگاهی بزنیم و افراد را برای کار جذب کنیم اما پذیرفته نشد. ما درک می‌کنیم که گاهی حضور در محل کار برایشان سخت است اما در محیط بیرون این افراد درک نمی‌شوند. بسیاری از این بچه‌ها توانمند هستند اما شرایط اقتصادی بسیار سخت شده است. ما شبیه مسئولان نیستیم که آمار بدهیم ما کار می‌کنیم و بعد گزارش کار ارائه می‌دهیم، فقط کافی است که از ما حمایت کنند.

کودکان مبتلا چه گناهی دارند که از جامعه طرد می‌شوند؟ مادری با من تماس گرفته بود و گریه می‌کرد که مدیر مدرسه به دلیل ابتلای کودک به اچ آی وی به آن‌ها توهین کرده بود.

انتهای پیام /

کد خبر: 1236688

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 0 + 0 =