نقدی بر سینمایی «نفرین‌شدگان» اثر روبرتو مینروینی

محمدرضا دلیر*

گروه فرهنگ و هنر ایسکانیوز، برای لحظه‌ای آثار شاخصی را که به نوعی درگیر جنگ‌های داخلی ایالات متحده بودند در ذهن بیاورید. در بسیاری از این آثار یا یک کاراکتر مرکزی، خود را درگیر مناسباتی می‌کرده که چالش اصلی روایت را تصویر می‌کرد یا با درگیری‌های خونین در خط مقدم جبهه‌ی جنگ مواجه بودیم که اثر را تبدیل به تقابلی خونین می‌کرد.

آقای روبرتو مینروینی تا قبل از «نفرین‌شدگان» در سینمای مستند مشغول خلق اثر بوده است. او در این فیلم اولین تجربه‌ی خود را در سینمای داستانی مقابل چشم ما قرار داده است و برای این کار دشتی وسیع را در میان زمستان ۱۸۶۲ انتخاب کرده است. او در ابتدای روایت خود مخاطب را از چند و چون آن چیزی که قرار است مشاهده کند باخبر می‌کند؛ در سال ۱۸۶۲ و در بحبوحه‌ی جنگ داخلی گروهی از سربازان داوطلب برای مأموریتی نامشخص به مرزهای ناشناخته‌ی شمال غربی فرستاده شده‌اند. این جملات همان گزاره‌ی اصلی فیلم برای ورود به درون این گروه از سربازان ناشناس در میان سرزمینی است که هیچ‌کس جز خود آن‌ها وجود ندارد.

آقای مینروینی در روایت خود ما را با یکی از خشن‌ترین و در عین حال جذاب‌ترین و طبیعی‌ترین مقدمه‌های سینمایی مواجه می‌کند؛ چند گرگ در حال دریدن لاشه‌ی یک گوزن در میان برف زمستانی هستند. دوربین بدون برش روی این صحنه متمرکز می‌ماند. این سکون حتی از جنس روایت‌های مستندی هم نیست که راوی دارند. گویی فقط مخاطب است و گرگ‌ها و آن لاشه. پس از این افتتاحیه وارد این گروه خسته می‌شویم.

دوربین آقای مینروینی در همه‌جای روایت همان تکان‌ها و لرزش‌های دوربین مستندی را دارد که گویی قرار است با عده‌ای از این سربازان به درون این فضا وارد شود. به همین سبب است که تکانه‌ها و لرزش‌های دوربین روی دست در بسیاری از صحنه‌ها این زندگی را به مخاطب ارائه می‌دهد. نکته‌ی قابل تأمل دیگری که در این روایت وجود دارد استفاده از بازیگرانی کاملاً ناشناخته و شاید حتی نابازیگران آمریکایی است. گویی حتی مکالمات بین آن‌ها در باب شرافت، وظیفه، برده‌داری، هدف‌شان در زندگی، مرد بودن و در نهایت مذهب و خدا همان خلوص و خامی دیالوگ‌هایی را دارد که بین سربازان واقعی درون یک جنگ شاهد هستیم.

کارگردان در اثر خود سعی دارد مخاطب را درگیر بی‌هدفی منجر به از دست دادن همه‌چیز میان این سربازان کند. آن‌ها عده‌ای هستند که در میان بحبوحه‌ی جنگ به مکانی نامعلوم آمده‌اند و اسیر زمستان سرد شده‌اند. کارگردان در اثر خود سعی ندارد در میان خط مقدم جبهه گام بردارد و رویارویی این سربازان را با دشمنی که مشخص است تصویر کند. دشمن در این روایت شلیک می‌کند، سربازان کمین می‌کنند، اما تصویری از دشمن توسط کارگردان ارائه نمی‌شود. آنچه می‌بینیم دشمنی است که پشت بوته‌هاست و نور شلیک به این سو مشخص است یا دشمنی که سوار بر اسب از میان جنگلی کوهستانی می‌گذرد.

آقای مینروینی در اثر خود سعی ندارد دشمن را تبدیل به فردی با هویت مشخص کند. او قرار است در این روایت مقوله‌ی جنگ را در میان جنگ به چالش بکشد. او از طریق کاراکترهای خود در سه مقطع برای فرار به آرامشی دور از جنگ حتی با فرار از آن و به امید زنده ماندن گام برمی‌دارد. به همین سبب است که افتتاحیه‌ی ابتدایی از دریدنی برای بقا در سرمای زمستان تصویر می‌شود و در نهایت آن دو نفری که در میان این گروه از سربازان، آمادگی بیشتری برای تنازع برای بقا دارند، خود را از میان این بی‌هدفی برای رسیدن به هدفی با نام بقا از دیگران جدا می‌کنند.

روایت آقای مینروینی اصالتی از جنس تصاویر عریان مستندی دارد که در قابی داستانی مقابل چشم مخاطب قرار می‌گیرد. این ۸۵ دقیقه از هیچ مخاطبی وقت چندانی نمی‌گیرد و به همین سبب است که توصیه می‌کنم آن را تماشا کنید.

محمدرضا دلیر- پژوهشگر سینما*

انتهای پیام/

کد خبر: 1244186

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 0 + 0 =