پنج قتل، سه خودکشی، یک سکته در مینی سریال «از یاد رفته»

کیانوش رضایی*

گروه فرهنگ و هنر ایسکانیوز- روزی که نخستین قسمت سریال «از یاد رفته» شروع شد طی گزارشی به نام «از یاد رفته ورژن ایرانی فیلم هندی» نوشتیم که با یک ورژن جدید از فیلم های تاریخ مصرف گذشته تلویزیونی مواجه هستیم اما حالا که این سریال پس از پخش ۱۸ قسمت به پایان رسید باید اعتراف کنیم که اشتباه می‌کردیم و فیلم های تاریخ مصرف گذشته تلویزیونی به مراتب از این سریال آبکی قابل تحمل‌تر هستند.

«از یاد رفته» نه درام قدرتمندی داشت و نه اثری سرگرم‌کننده بود. سریالی بود که می‌خواست هم جدی باشد، هم خنده بر لب مخاطب بیاورد و هم نقد اجتماعی ارائه کند، اما هیچ‌کدام را به درستی محقق نکرد. در نهایت آنچه از دل داستان بیرون آمد، مجموعه‌ای از موقعیت‌های تکراری و کاراکترهای بی‌عمق بود که بیشتر از آنکه همدلی برانگیزند، لبخندی از سر تمسخر به همراه داشت.

روایت بیش از آنکه به واقعیت نزدیک باشد، بیشتر شبیه رمان‌های دهه هشتادی که مخاطب بارها در سریال‌های تلویزیونی ایرانی، هندی یا ترکیه‌ای دیده، شده است. «از یاد رفته» بیش از آنکه مستقل باشد، یک کپی از سایر آثار است که تلاش کرده از هر کدام ویژگی‌های مثبت را بردارد تا مخاطب را جذب کند اما تبدیل به اثری چهل تکه از سایر سریال‌ها شده که هیچ جذابیتی ندارد. بیننده به راحتی احساس می‌کند در حال تماشای ترکیبی از «ستایش‌ها» و سریال‌های ترکی است بدون اینکه هیچ درامی داشته باشد یا تعلیقی ایجاد کند.

حضور بازیگران توانا در نگاه اول نقطه قوت به نظر می‌رسید اما در عمل هر چه داستان جلوتر رفت، آن‌ها نتوانستند ورژن درخشانی از خود نشان دهند چرا که شخصیت‌پردازی به درستی انجام نشده بود. رابطه‌ها با یکدیگر چیزی جز طرح‌های نیم‌بندی نیستند که نه آغاز دارند و نه پایان به همین دلیل لحظه‌ای نمی‌توان آن‌ها را جدی گرفت.

در این سریال پنج قتل اتفاق افتاد اما هیچ‌کس متوجه این قتل‌ها نشد؛ نه خانواده مقتول‌ها دنبال آنها گشتند و نه پای پلیس به این ماجرا باز شد. یعنی به همین راحتی در شهری مثل تهران می‌شود آدم کشت و تمام؟ در قسمت سیزدهم، آرش با مردی که از سوی بهزاد مامور شده تا از او بخاطر تصادف اخاذی کند در یک گاراژ متروکه درگیر می‌شود و او را به قتل می‌رساند. بهزاد سر بزنگاه می‌رسد، آرش را آرام می‌کند و سپس جسد او را می‌سوزاند و تا پایان سریال دیگر نه اسمی از این جسد به میان می‌آید، نه خبری از خانواده مقتول می‌شود و خلاصه انگار نه انگار وجود داشته است گویی نه خانی آمده و نه خانی رفته است. حتی خبری از پیگیری، کشف و جسد فردی که آرش با آن تصادف کرده نمی‌شود.

در قسمت یکی مانده به آخر، بهزاد با اسلحه دو نفر را می‌کشد که یکی از آنها آرش؛ باجناغ خودش است. درباره اینکه آیا خانواده مقتول دوم دنبالش گشته‌اند یا نه چیزی نمی‌دانیم اما دست‌کم می‌دانیم هیچ‌کس در خانواده ادیبی حتی دنبال آرش هم نگشت. پریسا درحالیکه پدرش به قتل رسیده، عقد می‌کند، باردار می‌شود و حتی تولد سه سالگی دخترش را جشن می‌گیرد، اما حتی یکبار از خودش نمی‌پرسد پدرش کجاست؟ و پس از گذشت سه سال گمان می‌کرد پدرش به خارج از کشور رفته است. تا پایان سریال هم این سوال به ذهن کسی خطور نمی‌کند. مگر می‌شود؟

از سوی دیگر در قسمت پایانی سریال بهزاد به دنبال شهاب افتاده و او را که همراه با پریسا در حال سفر به شمال هستند تعقیب می‌کند و در یک موقعیت طوری ماشین خودش را به سمت ماشین شهاب هدایت می‌کند که باعث واژگونی و در نهایت کشته شدن شهاب می‌شود. هرچند که همین سکانس هم به خنده دارترین شکل ممکن ساخته شده و اگر برزو نیک نژاد تلاش میکرد یک سریال کمدی بسازد قطعا موفق‌تر عمل میکرد.

بهزاد تمام طول مدت در جاده، ماشین شهاب و پریسا را دنبال کرد و نهایتا در تونل کاری کرد که آنها چپ کنند و شهاب کشته شود. مخاطبان تمام مدت مشغول تماشا بودند اما یک مرتبه کارگردان تصمیم گرفت چگونگی تصادف را از آنها پنهان کند و صرفا سکانس بعدی یعنی سکانس پس از تصادف به تصویر کشیده شد. چرا؟ به تصویر کشیدن صحنه تصادف سخت بود؟ یا اینکه می‌دانست این شیوه تصادف برای مرگ یک نفر چندان منطقی نیست؟ نکته مهمتر اینکه ماشین شهاب با قدرتی که داشت چپ کرد اما به ماشین بهزاد کوچکترین آسیبی نرسید و نکته مهمتر اینکه شدت تصادف چگونه بود که شهاب مرد اما هیچ اتفاقی برای جنین داخل شکم پریسا نیفتاد.

در سریال «از یاد رفته» پنج نفر به قتل رسیدند، مهتاب که شخصیتی منفی و دختر ادیبی بود سکته کرد و توان حرکت خود را از دست داد و معلول و ویلچرنشین شد، کتایون که از ابتدا با هدف ارث و میراث با ادیبی ازدواج کرده بود نتوانست در خانه مجلل و اعیانی که با جعل وصیت نامه ادیبی به دست آورده بود زندگی کند و توسط دختر خودش از خانه رانده شد، پسر بهزاد خودش را حلق آویز کرد و بهزاد در نهایت با شلیک گلوله‌ای به سر خودش خودکشی کرد و دایی شهاب نیز عمدتا با تزریق بیش از اندازه مواد اوردوز و خودکشی کرد. واقعا این همه کشت و کشتار و خودکشی و سکته و علیل و معلول برای یک سریال ۱۸ قسمتی آن هم در ژانری به غیر از جنایی-پلیسی منطقی است؟ شاید اگر سریال یکی دو قسمت دیگر ادامه پیدا میکرد کارگردان هم خودکشی میکرد.

در چندین قسمت از این سریال شاهد بودیم که آرش در پی ناکامی های زندگی با هانیه عشق دوران جوانی‌اش ارتباط پیدا کرد و تلاش داشت تا با او از ایران برود و در سکانسی نیز شاهد بودیم که هانیه با بهزاد همدست شده تا انتقام عشق نافرجام دوران جوانی خود را از آرش بگیرد اما در نهایت هیچ اتفاقی نیفتاد. اصلا بود و نبود هانیه هیچ تاثیری در سریال نداشت و قسمت های پایانی بدون حضور و بدون نقشی از هانیه به پایان رسید.

در نهایت باید گفت انتظار می‌رفت در پایان دست بهزاد برای همه رو بشود و با ورود پلیس و کشف قتل ها هرکس به سزای اعمال خود برسد و همچنین وصیت نامه اصلی ادیبی به دست شهاب برسد حق به حق دار برسد و نقش تقدیر و دست خداوند پر رنگ شود اما گویا کمبود بودجه یا بی حوصلگی عوامل باعث شده تا به فیلنامه آب ببندند و با تماشای ۱۸ قسمت شاهد یکی از ضعیف‌ترین، سطحی‌ترین و کلیشه‌ترین آثار نمایش خانگی در چند سال اخیر باشیم.

کیانوش رضایی- منتقد سینما*

انتهای پیام/

کد خبر: 1287414

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 0 + 0 =