خبر درگذشت تلخ امیراحمد موسوی ـ نوجوان ۱۶ سالهای که در حادثه آتشسوزی موتورسیکلت جان باخت ـ در نگاه اول شبیه یکی از صدها حادثه ناگوار روزمره بود؛ اما وقتی روشن شد که او فرزند نماینده لردگان در مجلس شورای اسلامی است، ماجرا بُعد تازهای پیدا کرد. جامعهای که سالهاست به شنیدن خبرهای مربوط به «امتیازهای ویژه»، «رانت»، «آقازادهها» و فاصله روزافزون میان مسئولان و مردم عادت کرده، ناگهان با موردی روبهرو شد که خلاف بسیاری از تصورات عمومی بود: نوجوانی که فرزند یک مسئول بود، اما در رستوران پیک موتوری میکرد و حتی صاحبکارش نمیدانست پدر او کیست.
روایت نزدیکان امیر احمد نشان میدهد که او نهتنها تمایلی به استفاده از موقعیت خانوادگی نداشت، بلکه به توصیه پدرش همیشه تلاش کرده بود «خودش» باشد؛ نه نام خانوادگیاش و نه منصب پدرش. او بعد از مدرسه کار میکرد تا هزینههای شخصیاش را خودش تامین کند، کاری که برای بسیاری از نوجوانان شهرستانی عادی است، اما برای فرزند یک مقام رسمی، بدل به رفتاری غیرمنتظره و حتی عجیب میشود؛ و شاید همین «عادی بودن» است که برای جامعه تبدیل به نقطه توجه شده است.
حقیقت تلخ و همزمان امیدبخش ماجرا اینجاست: جامعه ما آنقدر از رانت و تبعیض خسته شده که وقتی یک مسئول یا خانوادهاش شبیه مردم زندگی میکنند، این اتفاق تبدیل به خبر میشود.
تصویر امیراحمد، در نقش یک پیک موتوری که بیسروصدا کار میکند، بدون آنکه پشت صحنهاش به چشم بیاید، بیش از آنکه روایتی فردی باشد، یک علامت اجتماعی است. اینکه مردم در مواجهه با چنین داستانی شگفتزده شوند، نشاندهنده عمق فاصلهای است که میان «زندگی فرزندان مسئولان» و «زندگی مردم عادی» در ذهن افکار عمومی شکل گرفته است. مرگ او یک تراژدی است، اما بازخوانی زندگیاش تبدیل به آینهای شده که هم جامعه و هم مسئولان در آن خود را تماشا میکنند.
در روزهایی که بیاعتمادی اجتماعی گسترده شده و واژه «آقازاده» در ادبیات سیاسی و رسانهای بار منفی سنگینی پیدا کرده، امیر احمد موسوی بهطور ناخواسته نقش آنتیتز این تصویر شده است: نوجوانی که برخلاف تصور رایج، امتیازی برای خود قائل نبود و زیستش تفاوتی با زندگی همسنوسالانش نداشت. پدرش نیز، بنا بر گفتههای نزدیکان، او را از تکیه بر جایگاه خانوادگی نهی کرده بود؛ توصیهای که شاید بسیاری آرزو دارند در تمام خانوادههای مسئولان رایج باشد.
اما این ماجرا فقط روایت یک «استثنا» نیست. پرسشی مهم را نیز زنده میکند:
چرا شبیه مردم بودن، به جای آنکه یک امر عادی برای مسئولان باشد، باید به یک پدیده خبرساز تبدیل شود؟
این پرسشی است که فراتر از یک حادثه، فراتر از یک شخص، و حتی فراتر از یک خانواده، بافت اجتماعی جامعه را نشانه میگیرد.
مرگ امیراحمد دردناک است؛ اما بازتاب اجتماعی آن نشان داد که جامعه چقدر مشتاق دیدن مسئولانی است که فرزندانشان در همان واقعیتی زندگی کنند که مردم هر روز تجربه میکنند. در جهانی که فاصلهها هر روز بیشتر شده، چنین روایتی ـ هرچند ناخواسته و تلخ ـ لحظهای برای مکث و تأمل فراهم میکند: شاید بازگشت به سادگی و بیتکلفی، بزرگترین مطالبه پنهان مردم از حاکمان باشد.
امیراحمد موسوی در زندگیاش شاید گمنام بود، اما در مرگش آینهای شد که جامعه از خلال آن، هم دردهایش را دید و هم آرزوهایش را.
نویسنده: مجتبی صفابخش - دبیر کانون آزاداندیشان نوین
انتهای پیام./
نظر شما