شب یلدا، فقط بلندترین شب سال نیست؛ شبی است که آدمها برای لحظهای مکث میکنند. مکثی میان هیاهوی روزمرگیها، برای نشستن کنار هم، شنیدن صداها و زنده نگهداشتن خاطرهها.
مکث یلدایی، شاید کوتاه باشد، اما در همین کوتاهی معنا میسازد؛ مکثی که آدمها را از شتاب بیوقفه زندگی جدا میکند و یادشان میآورد هنوز میتوان ایستاد، نفس کشید و شنید. در جهانی که زمان بیرحمانه میدود، همین ایستادن کوتاه، خود شکلی از مقاومت است.
یلدا، شب گفتوگوست؛ شبی که صداها دوباره مجال شنیده شدن پیدا میکنند. در هیاهوی روزهایی که حرفها اغلب ناتمام میمانند و گفتوگو جای خود را به سکوت یا قضاوت میدهد، یلدا فرصتی است برای بازگشت به شنیدن های بیواسطه.
گفتوگویی ساده، بیادعا و صمیمی که نه برای قانع کردن، که برای فهمیدن شکل میگیرد. در این شب، تاریکی بهانهای میشود برای روشن کردن چراغ سخن گفتن و خندیدن؛ چراغی که خانوادهها را به هم نزدیک میکند و فاصلههای ناگفته را کوتاهتر.
یلدا، آیینی ساده است اما معنایی عمیق دارد؛ یادآور این حقیقت که حتی در بلندترین شبها هم، روشنایی در راه است.شبی که شاید سرما پشت در بماند و این گرمای دلها باشد که خانه را در شبی طولانی روشن میکند.
دورهمی و خندههایی که با انار سرخ و هندوانههای سبز آغاز میشود و با شعرهای حافظ جان میگیرد. انار، با دانههای سرخش، نماد زندگی است؛ هندوانه، یادآور گرمای تابستان در دل زمستان و حافظ، صدای امید در لحظه تردید. هیچکدام تصادفی در سفره یلدا ننشستهاند، هرکدام نشانهایاند از باور دیرینه ما به تداوم، به نور و به عبور.
سفره یلدا، تنها سفره خوراکی های سرخ و زیبایی نیست؛ سفرهای است از نشانهها و روایتها. هر عنصر، حامل پیامی است که نسلها آن را بیصدا به یکدیگر سپردهاند.
آیینها، حافظه زنده یک جامعهاند؛ حافظهای که اگر از میان برود، پیوند انسانها با گذشته و امیدشان به آینده نیز کمرنگ میشود. شاید یلدا، پلی است میان نسلها؛ شبی که خاطرهها از زبان بزرگترها به گوش کوچکترها میرسد و تجربهها آرامآرام منتقل میشوند. در این انتقال بیصدا، چیزی فراتر از قصه رد و بدل میشود؛ نوعی تداوم، نوعی تعلق که انسان را به ریشههایش پیوند میزند و حس بودن در یک روایت مشترک را زنده نگه میدارد.
قصههای رنگین و فال حافظ، بهانهای کوچک اما پرمعنا برای امید داشتن به فرداست؛ فردایی که پس از یلدا میآید و گویی یادمان میآورد تاریکیهای طولانی زندگی، با کنار یکدیگر بودن و نور قلبها روشن میشوند، عبور میکنند و میگذرند.
آری، اینجا سخن از یک دقیقه است؛ اما در جهانی سرشار از شتاب، غم و اندوه، حتی دقیقهای کوتاه نیز میتواند ریشه غم را بسوزاند و غنچههای شادی را در دلها بکارد.
یلدا شاید تمرینی سالانه برای امیدواری باشد؛ تمرینی جمعی برای باور این حقیقت ساده اما حیاتی که هیچ شبی ابدی نیست. حتی اگر تاریکی طولانی باشد، صبح سپید خواهد آمد؛ درست همانطور که پس از یلدا، روزها دوباره قد میکشند.
یلدا در روزگاری از راه میرسد که جامعه با لایههایی از خستگی، نگرانی و گاه ناامیدی روبهروست.شاید به همین دلیل، بازگشت به آیینهایی چون یلدا، تنها یک انتخاب فرهنگی نباشد؛ بلکه ضرورتی اجتماعی باشد؛ ضرورتی برای بازسازی پیوندها و ترمیم دلهایی که زیر فشار روزمرگی ترک برداشتهاند.
جامعهای که هنوز یلدا را پاس میدارد، هنوز به با هم بودن ایمان دارد؛ به روایت، به صبر و به امید.یلدا بیش از هر زمان دیگری، به ما یادآوری میکند که در عصر تنهاییهای مدرن، صمیمیت یک انتخاب است؛ انتخابی آگاهانه برای ماندن کنار هم، حتی اگر فقط به اندازه یک شب باشد یا حتی یک دقیقه.
باور به فردا، همیشه از دل شب آغاز میشود. یلدا به ما نمیگوید تاریکی وجود ندارد؛ بلکه یادمان میآورد که تاریکی پایان ماجرا نیست.همین باور است که انسان را در سختترین لحظهها سرپا نگه میدارد و جامعه را از فروپاشی آرام نجات میدهد.
شاید رمز ماندگاری یلدا همین باشد؛ کنار هم بودن، در جهانی که آدمها بیش از همیشه به هم نیاز دارند. یلدا جشن سادهای است که به ما یاد میدهد گرمای قلبها، از هر زمستانی نیرومندتر است.
پاسداشت یلدا، پاسداشت یک شب نیست؛ پاسداشت یک نگاه است. نگاهی که هنوز به هم بودن، گفتوگو، صبر و امید ایمان دارد. شاید در جهانی پر از شکاف و شتاب، همین ایمان ساده باشد که ما را زنده نگه میدارد. یلدا میگذرد، اما اگر گرمایش در دلها بماند، زمستانها کوتاهتر خواهند شد.
۳۰ آذر، شب یلدا؛ آیین کهن مهر و همدلی ایرانیان مبارک باد.
* نویسنده و فعال رسانهای
انتهای پیام/
نظر شما